صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

مورگان فریمن، ماندلا، عطاران و مدیری در مترو

  • کد خبر: ۱۴۴۵۶۳
  • ۲۰ دی ۱۴۰۱ - ۱۸:۴۰
من وقتی سوار قطارشهری می‌شم، برای اینکه سرگرم بشم، یه بازی ساختم؛ نگاه می‌کنم چهره هر مسافری شبیه کدوم آدم معروفه.

از ایستگاه پارک ملت سوار شد،  از لای جمعیت رد شد و به زور خودش را چپاند بین ما سه نفر که کنار هم تکیه داده بودیم به دیواره قطار. کمی وراندازم کرد و گفت: نچ، شبیه هیچ کس نیستی! گفتم: ببخشید؟!  گفت: این یه بازیه!  گفتم: متوجه نشدم، بازی چیه؟ گفت: ببین من وقتی سوار قطارشهری می‌شم، برای اینکه سرگرم بشم، یه بازی ساختم؛ نگاه می‌کنم چهره هر مسافری شبیه کدوم آدم معروفه. گفتم: چه جالب. بعد سرش را چرخاند و گفت: ببین اون ته واگن، اون پیرمرده رو می‌بینی، مو‌های کوتاه سفید با کت خاکستری راه راه؟

گفتم: همون که رنگ پوستش تیره و آفتاب سوخته است؟ گفت: آفرین! شبیه مورگان فریمن نیست؟  گفتم: مورگان فریمن؟  گفت: آره دیگه، فیلم «هفت»، «رستگاری در شاوشنگ...» گفتم: آهان یادم اومد، درسته. اما شبیه نلسون ماندلا هم هست. گفت: اونم بازیگره؟ عجیبه ازش فیلمی ندیدم! خندیدم و گفتم: ماندلا از مبارزان تبعیض نژادی تو آفریقای جنوبی بود. حدود سی سال به خاطر عقایدش تو زندان بود.

گفت: عجب آدم مشتی و خفنی بوده، سی سال زندون بوده! کی دیگه از این بنده خدا یادش میومد! یه جورایی مثل همین مورگان فریمن در نقش رِد تو فیلم شاوشنگ بوده. گفتم: آره، اما بعد که آزاد شد، اولین رئیس جمهور آفریقای جنوبی شد. گفت: آهان پس زحماتش نتیجه داد.
من که از این بازی خوشم آمده بود گفتم: ببین اونی که روی صندلی ردیف اول نشسته، کلاهش رو داده پایین شبیه عطاران نیست؟ گفت: اونی که ریش داره، عینک زده؟  گفتم: آره، پیراهن سفیده.  گفت:‌ای وا...! بازی رو خوب یاد گرفتی، لایک داری.

بعد ادامه داد: فکر کن با مورگان فریمن، ماندلا، رضا عطاران توی قطارشهری مشهد همسفر باشی. وسط خنده هردویمان گفتم: عکس سلفی هم بگیری. گفت: مجازی رو می‌ترکونه، چه لایکی بگیره. ایستگاه امام خمینی (ره) پیرزنی عصا به دست سوار شد که مرد جوانی زیر بغلش را گرفته بود و به سختی قدم برمی داشت.

مردی که شبیه عطاران بود از جایش بلند شد و گفت: مادر بیاین اینجا بشینین. پیرزن روی صندلی به سختی و با کمک مرد جوان نشست. پیرزن که سرجایش قرار گرفت، عصایش را ستون کرد رو به مردی که جایش را به او داده بود و گفت: آقای مدیری خیر ببینی مادر، من عاشق فیلمای شمام بس که می‌خندونی منو مادر. مرد گفت: قربونتون برم، شما لطف دارید، اما من عطاران هستم مادر، رضا عطاران. بلندگوی قطار اعلام کرد ایستگاه میدان بسیج و آقای عطاران از قطار پیاده شد.

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.