آفتاب بی رمق دیماه سعی کرده بود خود را پهن کند روی شهری که حالا چند روزی بود لایهای شیشهای و سفید رنگ روی اجزای مختلف آن جا خوش کرده بود و او توان بلند کردنش را نداشت. مسافران محو شده لای کاپشن و کلاه و شال توی ایستگاه منتظرند و هربار که اتوبوس توقف میکند انگار چند اسکیمو به مقصدی در شهر سوار میشوند.
توی یکی از ایستگاه ها، اما به جای اسکیمو یک خرس قطبی بزرگ بالا میآید! خرس عروسکی پشمالوی بزرگ و سفیدرنگی جلو میآید و سعی میکند خود را لای جمعیت جا بدهد. پیرمردی خرس سفید را توی بغل گرفته که خودش پشت بزرگی خرس دیده نمیشود. وسط اتوبوس میایستد، نفس نفس میزند، توی آن هوای سرد روی پیشانی اش عرق نشسته است. سعی میکند با یک دست خرس را نگه دارد و با دست دیگرش عرقش را بگیرد. مردی میگوید: حاجی وسط این هیری ویری و سرما این چیه با خودت کول کردی آوردی تو اتوبوس؟!
پیرمرد میگوید: شرمنده ام! تاکسی گیر نیاوردم مجبور شدم بیارمش تو اتوبوس. دو جوان نزدیک پیرمرد وسط اتوبوس ایستاده اند، یکی شان با آرنج سقرمهای میزند به دیگری و میگوید: یاد بگیر پسرجان! تجربه رو ببین! کادو گرفتن رو حال کن! تو هم اگر این چیزا رو میفهمیدی الان عزب اوغلی کنار من نبودی. بعد هم هردو با صدای بلند میخندند. پیرمرد که هنوز به سختی خرس را نگه داشته دوباره با یک دستمال کاغذی عرق روی پیشانی اش را میگیرد و لبخندی از سر معذب بودن میزند و میگوید: نه نه... اینو برای نوه ام خریدم، بهش قول داده بودم، تولدش نزدیکه.
مردی میگوید: حاج آقا این جوری سختته بخوای این خرس گنده رو نگه داری، من بلند میشم شما این خرس رو بنشون جای من. پیرمرد میگوید: نه این جوری که نمیشه... زن میان سالی از قسمت میانی اتوبوس صدا میزند: حاج آقا اون صندلی ته اتوبوس خالی و خلوته بدین به من بذارم اونجا وقتی خواستید پیاده شین بهتون میدم. پیرمرد خواست خرس را ببرد عقب، اما فشردگی جمعیت اجازه نداد.
مردی که کنارش ایستاده میگوید: این جوری نمیشه آقا باید سردست بلند کنیم. بعد از آن دوجوان خواستند که او را کمک کنند و خرس بزرگ سفید مثل یک جسد سر دستها بلند شد و دست به دست به عقب برده شد. زن میان سال به کمک دخترکی خرس را بردند و روی ردیف صندلیهای آخر وسط نشاندند. مسافران خانمی که پس از این اتفاق بالا میآمدند از دیدن یک خرس سفیدِ بزرگ که آخر اتوبوس جا خوش کرده بود تعجب میکردند.
چند دختر نوجوان آمدند بالا و وقتی چشمشان به خرس بزرگ افتاد هیجان زده جیغ کوتاهی کشیدند و بعد رفتند کنار خرس و شروع کردند به گرفتن عکسهای دسته جمعی یا سلفی و بعد از آن برخی مسافران دیگر خانم. به نظرم آن اتوبوس تا به امروز چنین مسافر محبوب و پر طرف داری را سوار نکرده بود، زیرا حتی در ایستگاه آخر خود راننده هم کنار خرس نشست و عکس گرفت.