از «پنجراه پایین خیابان» که رد میشوی این طرف و میافتی توی مسیری که صاف میرود سمت «مصلا»، انگار تاریخ، از مدار روزگار معاصر میچرخد و میافتد به روزگارهایی که خیلی از زمانشان گذشته است.
اگر آسفالت خیابانها را ندید بگیریم و رفت و آمد ماشینها را و درعوض به جایش، چندتایی شتر و اسب و استر بگذاریم، منظره پنجراه پایین خیابان با چند سده قبلش، مو نمیزند. همان آدمها با همان پیشه کهن.
«علاف»های ته خیابان انگار همیشه همان جا بوده اند، نزدیک باروی شهر.
جایی که قافلهها برای شترها و اسب و استرهایشان، آذوقه و علیق میخواسته اند. آن همه کاروانسرا که هنوز هم از خیلی هایشان میشود نشانههایی پیدا کرد. حتما همه سال پر بوده اند از قافلههایی که از راههای دور و نزدیک به زیارت آمده بود ند. آن همه حیوان بارکش، خوراکیهایی میخواسته اند تا توبره شان را پر کند و شکمشان را سیر.
نه فقط آنها که خیلی از آدمها هم بار و بنشن خانه و خانواده شان را از همین جا میخریده اند و البته که هنوز هم میخرند.
علافی، پیشه پیوسته کشاورزی است. تا همین دهههای معاصر هم، همه برزیگران دشتهای پایین دست و بالادست، کشاورزان آب «نهر خیابان»، هر چه میکاشته اند را صاف میآورده اند اینجا.
اول چوب خطشان را صاف میکرده اند و بعد، باقی مانده پول گندم و جو و کاه و کلش و نخود و لوبیا را به جیب میزده اند و میرفته اند پی زندگی شان. در علافیهای ته خیابان هنوز هم میشود همه جور دانه خوراکی را پیدا کرد.
میخواهد خوراک آدمها باشد یا خوراک حیواناتشان؛ از «گاوَرس» و «گاودانه» بگیرید تا «مولی» و «ماشَک»؛ از «نخود سیاه» تا «لوبیای عروس»؛ از «جو دوسر» تا «باقالی» و «دال عدس»؛ بماند که حالا البته حرفه فروش داروهای گیاهی هم به علافی، اضافه شده است. سراها و سراچههای پنجراه پایین خیابان، حالا مرکز فروش گیاهان دارویی هم هست.
هنوز هم از سر خیابان، از جایی که آدمها در فضای آفتاب گیر «پل پنجراه» آفتاب میگیرند، تا بعد از «میدان عدالت»، در همه سراها و سراچه ها، همه تیمچهها و کاروانسراها میشود مغازههای تنگ و تاریکی را دید که حتی حالا در روزگار ماشین و پیتزا، باز هم بازارشان پررونق است.