صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

به هق هق جمعمان جمع است از بالا تماشا کن ...

  • کد خبر: ۲۰۳۸۷۳
  • ۱۳ دی ۱۴۰۲ - ۱۳:۱۲
حامد عسکری - شاعر و نویسنده

توی جاده ام، از مشهد به سبزوار، سبکم، سیرم، بخاری روشن است، هوا قند است. قرار است برای سالگرد حاج قاسم مطلب بنویسم. جست وجو می‌کنم حاج قاسم سلیمانی که از توی آن چشم‌ها آن معدن سوژه، آنی دشت کنم. یک عکس یقه ام می‌کند، هر عکسی یک نقطه طلایی دارد. یعنی یک جایی توی عکس کانون عکس است. مشت محکم می‌کوبد وسط قرنیه هایت. وسط قلبت، می‌زنم روی ضربدر عکس که دانلود شود، باز می‌شود. ناخودآگاه بلند می‌گویم: جاااانم. راننده می‌گوید: خیرباشه مهندس؟ می‌گویم: خیره. می‌گوید: عکس بچه ات رو عیال فرستاده ذوق کردی؟ می‌گویم: نه حاجیه. می‌گوید: کدوم حاجی؟ می‌گویم: حاج قاسم.

قیافه اش جدی می‌شود می‌گوید: خدا بیامرزدش. میشه ببینمش؟ می‌گویم: جاده اس. می‌گوید: حواسم هست. عینکش را از توی جیبش بیرون می‌آورد زل می‌زند به عکس، روی عکس زوم می‌کند همه جایش را می‌بیند می‌گوید: چرا سر انگشتش آبیه؟ می‌گویم: رأی داده. توی این عکس نقطه طلایی انگشت جوهری است. مردی که چهل سال جنگیده با لباس‌هایی که بوی باروت می‌دهند و خون، احتمالا از صندوق اخذ رأیی بیرون زده و عکس را یکی از نزدیکانش از او گرفته.

-مهندس شما رأی میدی؟

با سوال راننده اسنپ کله ام را از روی عکس بر می‌دارم می‌گویم: ندم؟‌

می‌گوید: جان مهندس ما هر بار رفتیم رأی دادیم آبی از هیچ کدوم گرم نشد. لاستیک شده جفتی شش میلیون مسلمون. روغن لیتری یه تومن.

لبخند تلخی می‌زنم ناخودآگاه نفسم تنگ می‌شود، راست می‌گوید. از چی دفاع کنم؟ اقتصاد؟ بورس؟ فیلترینگ؟ معیشت؟

توی رفاقت کم گذاشته و از رفیق کم دیده، کم دیده که هیچ، زخم هم خورده، نجیبانه معترض است و شاکی.

به عکست زل می‌زنم به روی انگشت جوهری ات زوم می‌کنم. نفس عمیق می‌کشم مگر می‌شود عکس تو را دید و تپش قلب نگرفت؟ انگشت می‌کشم روی انگشتت که راه نشان داده. این همان انگشتی است که آن شب سوخته و کبود عکسش به همه جهان مخابره شد. یل قبیله ما بودی و تو را انداختند.

من باید برای تو یادداشت بنویسم برای این عکست. من، منِ بدبخت. تو انگشتت آبی است، من انگشت هایم روی صفحه برف نشسته و سفید گوشی تلفنم می‌دود و هر ضربه‌ای که می‌زند حروف از زیر برف نمایان می‌شوند و پشت سر هم ریسه.

از تو نوشتن نمی‌شود که نمی‌شود. ترافیک است، دماسنج ماشین هشت را نشان می‌دهد، می‌گویم: حاج قاسم رو دوست داشتی؟ لحن لاتی اش خوشمزه می‌گوید:به مولا مرد بود. خدا میدونه اون شبایی که من تو جاده سبزوار داشتم چنجه سق می‌زدم اون تو کدوم سنگر و کشور جونش رو گرفته رو دستش و جنگیده.

مثل اینا نبود که آب پرتقالشون یه نمه ترش و شور می‌شد سردی گرمی شون می‌کرد. می‌گویم: اگه بود بهش چی می‌گفتی؟ سبیلش را می‌جود عرق پیشانی اش را می‌تکاند می‌گوید: می‌گفتم جان مادرت بیا کار و دست بگیر خودت رئیس جمهور شو! از این وضعیت دربیایم. می‌گویم:، ولی اون گفت من سربازم. نامزد گلوله ها. کار خودم رو می‌کنم. گفت والا چی بگم. واتساپ را می‌بندم.

گوگل را باز می‌کنم جست وجو می‌کنم: عکس دست حاج قاسم، هزاران صفحه عکس را گذاشته اند واضح ترینش را انتخاب می‌کنم و به راننده نشان می‌دهم، می‌گویم: این همان انگشت است. البته این بار قرمز. می‌خندد می‌گوید: حاجی استقلال پرسپولیسش نکن. می‌گویم: اتفاقا همه حرف حاجی همین بود، همه استقلالی‌ها وقتی پرسپولیس با یه تیم خارجی بازی داره میشن پرسپولیسی و همه پرسپولیسی‌ها هم برعکس. حاجی حرفش این بود که همه ایرانی هستیم، موشک غریبه وقتی بیاد، داعشی وقتی بیاد انتحاری بترکونه از آدمای اطراف نمی‌پرسه کدوماتون رأی دادین کدوماتون نه؟ اون اومده ایرونی بکشه.

سبیل می‌جود و می‌گوید: آره خدایی.

رسیده ایم به نزدیک مقصد، کلی حرف‌های دیگر هم زده ایم می‌گویم: رأی می‌دهی؟ می‌گوید:نمی دانم. به مرد حق می‌دهم. حق می‌دهم دست و دلش به انتخاب نرود.

آقای حاج قاسم سلیمانی. شما خودتان بهتر می‌دانید و‌ می‌بینید وضعیت مردم را. آن ور دستتان باز‌تر است، چند ماه دیگر من می‌آیم، باشد من می‌آیم دوباره انگشتم را آبی می‌کنم، هنوز آن قدری گنده نشده ایم که مثل شما انگشتمان برای این خاک بیفتد روی خاک، ولی شما به دل آقایان بیندازید این مردم نجیب اند، این مردم راحت زندگی کردن حقشان است، این مردم صورتشان با سیلی هم دیگر سرخ نمی‌شود.

رمقی به بازوهایشان نمانده حتی برای سیلی زدن به چهره خود. آقای حاج قاسم یک کاری بکنید، ما می‌آییم چشم.

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.