نسخه طب سنتی برای درمان سرفه‌های مزمن «مرگ» پایان رابطه مخفیانه با مرد متاهل بارش باران در جاده‌های خراسان رضوی (۱۴ آبان ۱۴۰۳) مرگ زن جوان به‌خاطر سقط غیرقانونی جنین شیوه برگزاری کنکور ۱۴۰۴ تغییر می‌کند؟ کشف ۴ هزار عدد قرص مخدر و غیرمجاز در مشهد (۱۴ آبان ۱۴۰۳) استخدام ۱۰ هزار پرستار، به زودی سرقت از ساکنان پایتخت در پوشش پرستار سند «هوشمندسازی سلامت» تدوین شد ۱۳ درصد بزرگ‌سالان غربالگری‌شده مبتلا به دیابت هستند اضافه‌کاری پرستاران به ساعتی ۱۰۰ هزار تومان می‌رسد؟ اشتغال فارغ‌التحصیلان دانشگاه جامع علمی‌کاربردی تا چهار سال آینده تضمین می‌شود خطر پیشی‌گرفتن آمار «مرگ» بر میزان «تولد» در کشور بارگذاری مدارک رتبه‌بندی معلمان از فردا (۱۵ آبان ۱۴۰۳) آغاز می‌شود کارت آزمون وکالت ۱۴۰۳ آماده شد متناسب‌سازی حقوق بازنشستگان تامین اجتماعی در انتظار اعتبار و مجوز‌های قانونی (۱۴ آبان ۱۴۰۳) روند رسیدگی به پرونده‌های قصور پزشکی در کشور چگونه است؟ جداول متناسب سازی حقوق بازنشستگان کشوری اصلاح شد (۱۴ آبان ۱۴۰۳) انهدام شبکه بزرگ سارقان پراید در مشهد پیش‌بینی هواشناسی مشهد و خراسان رضوی (دوشنبه، ۱۴ آبان ۱۴۰۳) | آغاز کاهش محسوس دما از چهارشنبه مهلت ثبت‌نام غیرحضوری پذیرفته‌شدگان کارشناسی پیام‌نور فردا (۱۵ آبان ۱۴۰۳) به پایان می‌رسد هلال احمر ایران، رتبه اول تعداد اعضای جوان در جهان اینترنتی‌شدن ثبت اعتراض به جرائم تا پایان سال ۱۴۰۳ تعیین تکلیف پروژه‌های نرگس منطقه ثامن مشهد تعویق پذیرش بدون کنکور در دانشگاه فرهنگیان واژگونی کوئیک در سبزوار ۳ فوتی و مصدوم بر جای گذاشت (۱۴ آبان ۱۴۰۳) سهم ارزی داروخانه‌ها و یارانه شیرخشک پرداخت شد افزایش ۵۰ درصدی حقوق و دستمزد فوق‌العاده ویژه مشاغل عمومی سازمان بهزیستی کشور علاج قطعی مبتلایان به آلرژی مزمن تزریق واکسن است آروین قهرمانی چرا اعدام شد؟ + جزئیات پرونده پیش‌بینی بارش باران در بیشتر نقاط کشور (۱۴ آبان ۱۴۰۳) توضیح سخنگوی وزارت آموزش‌وپرورش در خصوص زمان واریز پاداش تشویقی اضافه تدریس معلمان
سرخط خبرها

ساکنان غریب یک شهرک

  • کد خبر: ۲۰۲۳۲۹
  • ۰۵ دی ۱۴۰۲ - ۱۵:۴۶
ساکنان غریب یک شهرک
صبح جمعه بود که با فریاد‌های مادرم از خواب پریدم. گسل شانه هایش فعال شده بود از هق هق و بند نمی‌آمد سیلاب اشکش.

«ما توی یک شهرکیم، اینجا برای ما یک شهرک بزرگ و آباد ساخته اند، کلی درخت میوه دارد، کلی حوض و جوی آب و امکانات کامل، یک مسجد بزرگ و خوشگل هم دارد شهرکمان، یک وقت‌هایی سیدی نورانی می‌آید و برایمان حرف می‌زند و روضه می‌خواند.

خانه هایمان یک جوری است که انگار شراکتی است، یعنی ساکنان شهرک همیشه آمادگی این را دارند که هر کس اراده کرد یک یاا... بگوید و برود مهمان یکی از واحد‌های شهرک بشود. ولی در این میان فقط یک چیز اذیتمان می‌کند و همه لذت زندگی در این شهرک را زهرمارمان می‌کند.

هر روز غروب بعد از نماز مغرب و عشا صدایمان می‌کنند و مأمور‌های انتظامات شهرک یک لیوان آب نمک تلخ و خیلی شور را مجبورمان می‌کنند بخوریم. بالای سرمان می‌ایستند و تا نخوریم از کنارمان جم نمی‌خورند!

هرچه می‌گوییم نمی‌خوریم می‌گویند باید بخورید! کس و کارتان فرستاده اند و باید سر بکشید. این لیوان آب نمک همه لذت زندگی در شهرک را می‌شوید و می‌برد. تا ساعت‌های زیادی طعم تلخش توی دهانمان است و دل و روده مان را به هم می‌ریزد و مدام عق می‌زنیم. شما را به خدا برای ما گریه نکنید. ما جایمان خوب است، این اشک‌های شما را لیوان لیوان جمع می‌کنند و برایمان می‌فرستند و مجبوریم اطاعت کنیم.

شما را به خدا برای ما گریه نکنید. اگر یادمان می‌افتید به حسین و بچه هایش، به کاروان اسرای مظلومش، به غربت و تشنگی اش فکر کنید و اشک بریزید. این اشک‌ها یک قطره اش بوی همه عطرفروشی‌های جهان را می‌دهد و طعمی‌ می‌دهد که انگار دشت دشت زعفران و کندو کندو عسل را به هم آمیخته اند و توی بشقابی طلا جلویمان گذاشته اند. برای حسین گریه کنید.»

صبح جمعه بود که با فریاد‌های مادرم از خواب پریدم. گسل شانه هایش فعال شده بود از هق هق و بند نمی‌آمد سیلاب اشکش. حمیده خواهرم انگشتر طلا در آب انداخت و به خوردش دادیم. سر مادرم را بغل گرفتم و شقیقه‌های خاکستری اش را آرام نوازش کردم. نفسش که جا آمد، حضورش را در جهان کالبدی ما که کشف کرد شروع کرد به تعریف.

گفت چهل عاشورا و پشت بندش علقمه با صد لعن و سلام نذر کردم که از آن ور خبری بگیرم. ببینم رفته هایمان چه می‌کشند، کجایند. خدا چگونه باهاشان حساب کتاب کرده و این خواب را دیدم. بخش اول این یادداشت واو به واو خوابی بود که مادرم پس از چله اش دیده بود و خاطرش جمع بود که جایشان خوب است.

البته که خواب حجتی برای عموم نیست و نمی‌شود به آن احتجاج کرد و حالا که سحرگاه پنجم دیماه لپ تاپ را باز کرده ام برای نوشتن از بیستمین سالکوچ همشهری هایم به آن شهرک فکر می‌کنم. به اینکه درخت هایش توی این سال بلندتر شده اند یا نه؟

به اینکه آن لیوان‌های آب‌های شور تمام شده یانه؟ به اینکه آن سید کیست و روی منبرهایش توی مسجد از که و چه می‌گوید؟ کسی هست آن حرف‌ها را بنویسد؟ آن منبر و نصیحت‌ها منجر به رشد و تعالی شان می‌شود؟ به اینکه در آن شهرک اشک و روضه‌ای برقرار است و اشکی جاری است یا خیر؟

بیستمین سالکوچ همشهریانم را امسال هم مشکی پوشیده ام و حیرانی و سرگشتگی پس از آن واقعه مهیب را نفس می‌کشم. باید صبر کنم، باید تلاش کنم. باید خیلی کتاب بخوانم. باید خیلی کله ام را جمع کنم، باید خیلی ریزبین باشم و حواسم به حافظه ام باشد.

دوست دارم، کتاب روایت آن روز‌ها آخرین اثری باشد که از من منتشر می‌شود و بعدش سرم را بگذارم و خلاص. می‌دانی رفیق زلزله آدمی را حتما می‌کشد، ولی نه لزوما همان لحظه رقصیدن گسل و پس لرزه هایش. گاهی ممکن است امروز زلزله را تجربه کنی و سی سال بعد از غصه اش دق کنی.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->