صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

خوش‌به‌حال گردو‌ها

  • کد خبر: ۳۰۱۲۴۵
  • ۰۱ آذر ۱۴۰۳ - ۱۱:۵۰
دورترین چیزی که چشم‌هاش روی زمین دیده بود، ته سالن فوتسال زندان بود. بیابان دید، کوه دید، ابر دید، روزی که آمد اینجا کل زمین پیشادست بایر بود و برهوت.

-این موبایل. این کیف پول، این کلیدات، این کارت‌های شناسایی‌ات، این نامه رو هم امضا کن. پول داری؟

- دارم ...

- گلریزونت چقدر جمع شد؟

- این‌قدری جمع شد یه جعبه شیرینی بخرم تا پیش رفیقم برم

- رفیق؟ هنوز دست از رفیق بازی‌ات بر نداشتی؟ هنوز رفیق؟ خونواده ات چی؟ پدرت مادرت، زنت، بچه‌هات.

-میرم به وقتش

- رسول نصف عمرت توی زندون رفت. نری باز سمت خلاف. باز وسوسه‌ات نکنن. فاز ورنداری. به خدا حیفی، بچسب به کار. به همین نجاری که یاد گرفتی، اوستا شدی. اصلا خودم برات کار جور می‌کنم. این تن بمیره نری سراغ خلاف ها.

دستی توی موهایش کشید، چشم سردی گفت و با سروان ستوده خداحافظی کرد. سروان ستوده دکمه قرمز را زد، در فولادی سنگین چرق صدایی کرد و زبانه‌اش باز شد. نور ریخت توی صورتش، نگاه انداخت به دور دست، چشم‌هایش عادت نداشت.

دورترین چیزی که چشم‌هاش روی زمین دیده بود، ته سالن فوتسال زندان بود. بیابان دید، کوه دید، ابر دید، روزی که آمد اینجا کل زمین پیشادست بایر بود و برهوت. چه همه عمارت، ساختمان، کارخانه. وانتی جاده را چاک می‌داد و می‌آمد. پیش پایش ترمز کرد. وانت بار الوار داشت. لب تا لبش را چوب روسی زده بود.

صدایی از توی وانت مزدا گفت: - چاکر همه حبس کشیده‌ها.

سر در قاب شیشه وانت برد: - مسیرت کجاست پهلوون؟

- پهلوون شمایی قربون گوش شکسته‌ات برم. هرجاشما بری. هرچی شما بگی.

- مرامتو عشق است، می‌خوام برم حرم.

- به به. قربون آقا برم. حالا تا نزدیک حرم بریم طوری نی؟

- کجا یعنی؟

- هیچی منظورم اینه که یه سلمونی‌ای بری. یه لباسی عوض کنی. غبار زندون رو بگیری بعدش بری پیش سلطان.

- راستش، از شما چه پنهون دستم خالیه. جیبم به لباس و کفش و سلمونی نمی‌رسه.

- کی حرف پول زد مشتی. نشست توی ماشین دنده را چاق کرد و رفتند. رفیق شدند، آشنا شدند، برادر شدند، آن‌هم درست در طول زمان یک سلمانی رفتند. توی حسینیه صاحب وانتی حمام رفتند، یک دست لباس خریدند و حرم رفتند و بعدش هم ناهار خوردند. توی این ستون خیلی سخت است گفتنش، باورپذیر نیست. من هم باور نمی‌کنم. باور ناپذیرش تازه مانده! توی حرم که رفتند، کله چسباند به ضریح که می‌دانی پیش شیطان زوری ندارم، می‌دانی کس‌و‌کاری هم ندارم. چیزی هم برای از دست دادن ندارم. فقط از زندان خسته‌ام، همین نجاری را از تو یاد گرفتم، خودت یک کاری پیش پایم بگذار، من نروم سمت خلاف.

حرف‌هایش را زد و بیرون آمدند. راننده وانت گفت برویم کارگاه، چوب‌ها را خالی کنیم. ادریس نبود، زنش دردش شروع شده بود، برش زدن چوب‌ها را ول کرده بود گفته بود می‌روم تایباد هر وقت آزاد شدم می‌آیم. وانتی بود و اعصاب‌خرد، چوب‌ها را باید برش می‌زد و به حرم تحویل می‌داد. مرد از توی وانت پیاده شد. بی‌صدا سمت دستگاه برش رفت، عینک را روی چشمش گذاشت، دستکش پوشید، یک تکه چوب را اندازه همان قبلی‌ها برش زد. وانتی کیفور شد، ذوق کرد، بشکن زد.

شش ماه است مرد نجار حرم، امام رضا (ع) است. گردو‌ها را برش می‌زند، می‌فرستد برای در سازها. رفیق، رفیق‌داری بلد است.

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.