فاطمه خلخالی استاد - زمانی که پرچم ایران بر بالای کوه حلوا که مرتفعترین نقطه جزیره ابوموسی است، برافراشته شد ساعت حول و حوش ۷ صبحِ نهم آذرماهِ سال ۱۳۵۰ بود و چیزی نزدیک به ۸۰ سال از استعمار قوای انگلیس بر سه جزیره تنگه هرمز میگذشت. ساعتی پس از آن، پرچم ایران بر قله جزیره تنب بزرگ و بر فراز پادگان نظامی نیز نصب شد تا هر سه جزیره ابوموسی، تنب بزرگ و تنگ کوچک بازپس گرفته شود. به این ترتیب یک لحظه تاریخی برای همیشه در تقویم کشور ایران ثبت شد.
افراد نظامی ایران از نیمه شب گذشته، حرکت خود را در آبهای خلیج فارس، با تجهیزات لازم آغاز کرده بودند. حرکت ناوها و ناوچهها و هاور کرافتها آبهای خلیج را به تلاطم انداخته بود. ناوسروان رضا سوزنچی کاشانچی، فرمانده گروهانی بود که قرار بود فردا صبح در تنب بزرگ پیاده شوند و با بازپس گیری این جزیره، پرچم کشورشان را در آنجا به اهتزاز درآورند.
فرمانده رضا تنها ۳۱ سال داشت. صاحب زن و یک پسر یکسالونیمه بود و خبر نداشت که نجمه، برای مرتبه دوم باردار است. نجمه خانم نیز هنوز خودش چیزی نمیدانست. چند روز قبل از شروع این عملیات، ناوسروان سوزنچی با همسر و پسرش خسرو خداحافظی کرد و آنها را با قطار به مشهد فرستاد. دوسال ونیم میشد که زار و زندگی اش را آورده بود پادگانِ خسروآباد در خرمشهر. همان جا که خانه های سازمانی اش به دست آمریکاییها ساخته شده بود.
او در آخرین دیدار به دخترعمه اش نجمه گفته بود: شاید برگشتی در کار نباشد.
همان جا قلبم کنده شد
ساعتی پس از بازپس گیری جزایر تنگه هرمز، رادیو سراسری، این خبر را به همه ایرانیان اعلام کرد. در شادی ابراز این خبر، غمی نیز نهفته بود: سه دلیرمرد ایرانی جان خود را در این عملیات فدا کرده اند.
این خبر بارها بازپخش شد. زمانی که ناهیدسوزنچی این موضوع را از تلویزیون شنید، یک مرتبه نگرانی توی دلش خانه کرد: «همان جا قلبم کنده شد. توی صورتم زدم و گفتم وای! نکند یک وقت خدای نکرده، برادرم جزو آنها باشد. بعد شوهرم گفت به دلت بد راه نده.»
شب، عدهای به در منزل پدر ناهیدخانم رفتند. اول تبریک و تهنیت و بعد هم تسلیت گفتند. پدر همان جا زمین خورد و کمرش شکست. قاصدان، او را بلند کرده و دلداری اش دادند و به او گفتند شما باید مقاوم باشید و بدانید که ناوسروان سوزنچی مرگی شجاعانه داشته است. بچههای دیگر خانواده که هر کدام سر خانه و زندگی خود بودند، فردا صبح خبردار شدند؛ از جمله ناهیدخانم: «صبح، بعد از نماز، درِ خانه ما آمدند. خبردادند که چه اتفاقی برای رضا افتاده. ما همین جا ماندیم و حدود هفده، هجده نفر به همراه پدر و مادرم رفتند تا پیکر برادرم را بیاورند. خیلی شب سختی بود.»
هیچ کس هنوز چیزی به نجمه خانم نگفته بود. او منزل پدرش بود و میدید که پدر و مادرش با هم پچ پچههایی دارند. چیزی به دلش الهام شد، برگشت رو به مادرش گفت: «من میخواهم بروم خانه دایی جانم.»
جواب مادر این بود: «من خسرو را نگه نمیدارم. به من چه؟»
او نمیخواست نجمه خانه پدرشوهرش برود و یک باره با خبر شهید شدن همسرش روبه رو شود. اما نجمه خانم که پایش را توی یک کفش کرده بود، ماشین گرفت و از خیابان عنصری، راهی خیابان گلچین شد که کمی بالاتر بود: «وقتی رسیدم دیدم واویلاست. دیگر هیچ چیز نفهمیدم. ما میدانستیم. میدانستیم میخواهد چه اتفاقی بیفتد. خودش گفت ممکن است برگشتی نباشد.»
در تنب بزرگ ماجرا به شکل دیگری پیش رفت
پیکر شهید ناوسروان رضا سوزنچی کاشانی که حالا به درجه ناخدا سوم (سرگردی) نائل آمده بود و نخستین شهید نیروی دریایی مشهد به حساب میآمد، باشکوهِ تمام به فرودگاه مشهد رسید. مردم زیادی توی فرودگاه به انتظار ایستاده بودند تا او را تا حرم مشایعت کنند. خیلی از مدارس، در آن روز تعطیل کرده بودند و دانش آموزانشان را با روبان سیاه به مراسم تشییع آورده بودند. جز این، جمعیت زیادی از مردم مشهد که از طریق روزنامهها یا رادیو و تلویزیون، خبر را شنیده بودند به فرودگاه یا حرم آمده بودند. مشایعت کنندگان میدانستند آزادسازی جزایر سه گانه اتفاق کمی نبوده است. بقیه اهالی مشهد هم که هنوز از ماجرا مطلع نشده بودند، وقتی این شلوغی و ازدحام جمعیت را میدیدند، سؤال میکردند که ماجرا چیست؟ مگر تشییعِ چه مقام و مسئولی است که این همه تاج گل برایش آورده اند؟ آنهایی که از ماجرا مطلع بودند به بقیه توضیح میدادند. ماجرا از این قرار بود: براساس توافق انجام شده، یک روز قبل از اینکه نیروهای انگلیسی از خلیج فارس خارج شوند، ایران، نیروهای خود را به جزایر مسکونی ابوموسی و تنب بزرگ و جزیره غیرمسکونی تنب کوچک اعزام کرده بود. در روز ۹ آذر وقتی این نیروها به ساحل جزیره ابوموسی رسیدند، فرمانده جزیره، دستور پیاده شدن را داد و خود اولین نفری بود که در جزیره قدم گذاشت و خاکش را بوسید. سپس نیروهای ایران در نقاط سوق الجیشی جزیره ابوموسی مستقر شدند. اما در تنب بزرگ، ماجرا به شکل دیگری پیش رفت. در آنجا وقتی فرمانده نیروها به جزیره وارد شد، با بلندگو به شرطهها و ساکنان جزیره، این پیام ابلاغ شد که آنها در امنیت کامل هستند. بالاخره تعدادی از شرطهها با بلندکردن هر دو دست از پاسگاه خارج شدند و فرمانده سوزنچی، به همراه سه نفر دیگر به جلو حرکت کردند. اما ناگهان صدای رگبار مسلسل در فضا پیچید. فرمانده سوزنچی، مهناوی یکم حبیب کهریزی و ناوی آیت خانی همان جا به شهادت رسیدند. بعد از زدوخوردی که در ادامه بین نیروهای ایرانی و اشغالگران پیش آمد، پرچمهای ایران بر ارتفاعات جزیره نصب شد تا پس از قریب ۸۰ سال، این جزایر، تحت حاکمیتِ برحق ایران قراربگیرد. سربازانی که حالا برای مراسم تشییع فرمانده خود به مشهد آمده بودند، از مهربانی و شفقتِ قلب او میگفتند. ناهیدخانم هنوز حرفهای سربازان را به یاد دارد: «خدا شاهد است سربازهایی که زیر دستش بودند میآمدند اشک میریختند و میگفتند ما فرماندهای مثل ایشان نداشتیم. وقتی به خاطر دوری از خانواده مان گریه میکردیم، فرمانده ما را توی بغلش میگرفت و به ما تسلی میداد. او با مرخصی سربازانش موافقت میکرد تا به دیدن خانواده بروند.»
سوسن خانم، خواهر دیگر شهید سوزنچی نیز میگوید: «مقامی که او گرفت به خاطر نیت پاکش در راه وطنش بود. با همین مقامش، درست بالای سر حضرت دفنش کردند.»
یادگارهای فرمانده را خسرو برد
نجمه خانم ۹ ماه بعد، در مرداد ماه ۱۳۵۱ دخترش را به دنیا آورد و طبق سفارش همسرش، اسم او را شیرین گذاشت. بچه هایش را که بزرگ میکرد، از گذشته خود و پدرشان به آنها میگفت. از اینکه پدرشان چطور در جوانی، مرد کاملی شده بود. او که متولد ۱۳۱۹ بود، در دانشکده افسری تهران، درس خوانده و بعد هم وارد ارتش شده بود. وقتی میخواست ازدواج کند، دختران زیادی بودند که میتوانست آنها را انتخاب کند، اما او تصمیم خودش را از مدتها قبل گرفته بود. نجمه که ۱۳ سال از پسردایی اش کوچکتر بود، انتخاب
رضا بود.
فرمانده رضا توی وصیت نامهای که برای برادرش نوشته بود خیلی سفارش همسر و بچه هایش را کرده بود و گفته بود نجمه بعد از من میتواند ازدواج کند. حالا نجمه خانم صاحب زندگی دومی است که حاصلش سه فرزند دیگر است. خسرو در خارج از کشور زندگی میکند و یادگارهای پدر را هم با خودش برده است؛ از جمله ساعت، انگشتر و لباسها را. شیرین هم همین جا در مشهد، دبیر آموزش و پروش است.
رضای تنها
به گفته خانواده شهید، کمی بعد از جان فشانی رضا، خیابانها و بولوارهایی در مشهد و دیگر شهرها به اسم او نام گذاری شد؛ حتی یکی از جزیرههای جنوبی به اسم او رقم خورد. اما در گذر زمان، همه این مکانها تغییر نام پیدامی کنند. به گفته خواهران و همسر شهید، خیابان «رضا» در بولوار احمدآباد، ابتدا به نام «سرگرد رضا سوزنچی» بوده، اما اول و آخرش برداشته میشود و فقط رضایش باقی میماند. گرچه بعد از انقلاب، مسئولانی از بنیاد شهید، چندبار با پدر رضا سوزنچی دیدار داشته اند و در مراسمها به احترام، پیش از نام سوزنچی، پیشوند شهید آورده میشود، اما هیچ وقت عنوان شهید به طور رسمی به این فرمانده نیروی دریایی داده نمیشود. نجمه خانم سینی چی میگوید فرزندانش از هیچ یک از مزایای خانواده شهدا استفاده نکرده اند و دلش میخواهد دست کم دخترش در زمینه شغلی اش بتواند، ارتقا پیدا کند.
او وقتی میخواهد حرف هایش را پایان دهد، به تصویری در ذهنش اشاره میکند که خیلی پررنگ است. میگوید: نمازخواندن برای رضا خیلی مهم بود. یادم هست بعضی مواقع، وقت نداشت، سریع میآمد خانه و با پوتین هایش نماز میخواند. میخندیدم، ولی این نشان میداد که نماز برایش خیلی مهم است.
با خاطرات ناو سروان سیدعلی کاظمی از ماجرای جنگ یک روزه بین سه جزیره
ما یکی از پنج راه اقتصادی جهان را پس گرفتیم
ناو سروان «سیدعلی کاظمی» یکی دیگر از افرادی است که در آن روزگار به عنوان یک درجهدار در عملیات بازپسگیری جزایر شرکت داشته است او درباره شهید سوزنچی و حوادث ۹ آذر سال ۱۳۵۰ میگوید: «شهید سوزنچی را از نزدیک میشناختم. از سال ۴۹ تا آن روز که قرار شد هردو در یک عملیات مهم نقش داشته باشیم. آن روز، تقدیر، دست مرا کشید و سمت «ابوموسی» برد و او را به «تنب بزرگ» کشاند. ما نخستین گروه تفنگداران نیروی دریایی بودیم که به صورت ویژه برای بازپسگیری جزایر سهگانه آموزش دیده بودیم. تا پیش از ما نیروی دریایی تفنگداری نداشت.» سیدعلی کاظمی ادامه میدهد: «روز پیش از عملیات به بندرعباس رفتیم و از آنجا خودمان را با «هاورکرافت» به بندر لنگه رساندیم. شب را در بندر لنگه ماندیم و ساعت چهارونیم صبح فردا به سمت جزایر حرکت کردیم. آن روزها این جزایر در اختیار انگلستان بود و استعمار پیر بهره اقتصادیاش را میبرد.» به گفته این نظامی، شهید سوزنچی ابتدا قرار بود به جزیره ابوموسی برود، زیرا نامش در فهرست تقسیمات به عنوان فرمانده سربازان در جزیره ابوموسی نوشته شده بوده، اما مثل فردی که شهادت به او الهام شده باشد، ناگهان تصمیمش را عوض میکند و به جزیره تنب بزرگ میرود: «روزی که ما مستقر شدیم، متجاوزان هنوز در جزیره و در پاسگاه بودند. جزیره تسلیم شده بود و تعدادی سرباز هم در پاسگاه بودند که حرکتی نمیکردند، اما رئیس پاسگاه اصرار داشت که شیخ شارجه باید به او دستور تسلیم بدهد. شهید سوزنچی به عنوان فرمانده از آنان درخواست کرد که بیرون بیایند و خود را تسلیم کنند، اما جوابی نشنید. ناگهان از داخل اتاقک پاسگاه چندنفر شروع کردند به تیراندازی. نخستین کسی که تیر خورد، شهید سوزنچی بود. بعد مهناوی کهریزی زمین افتاد و سوم کسی که شهید شد آیت خانی بود که تیر به گوشش اصابت کرد. همه این اتفاقها در عرض چند ثانیه رخ داد. بچههای ما بعد از این شروع کردند به دفاع و توانستند پاسگاه و همه جزایر را بگیرند.» به عقیده ناوسروان کاظمی قصه جزایر سهگانه با دیگر جنگها متفاوت است: «ما دنبال کشورگشایی نبودیم. ما رفته بودیم تا آنچه را که حق کشورمان است، پس از نزدیک به یک قرن از چنگال استعمار خارج کنیم. این جزایر اهمیت سوقالجیشی داشتند، زیرا شاهراه حیاتی اقتصادی ایران از میان این سه میگذرد. همچنین این راه یکی از پنجراه مهم تجاری جهان است؛ تمام کشتیها از همان ابتدا باید از راه بین این سه جزیره عبور کنند و خود را به آبهای آزاد برسانند. همچنین امروزه که دو سوم نفت مورد نیاز صنایع اروپای غربی باید از تنگه هرمز بگذرد، اهمیت این جزایر بیش از پیش روشن میشود و کافی است که یک دولت بر این جزایر دست یابد و راه صدور نفت را از خلیجفارس ببندد؛ بنابراین این سه جزیره بیش از هر چیز دارای اهمیت راهبردی و نظامی هستند. مطمئن باشید اگر این سه جزیره بازپس گرفته نمیشدند باید پس از مدتی قشم را هم مانند بحرین تقدیم استعمار میکردیم و امروز هیچ چیز برای خودمان نداشتیم.»
امیر دریادار احمدعابدیان از عملیات بازپسگیری جزایر سهگانه میگوید
رضا را ناجوانمردانه به شهادت رساندند
طوبی اردلان | امیر دریادار «احمد عابدیان» در ابتدای دهه ۵۰ همدورهای و همخدمتی شهید سوزنچی بوده است. این آشنایی سبب میشود که او بعدها، کتاب «خلیج همیشه فارس» را به رشته تحریر درآورد و در آن ماجرای بازپسگیری جزایر سهگانه و چگونگی شهادت «شهید رضا سوزنچی کاشانی» به همراه دوتن دیگر از همرزمانش را روایت کند. این امیر دریادل همچنین پژوهش کاملی درباره پیشینه تشکیل نیروی دریایی در ایران (از دوره باستان تاکنون) انجام داده که حاصل این پژوهش در کتاب «تاریخچه نیروی دریایی ایران» آمده است؛ بنابراین به پشتوانه همین اطلاعات در صحبتهایش از «رضا سوزنچی کاشانی» به عنوان نخستین شهید نیروی دریایی در مشهد نام میبرد. سطرهای پیش رو به گفتوگوی با او، شرح روایتش از ماجرای باز پسگیری جزایر سهگانه و شهادت رضا سوزنچی کاشانی اختصاص دارد.
ناخدایکم احمد عابدیان پیش از هر چیز با اشاره به تاریخچه جزایر سهگانه ایران چنین توضیح میدهد: «این جزایر که شاهراه اقتصادی ایران محسوب میشوند، در سال ۱۸۹۱ میلادی، به اشغال انگلستان درآمدند و این اسارت ۸۰ سال به درازا کشید تا اینکه در سال ۱۹۷۱ میلادی دوباره به آغوش وطن بازگشتند. این اتفاق فرخنده میسر نمیشد مگر با رشادتهای نیروهای دریایی ایران در آن دوره که خون سه شهید، گلِ آزادیاش را آبیاری کرد. ما آن دوران در پادگان آموزشی و رزمی «خسروآبادِ آبادان» که پایگاه دوم نیروی دریایی در خرمشهر محسوب میشد، خدمت میکردیم. رضا را چندباری در همانجا دیده بودم. در هنگام کار، یک نظامی منضبط و جدی، اما مهربان و گشاده رو بود. این امیر بازنشسته در ادامه وضعیت جزایر سهگانه ایرانی را اینطور روایت میکند: «یکسال پیش از آن عملیات ایران بر سر بازگرداندن جزایر سهگانهاش، مذاکراتی با نماینده بریتانیا انجام داد. بریتانیا که در آن دوره شیخنشینان عربی را در جزایر سکنا داده بود، به شکل سوری این موضوع را پذیرفته بود، اما هیچگاه اقدامی برای بازگرداندن آن انجام نمیداد. برای همین ایران ناچار شد این سه جزیره را در یک اقدام نظامی پس بگیرد. این عملیات که کاملا سری بود و تنها مقامات رده بالای نظامی از آن آگاه بودند، ۸ آذر ۱۳۵۰ با محاصره بیصدا و مخفیانه جزایر شروع شد. پایگاه خرمشهر نیز از چند روز قبلش در آمادهباش نظامی قرار گرفته بود و ما به خانه هایمان نمیرفتیم.
۶ صبح سهشنبه ۹ آذر ۱۳۵۰ جزایر محاصره شد. ساکنان جزیره که از قدرت نظامی ایران آگاه بودند، مقاوتی نکردند و پرچم سفید بالا بردند. البته پیش از آن، از مردم که جمعیتشان در تنب بزرگ از ۳۰۰ نفر تجاوز نمیکرد، خواستیم عکسالعملینشان ندهند. حتی با هلیکوپتر اعلامیه پخش کردیم که آنان در امنیت کامل قرار دارند. همین شد که جزایر بدون درگیری و با فاصله چند دقیقه از یکدیگر پس گرفته شدند. در این بحبوحه که به نظر میرسید همه چیز تمام شده، یکی از پاسگاهها در تنب بزرگ که چند پلیس تابعِ شیخ شارجه در آن حضور داشتند، با اینکه در ابتدا تسلیم شده بودند، کار را به درگیری کشاندند و زمانی که نیروها اسلحه خود را زمین گذارده بودند، ناجوانمردانه شروع به بستن رگبار کردند. البته ما هم مقابله به مثل کردیم، اما شهید سوزنچی و دو همراهش که در پیش همه نیروها ایستاده بودند، در این مقاومت به شهادت رسیدند. البته این کار آنان بدون پاسخ نماند و چند دقیقه بعد پرچم ایران بر بالای سه جزیره به اهتزاز
درآمد.
تشکیل نیروی دریایی افشاریه؛ زمینهها و پیامدها
علی صمدی جوان| خلیج فارس در گذر تاریخ به دلیل موقعیت جغرافیایی و اهمیت نظامی، سیاسی و اقتصادی آن مورد توجه بوده است. در پیِ سقوط صفویان در سال «۱۱۳۵ ه. ق» از سوی افغانها و هرج و مرج سیاسی ناشی از آن، نفوذ و اقتدار ایران در این منطقه به طور کامل از دست رفت. مهمترین عامل قدرت نمایی دولتهای خارجی در خلیج فارس در قرن ۱۸ میلادی، نبود ناوگان دریایی قدرتمند در ایران و همکاری نکردن اعراب ناحیه با حکومت بود.
در نیمه دوم قرن هجدهم، دولت افشاریه به عنوان نخستین دولت پس از اسلام توانست ناوگان دریایی مستقلی را بنیان نهد و نیروی دریایی قدرتمندی به وجود آورد. نادر درک کرده بود که یکی از علل برتری عثمانیها در منطقه و قدرت یابی آن ها، سلطه بر دریاهاست که سبب شده تا سومین قدرت دریایی جهان آن زمان باشند. از این رو نادر در رقابت با همسایه مقتدر غربی، خلیج فارس را دریایی داخلی قرار داد و درصدد تشکیل نیروی دریایی برآمد.
ناگفته نماند که این مهم به راحتی حاصل نشد و تشکیل نیروی دریایی از سوی نادر با مشکلاتی همراه بود، زیرا او ناچار بود برای تحقق رؤیایش کشتی بخرد یا آن را اجاره کند و یا کشتی بسازد. در مورد اول گرانی اجاره یا خرید کشتی و عدم پذیرش قدرتهای اقتصادی استعمارگر منطقه که افزایش قدرت ارتش ایران را به نفع خود نمیدیدند، این موضوع، امری تقریبا غیرممکن بود. از دیگر سو نادرشاه به دلیل نداشتن نیروی ماهر، چوب مخصوص و دیگر امکانات نمیتوانست کشتی بسازد و این مهم سبب ناکامی نادر در گام اول خواسته هایش بود. در کنار این مشکلات، نبود فرماندهای قابل و آشنا به رزم دریایی نیز بر مشکلات او میافزود. تسلط بر خلیج فارس از آن جا مهم بود که نادر قصد داشت تا تسلط نظامی، سیاسی و اقتصادی خود نسبت به حکام عرب منطقه را افزایش دهد و با تصرف بصره، بخشی از توان اقتصادی عثمانی را تضعیف و نابود کند. نادر در واقع یکی از اهدافش در تاسیس نیروی دریایی، کسب درآمد برای دولت و ارتش قدرتمند خود و همچنین احیای بازرگانی و رونق اقتصادی منطقه بود.
تشکیل نیروی دریایی ایران در خلیج فارس
تأسیس و توسعه نیروی دریایی ایران در خلیج فارس به همت «لطیف خان» که از افسران مقتدر نادر بود، به انجام رسید. گرچه امتناع شرکتهای انگلیسی و هلندی از فروش یا اجاره کشتی کمیت ایران را در تحقق این رویا لنگ کرده بود، با این حال مقامات این دو کمپانی مستقر در منطقه قول دادند که از بندر سورت (در هند) برای نادر کشتی بخرند؛ کشتیهای این بندر نسبت به معادل اروپایی اش از کیفیت بالاتری برخوردار بود. همچنین از آنجا که بیشتر مالکان و کشتی سازان بندر سورت را ایرانیانی تشکیل میدادند که نیاکانشان به هندوستان مهاجرت کرده بودند، قابل اعتمادتر و مشتاقتر بودند. اینچنین شد که ایران نخستین قدمها را برای تشکیل نیروی دریایی برداشت.
در آن دوران پایگاه اصلی نیروی دریایی ایران، بندر بوشهر بود. به دستور نادر قلعه قدیمی پرتغالیها مرمت شد و ساختمانهای دیگری نیز به آن افزودند. همین اقدامات سبب شد تا این بندر تا مدتی «بندرنادری» خوانده شود.
در سال ۱۱۵۵ ه. ق ناوگان دریایی نادرشاه در اوج قدرت خود بود. به گزارش انگلیسی ها، نیروی دریایی خلیج فارس در سال ۱۱۵۸ ه. ق یعنی دو سال پیش از قتل نادرشاه، شامل ۳۰ فروند ناو بزرگ بوده است. نادرشاه علاوه بر کشتیهای ساخت سورت به کشتی سازان بندر کنگ که از قدیمیترین کشتی سازان ایرانی بودند و کشتیهای ساخت آنان تا سواحل چین و آفریقا و حتی مدیترانه میرفت، دستور داد تا کشتیهایی جنگی برای نیروی دریایی ایران در خلیج فارس بسازند. اهمیت و توجه نادر به ایجاد نیروی دریایی، در آینده و در جریان عملیاتهای نیروی دریایی اش در خلیج فارس جلوه گر شد و در ۶ عملیاتی که در این منطقه انجام داد، پیروزیهای خوبی به دست آورد.
بدین ترتیب و با تلاشهای صورت گرفته از سوی لطیف خانِ دریاسالار و کمکهای نادر، چه در زمان نایب السلطنهای و چه پادشاهی، ایران دارای ناوگان دریایی نسبتاً مجهزی در خلیج فارس شد و کشورمان توانست پس از آن برای امنیت مرزهای خویش، به این نیرو متکی باشد.