فاطمه سیرجانی | شهرآرانیوز؛ پیرزن، قاب روی طاقچه را برمیدارد و با دستمالی نمدار غبار از روی شیشه میگیرد. چند عکس سیاه و سفید قدیمی درون قاب جا خوش کردهاند. چشمش به یکی از عکسها که میافتد چشمانش را ریز میکند و ۶۰ سال به عقب برمیگردد.
سالهایی که برایش خانهتکانی عید و نوروزها با این آدمها معنایی دیگر داشت. وقتهایی که حتی غنچهکردن گل شمعدانی سر طاقچه و شکوفه درخت گلابی درون حیاط هم بوی بهار را میداد و به چهچهه گنجشکها دل شاد بود. بهار در راه است و او با همه ناتوانی دستان و بیرمقی پاها باز دست به کار شده تا خانه را برای آمدن بهار بیاراید.
به بهانه نزدیک شدن عید نوروز به سراغ آنهایی رفتیم که مویی در آسیاب روزگار سپید و حداقل ۶۰-۷۰ بهار را تجربه کردهاند. نوروزهایی که در عین سادگی و بیهیچ زرق و برقی عجیب صفایی داشت. چنان صفا و صمیمیتی که حتی گفتن و شنیدن از آن روزها هم دل را خوش میکند و مشتاق به شنیدن خاطرات.
صدیقه خانم یک ساله بوده که پدرش شیخمحمد در سن سیسالگی به رحمت خدا میرود. مادر از سر ناچاری و بدعهدی روزگار مجبور به ازدواج دوباره میشود. واگذاری کودک یکساله به خانواده شوهر مرحوم، شاید یکی از دلایل نداشتن خاطرات خوش در دوران کودکی صدیقه خانم است.
با مرور خاطرات آن روزها چشمان صدیقه خانم به روی گلدانهای شمعدانی روی طاقچه اتاق راه کشیده و لبخندی گوشه لبانش نقش میگیرد: عموها و عمهها هر کدام به نوعی سعی داشتند به من یتیم محبتی پدرانه و مادرانه داشته باشند، مبادا سال نویی حسرتی به دلم بماند و غصه بخورم. بودن در کنار این فامیل بزرگ که کلی بچه قد و نیمقد اندازه خودم داشتند، شیرینی عید را برایم دوچندان میکرد.
به گفته صدیقه خانم آن سالهای دور دید و بازدیدهای پرشور و دستهجمعی فامیل و در و همسایه در روزهای عید چنان بود که مگر در فیلم تکرارش را شاهد باشیم: سفرههای عید مخصوص بود. سفرههایی بزرگ که حداقل ۲۰ نفر دور آن بنشینند. تمام ۱۳ روز عید سفره وسط اتاقی پهن بود که با دو لَت در چوبی از هم جدا میشد.
قدیمها از ماهی قرمز خبری نبود، اما سبزه و سنجد و سکه و سرکه در کنار آجیل و سیب و پرتقال و شیرینی مربایی پای ثابت سفره عید بود. گاه هنوز ننشسته یک دسته میهمان تازه از راه میرسید و مجبور به مسجدی نشستن بودیم. همهمه و سر و صدایی در اتاق میهمانخانه راه میافتاد که صدا به صدا نمیرسید و لب همه به خنده باز بود.
رسم عیدی دادن هم یکی از رسوم خوب نوروز است که صدیقه خانم خاطراتی از آن در یاد دارد: دادن اسکناس نو از طرف عموجان و عمهجانهایم انگار وظیفهای بود که حتما باید بهجا میآوردند. منی که پای ثابت میهمانی همه بودم در طول ایام عید کلی عیدی جمع میکردم. از ۱۰ شاهی و دوزاری قدیم میگرفتم تا اسکناس هزار تومانی و ۵۰۰ تومانی که چند سال قبل از دست آخرین عمهام گرفتم.
صدیقه خانم که الان صاحب ۶ فرزند، ۶ نوه و ۳ نبیره است در محله عبادی زندگی میکند. اومیگوید: هر سال که میگذرد با خودم میگویم هر سال دریغ از پارسال. بزرگان فامیل که یکی یکی میروند، رسم و رسوم هم به مرور کم رنگ و کمرنگتر میشود.
حالا بزرگترین حسرت صدیقه خانم ۷۴ساله، نوروزهای تکرارنشدنی کنار آنهایی است که بزرگش کردند و حق پدر و مادری بر گردنش داشتند و نبود همسری که بهار ۱۴۰۱ پنجمین بهاری است که دیگر نیست. او در آخرین روزهای سال از همه میخواهد قدر با هم بودنها و این ایام را بدانند و تا میتوانند به هم محبت کنند. عاقبتبخیری و سلامت و زندگی پر از رزق و روزی، دعای همیشگی این مادر برای همه بهویژه عزیزانش در لحظه تحویل سال و به صدا درآمدن طبل و شیپور نقارهخانه است.
حسین خیراللهی طرقبه یکی از کسبه قدیمی میدان شهداست. او که ۶۳ سال از خدا عمر گرفته است خاطرات خوبی از نوروزهای قدیم دارد. از چهارشنبه آخر سال، تا دید و بازدیدهای به یادماندنی و شیرین: «اصلا عیدهای ۳۰-۴۰ سال قبل با الان مقایسهشدنی نیست.
صفا و صمیمیت توصیفناپذیری بین مردم بود. او از اولین روز عید میگوید که از خوشحالی کفش و لباس نو خواب به چشمانش نمیآمده و به ذوق پوشیدن آنها تا صبح حواسش به لباس و کفش نوی بالای سرش بوده است: آن زمان که مثل الان نبود بچهها سال به ۱۲ ماه رخت و لباس و کفش بخرند.
سالی یک بار بلوزی، پیراهنی برای بچهها خریده میشد. خیلی هم که پولدار بودند کت و شلوار و کفشی برای پسر بچهها تهیه میشد میرفت تا سال بعد. خدا رحمت کند پدرم را از دو-سه ماه به عید ما را میبرد خیاطخانه تا برایمان کت و شلواری آماده کند.
جایی که ما را میبردند خیاطخانه لاله در ایستگاه سراب بود. آنزمان مثل الان، اینقدر خیاط حاذق نبود. تازه سه ماه قبل عید هم که میبردیم باید خدا خدا میکردیم تا قبل سال تحویل آماده شود. خلاصه پوشیدن آن کت و شلوار بعد از آن همه چشمانتظاری لذتی داشت توصیفنشدنی.
به گفته خیراللهی تهیه تنقلات و میوه و شیرینی سفره عید نوروز هم بهراحتی امروز نبود. مثل لباس عید از چند ماه قبل مادران باید به فکر جور کردن محتویات سفره نوروز میبودند: قدیم مثل الان میوه چهار فصل نبود. زیر زمین بزرگی داشتیم که از چند ماه قبل نوروز مادرم به فکر تهیه میوه و تنقلات سفره عید و قراردادن آنها در زیرزمین بود. از تخمه شور و انواع دانهها گرفته تا سیب گل شاهی، انگور عسکری و دانه سرخ و به. گلابی هم که به طناب کشیده میشد و از سقف زیرزمین آویزان میکردند.
خاطرم هست مادرم خدا بیامرز دانههای زردآلویی که در طول تابستان جمع کرده بود را دانه به دانه با سنگها ضربه کوچکی میزد تا وقت تَفت دادن خندان شوند. قبل حرارت و تفت دادن هم در دیگ چدنی میگذاشت. برای خوشطعمتر شدنش هم با نوعی گل مخصوص و نمک آنها را شور میکرد. شیرینی هم حلوایگردویی بود که مادر تهیه میکرد. حلواهایی لوزی که طعم و مزه بسیار خوب و لذتبخشی داشت. یک نوع کلوچه خانگی هم بود که در تنور درست میکردند.
ما ۱۰ خواهر و برادر بودیم که همه با فاصله یکی دو سال از هم به دنیا آمده بودیم. از ماه اسفند در خانه ما شور و حال دیگر بر پا بود. از بشوی و بساب و خانهتکانی عید بگیر تا دوختو دوز و خریدهای نوروز که اغلب بر دوش مادر مرحومم بود.
اینها را قدسیهخانم میگوید. یکی از ساکنان کوچه جنب آتشنشانی قدیم یا همان خیابان عبادی ۲ که به گفته او به آن کوچه حوضلقمان هم گفته میشد.
او هم خاطرات خوشی از آن سالها که هنوز میدانشهدا و کوچهپسکوچههای اطراف میدان که به میدان مجسمه معروف بود، دارد: درست راسته بالاخیابان میدانگاهی بزرگی بود که یک حوض بزرگ در آن بود. از چند روز مانده به نوروز نظافت میدان شروع میشد. حوض لایروبی و آب زلال در آن جریان پیدا میکرد. دور تا دور میدان را با لامپهای رنگی که خاموش و روشن میشد، تزیین میکردند؛ و گل و گلدانی بود که دور حوض و میدان گذاشته میشد.
قدسیه خانم از خانهتکانیهای قبل سال نو میگوید و صفایی که از خانهها به کوچهها هم کشیده میشد: ما ۱۰ خواهر و برادر بودیم. مرحوم مادرم منیرهخانم از ۱۵ روز به عید کارهای خانه را تقسیم میکرد. پسرها جدا، دخترها جدا.
خودش هم چادر به سر برای خرید پارچه لباسی برای دخترها و کتو شلوار برای پسرها میرفت. خیاطی ما دخترها در «کوچه نو» بود و پسرها خیاطی توکلی پشت شهرداری. آنقدر از آمدن بهار و عید و رخت و لباس نو ذوق داشتیم که همه سعی میکردیم فرمان مادرمان را به بهترین نحو انجام دهیم. به طوری که در و دیوار خانه برق میزد از تمیزی.
به اینجای ماجرا که میرسد قدیسه خانم آهی کشیده و میگوید: قدیم کارها زیاد و پرزحمت بود، اما لابهلای آن همه زحمت دلخوشیها هم کم نبود. دلخوشیهایی که الان حتی یادآوری آن روح را زنده میکند. بعد تعریف میکند از خانه بزرگ پر اتاق که تمیزکردن هر کدام یک روز کامل زمان میبرد: قدیم بیشتر خانهها کرسی داشتند و بخاری نفتی یا هیزمی. ما علاوه بر کرسی، چون پدرم نجار بود و چوب و تراشه چوب زیاد داشتیم، از بخاری هیزمی هم استفاده میکردیم. گرفتن دوده از در و دیوار و شستن فرشهای دوده گرفته واقعا سخت و خستهکننده بود.
پلوی سبزی و ماهی سال نو پای ثابت اکثریت خانههای ایرانی در روز یا شب اول سال نو است، اما هنوز خیلی از قدیمیها با توجه به باورها و اعتقادات خود یک روز قبل سال نو آش رشته و رشته پلو هم درست میکنند: مادرم روز قبل سال نو آش رشته و رشته پلو را درست میکرد و میگذاشت گوشه حیاط تا فردا ظهر با پلو و سبزی ماهی خورده شود. وقتی سفره را میانداخت، میگفت این رشتهپلو و آش رشته را از پارسال درست کردهام الهی عمر شما هم به برکت این رشتهها دراز و طولانی باشد.
از بحث داغ عیدی گرفتن و خوشحالی بچهها که بگذریم میرسیم به آخرین روز سال و جشن طبیعت که از گذشتههای دور بوده و هست: پدربزرگ مادری و خاله کوچکم هم با ما زندگی میکردند. غروب دوازدهم اسفند داییام سه گاری اجاره میکرد. یک گوسفند هم میخرید.
غروب آن روز خانواده ۱۴ نفره ما با خانواده دایی راهی خواجهمراد میشدیم. دو گاری برای خودمان یکی هم برای حمل وسایل و زیراندازو روانداز و ظرف و ظروف. گوسفند زبان بسته صبح روز سیزده سر بریده میشد و با گوشتش برای ناهار آبگوشتی بار میگذاشتند. بقیه گوشتها هم بین مردم برای خیرات و رفع بلای یکساله تقسیم میشد تا نحسی سیزده را با خود ببرد.
در برههای از تاریخ سرزمین ما بهار برای عدهای متفاوت با بهارهای دیگر بود. سال نوهایی که اگر چه در آن از سفره هفتسین خبری نبود، اما صفا و دلچسبی خاص خودش را داشت. نو کردن سال در سنگر و میدان نبرد هم میتواند پر از خاطرات شیرین باشد ولو هفت سینت سرنیزه و سیم چین و سمبه و... باشد. هادی نعمتی که از سال ۶۱ تا ۷۲ را در جبهه بوده است سه نوروز در کنار خانواده، سه نوروز در کنار همرزمان و مابقی را مجروح و در بیمارستان در کنار کادر درمان بوده است.
این رزمنده دیروز درباره حال و هوای جبهه در روزهای آخر سال میگوید: حال و هوای جبهه و خط مقدم درروزهای پایانی سال و لحظه تحویل سال دو حالت داشت. یا نزدیک عملیات و حمله بود که در این شرایط تمام همّ و غم بچهها آمادگی برای حمله بود. حالت دوم و در وضعیت عادی اولین کار سنگر تکانی برگرفته از خانه تکانی خودمان بود. بعد هم جور کردن سینهای سفره هفت سین که شامل سیمچین، سرنیزه، سنبه، سربند و ... بود. دشت جنوب آن فصل سال سرسبز بود و تکه سبزهای از زمین در آورده داخل پوکهای میگذاشتیم تا هفت سین سفرمان کامل شود.
او از عملیاتهای مهمی میگوید که درست در روزهای منتهی به سال نو یا در آغازین روزهای تحویل سال شکل گرفته بود، عملیاتهایی، چون خیبر، فتحالمبین، و ... که مجروح شدن و شهادت همرزمان حس و حالی برای نو شدن سال باقی نمیگذاشت. اما سادگی و صفای نوروزهای جبهه را میشود از عکسهای به جا مانده از آن روزها به خوبی لمس کرد و فهمید.