زهرا بیات | شهرآرانیوز - محمدابراهیم ایوانی، خرداد سال۱۳۳۶ هنگام اذان مغرب در محله طبرسی مشهد پا به عرصه گیتی نهاد. زادگاه او و خانوادهاش سرشار از اعتقادات مذهبی و پایبندی به احکام شرعی و باورهای دینی بود؛ پس عجیب نبود که محمدابراهیم در چهارسالگی بههمراه مادر در نماز جماعت شرکت کند و بعدتر مکّبر مسجد شود و مسجدیها به او لقب «بلبل مسجد» بدهند.
پدرش خادم آستان قدس رضوی بود؛ بههمیندلیل او از دهسالگی شبها برای کمک به پدر به کفشداری حرم میرفت. او نوجوانی دقیق و آگاه بود؛ بههمیندلیل در سالهای آخر دوران دبیرستان با آثار دکتر شریعتی و امامخمینی (ره) آشنا شد تا به قول خودش در آن دوران از جاهلیت خارج شود. یک سال قبل از انقلاب وارد انستیتو تکنولوژی مشهد شد و رشته راه و ساختمان را برای ادامه تحصیل برگزید.
ورود محمدابراهیم به انستیتو مقدمهای بود برای فعالیتهای فرهنگی، اجتماعی و سیاسی او. محمدابراهیم بهاتفاق چند نفر از دوستان وارد انجمن اسلامی انستیتو شد و فعالیتهای مذهبی و سیاسی خود را که تا قبل از آن، محدود و پراکنده بود، بهشکلی منسجم و سازمانیافته گسترش داد. در همین دوران هم بود که دو بار توسط مأموران ساواک دستگیر شد. پایان تحصیلات محمدابراهیم مصادف بود با تأسیس جهاد سازندگی در خرداد سال۱۳۵۸. او به جهاد سازندگی رفت تا در آبادانی کشورش سهیم باشد، اما وقتی دشمن به ایران حمله کرد، تخصص خود را به جبههها برد. محمدابراهیم ایوانی معاون عملیات گردان مهندسی۱۱ امامرضا (ع)، در سحرگاه روز ۲۹اسفند۱۳۶۴، به درجه رفیع شهادت نائل آمد و در حرم مطهر امامرضا (ع) به خاک سپرده شد.
انجمن اسلامی انستیتو، کانون مبارزه سیاسی علیه رژیم پهلوی و نشر فرهنگ انقلاب اسلامی بود. محمدابراهیم با کمک دوستان انجمن، گروههای کوهنوردی تشکیل داده بود. کوهپیمایی فرصت خوبی برای گسترش تفکر انقلابی، پخش اخبار و تبادل نظر بود. سال۱۳۵۶ فعالیتهای انقلابی او به حدی رسید که موجب دو بار دستگیرشدن او ازسوی مأموران سازمان امنیت رژیم پهلوی (ساواک) شد، اما آنها مدرکی از محمدابراهیم در دست نداشتند و مجبور شدند وی را آزاد کنند.
با شروع سال۱۳۵۷ نهضت امامخمینی (ره) در کشور به اوج خود رسید. عمده فعالیتهای او در این دوره از تحصیل، متمرکز بر شرکت در راهپیماییها و پخش اعلامیه رهبران انقلاب در شهر مشهد بود، اما در این حد نیز متوقف نماند و گاهی، مقالاتی درباره مسائل روز و نهضت اسلامی ملت ایران مینوشت. خواهرانش این یادداشتها را در محافل زنانه میخواندند و زنان مشهدی را هم به خیزش عمومی علیه حکومت دعوت میکردند. این روند برقرار ماند تا اینکه سرانجام انقلاب اسلامی در روز ۲۲بهمن ۱۳۵۷ پیروز شد.
فرمان امام (ره) برای رسیدگی به ویرانیها و خرابیهای رژیم پهلوی و آبادکردن روستاها و رسیدگی به محرومان و مستضعفان روستایی ازطریق ایجاد نهاد مقدس جهاد سازندگی در روز ۲۷خرداد۱۳۵۸ صادر شد. محمدابراهیم کمک به روستاها را با شرکت در برنامههای درو گندم در تربتجام شروع کرد و با راهافتادن ستاد جهاد سازندگی، او با دوستان خود از همان روزهای ابتدایی تشکیل جهاد سازندگی خراسان به این نهاد پیوست و بهدلیل تحصیلات خود در رشته راه و ساختمان در بخش عمران جهاد سازندگی به فعالیت پرداخت. او در بخشهای مختلف منطقه مانند فریمان-احمدآباد، کلات و تبادکان با تمام وجود و شبانهروز فعالیت کرد.
گویی زندگی خود را وقف نجات مستضعفان و خدمت به روستاییان کرده بود. او پساز اینکه به مدت یک سال مسئول جهاد سازندگی شهرستان کلات بود، برای دومینبار در سال۱۳۶۰ به جبهه اعزام شد و مدت زیادی ماند. در سال۱۳۶۱ خود را برای بازسازی مناطق جنگی به تهران معرفی کرد. مسئولان، ایوانی را برای عضویت در شورای سرپرستی جهاد سازندگی در اندیمشک انتخاب کردند و او به مدت یکسالونیم در آنجا خدمت کرد. در مهر۱۳۶۴ برای نقشآفرینی مؤثرتر در جهاد سازندگی خراسان، نیاز به ادامه تحصیل در رشته مهندسی راه و ساختمان را احساس کرد؛ لذا پساز کسب رتبه درخشان در کنکور ورودی دانشگاهها وارد دانشگاه فردوسی مشهد شد.
۱۳۵۹ سال ازدواج محمدابراهیم بود. او اعتقاد داشت که همسر آیندهاش باید علاوهبر دینداری و تقوا، از بیانی شیوا برای هدایت سایر افراد برخوردار بوده و در پیشبرد اهداف جهاد سازندگی هم کمککار او باشد. در همین راستا ازطریق خواهرانش که در جهاد سازندگی فعالیت داشتند، با همسرش مریم، آشنا شد و پساز مراسم عقد در محضر و پذیرایی مختصری که صورت گرفت، به زیارت امام هشتم حضرتامامرضا (ع) رفتند و زندگی خود را با همین سادگی در مهر۱۳۵۹ آغاز کردند.
ششماه بعد در ۲۲فروردین ۱۳۶۰ از برگزاری مراسم مرسوم ازدواج خودداری کرد و هزینه عروسی را با توافق همسرش برای کمک به جبهه جنگ به حساب اعلامشده کمکهای مردمی واریز کردند. اولین فرزند او به نام میثم در سال۱۳۶۰ به دنیا آمد؛ فرزندی که مجال انسگرفتن با پدر خود را نیافت؛ زیرا تا با او اخت میشد، محمدابراهیم دوباره عازم جبهه میشد. دو سال بعد، اولین دختر محمدابراهیم به نام سمانه به دنیا آمد و چهار ماه پساز شهادتش، هانیه، دومین دخترش.
عراق که به ایران حمله کرد، محمدابراهیم با اولین کاروان اعزامی جهاد سازندگی خراسان در اول آبان۱۳۵۹ به جبهه شتافت و پساز آن بود که زندگی و سرنوشتش با جبهه و جهاد آمیخته شد. آنها در رامهرمز مستقر شدند و یک گروه تخریب تشکیل دادند که محمدابراهیم نیز بینشان بود و با مواد منفجرهای که از مشهد با خود برده بودند، مسئولیت تخریب امکانات دشمن را برعهده گرفت. بهتدریج کار سنگرسازی را نیز شروع کردند و اینگونه بود که هستههای اولیه ستاد پشتیبانی رزمی جهاد سازندگی خراسان شکل گرفت. او در عملیات مقدماتی بیتالمقدس هم شرکت کرد و سال۱۳۶۱ در استان ایلام در منطقه دشت عباس نزدیک دهلران مستقر شد و خدمات بسیاری برای بازسازی مناطق جنگی انجام داد.
محمدابراهیم ایوانی در یکی از نامههای خود خطاب به خانواده مینویسد:
حالا که قلمبهدست گرفتهام نمیدانم چه بنویسم. البته عظمت روح بزرگان کوچکنما و صلابت ایمان بیابانگردان و درک عمیق بیسوادان و فهم عجیب دیوانگان عشق از معشوقشان و بستر سینه دلدادگان، قبل از هر چیز کوچکی جان ما کوچکان بزرگاندیش را و سستی ما تمدنگردها و سطح ادراک ما پرسوادان و نادانی ما عاقلان دربند عقل را هر لحظه، چون پتکی بر سرمان میکوبد که از هر حرفی و سخنی بازمان میدارد. عقده از اینهمه کوچکی و ضعفها و نفهمیها چنان گلویم را فشرده که هنگام نوشتن جز چشمانی اشکآلود چیزی به سراغم نمیآید و با دلی پردرد و باری گران از گناه و معصیت در محضر پروردگار، هشدارم میدهد که یاوهگویی مکن و سخن بهگزاف گفتن بس است. اما رجاء به خداوندم و محبت و لطف او امید بخشش را در من بر ترس و خوف از عظمت او گهگاه غلبه میکند.
بعد از کنکور رفتم دم خانهشان. بعد از صحبت زیاد درباره کار به او گفتم: چرا سر کار نمیآیی؟ گفت: مطمئن هستم دانشگاه قبول میشوم. باید بروم. گفتم: چطور مطمئنی؟ گفت: به کارم معتقدم. مدت زیادی زحمت کشیدم و مطمئن هستم قبول میشوم. همان رشتهای را قبول شد که دلخواهش بود، اما بعداز شروع دانشگاه و پساز اولین پیامی که در والفجر مقدماتی برای شرکت نیروها در جبههها اعلام شد، درس و دانشگاهی را که برایش خیلی زحمت کشیده بود، رها کرد و به جبهه آمد. آنطوریکه میگفتند، در جبهه هم از درس و کار فراغت نداشته؛ یک ساک بزرگ پر از کتاب با خودش آورده و در جبهه مشغول درسخواندن بوده است.
علیپور احمدی، فرمانده گردان سیفا... لشکر۵ نصر
سال۱۳۶۴ او بههمراه گروه جهاد سازندگی به زیارت حج مشرف شد. در مکه، خبر بمباران شهرهای ایران ازسوی رژیم متجاوز عراق، آرام و قرار را از ابراهیم گرفته بود و قصد کرد به محض بازگشت از سفر حج، خود را به جبهه برساند و همین کار را هم کرد. سفر حج برای محمدابراهیم یک سفر معنوی و مقدماتی بود؛ گویا سرنوشت او را آماده سفری همیشگی ساخته و لبیک او در آسمان پذیرفته شده بود.
روز ۲۲اسفند۱۳۶۴ هنگامیکه به جبهه اعزام شد، به مرتبهای از دانش مهندسی و نبوغ عملیاتی دستیافته بود که مسئولیت احداث یک کانال مهم در شهر فاو را به او سپردند؛ همکاران ستاد پشتیبانی و مهندسی جنگ جهاد سازندگی زیر آتش سنگین دشمن شبانهروز کار میکردند. آمار شهدا زیاد بود و محمدابراهیم برای اینکه کانال زودتر به پایان برسد، در سختترین شرایط درکنار راننده بیل مکانیکی مینشست و به او روحیه میداد و کمک میکرد تا مبادا کار دستخوش تعطیلی یا کُندی شود.
یکی از همرزمانش میگوید: قرار بود ۱۸کیلومتر کانال بزنیم و خور عبدا... را به اروند متصل کنیم. ۱۸بیل مکانیکی و ۴۰راننده برای زدن کانال کار میکردند. عملیات احداث کانال به سه قسمت تقسیم شده بود. روز سومی که من مشغول کار بودم، محمدابراهیم آمد. او در آن زمان پشت خط مشغول کار اسکله و پل بعثت بود و مسئولیت آن را به عهده داشت؛ به این دلیل نمیتوانست مسئولیت کانال را برعهده گیرد. اما شبی آمد کنار ما و کار کرد و به من گفت «چقدر لذتبخش است. میخواهم شبها کنار شما و با شما کار کنم.»
به او گفتم «تو روزها مشغول کار اسکله هستی؛ اگر شبها هم اینجا کار کنی، نمیتوانی ادامه دهی.» گفت «کار واقعی و صحنه کربلا اینجاست.» از آن روز همیشه عصرها خودش را به ما میرساند. شب آخر که قرار بود کانال تمام شود، باید جاده بصره را برای تکمیل کانال میشکافتیم. فاصله ما با دشمن فقط حدود ۵۰۰متر بود. راننده بیل نگران بود که دشمن او را ببیند و بزند. محمدابراهیم با راننده بسیار صحبت میکرد. کنارش بود و برایش چراغقوه میگرفت تا بتواند کار کند.
این کانال ویژه که درواقع راه انتقال آب اروند به کارخانه نمک بود، باعث تثبیت عملیات والفجر ۸ شد و زمینه دفاع رزمندگان از مناطق آزادشده را تاحد زیادی فراهم کرد. اجرای این پروژه از جانب محمدابراهیم بهاندازهای مؤثر و چشمگیر بود که بعداز عملیات، کانال را به نام کانال شهیدایوانی نامگذاری کردند که در آخرین شب سال۱۳۶۴ شهید شده بود.