از سال ۱۹۹۲ رفته رفته جامعه جهانی گویا به یاد ۱۵ درصد از جمعیت کره خاکی خود افتاد که به دلایلی دچار معلولیت هستند. در این سال سازمان ملل تصمیم گرفت روز ۳ دسامبر، مصادف با ۱۲ آذر را روز جهانی معلولان نامگذاری کند تا شاید با این کار بتواند مردم جهان را متوجه افرادی کند که در کنار آنها زندگی میکنند، ولی محدودیتهایی دارند که ما افراد سالم به درکش قادر نیستیم و، چون آنها را کم میبینیم فکر میکنیم بسیار در اقلیت هستند.
تا پیش از این تاریخ برخی کشورهای جهان برای زخمیهای به جا مانده از جنگها حداقل تسهیلاتی فراهم میکردند که البته معلولان را شامل نمیشد. نامگذاری ۳ دسامبر به عنوان روز جهانی معلولان مزایای زیادی برای این افراد داشت که حداقل آن توجه رسانهها و به دنبال آن جامعه جهانی بود و اقداماتی که در شهرهای جهان انجام شد. همچون آسانسازی دسترسی معلولان به اماکن و سیستم حمل و نقل عمومی. پس از این سال در بیشتر کشورها فعالیتهایی انجام شد و البته در برخی از کشورها ژست اقدام به کار برای معلولان گرفته یا تنها با تصویب چند قانون بسنده شد.
در کشور ما، اما وضع متفاوت است. پس از پایان جنگ تحمیلی، میطلبید که مسئولان در راستای فراهم کردن زندگی جانبازان در جامعه شهری گامهای زیادی بردارند، اما این گامها معطوف شد به برخی امتیازات و بیمههای درمانی. در آن سالها کسی آن چنان کاری برای تسهیل حضور این افراد در جامعه نکرد و رفته رفته جانبازان ما نیز به جمعیت خانهنشین معلولان افزوده شدند و مشکل تا حدودی حل شد. اگر آن روزها فکر و اقدامی برای تردد و تسهیل زندگی معلولان و جانبازان میشد امروز از برکت آن اقدامات، معلولان ما دیگر در خیابان، ادارات، سازمانها، مساجد و حتی تمامی اماکن مذهبی دچار مشکل نمیشدند و احتمالا امروز جانبازان و معلولان دیگر در روزهای ابری از ترس باریدن باران خانهنشین نمیشدند. البته فعالیتهایی انجام شده است. قوانینی تصویب شده که آخرین آن به نام قانون حمایت از حقوق معلولان که در اول اردیبهشت سال ۹۷ از سوی رئیس جمهور ابلاغ شده است باز میگردد که در صورت اجرای کامل آن بسیاری از مشکلات جامعه معلولان به احتمال زیاد حل خواهد شد.
برای شناخت مشکلات معلولان، اما باید در ابتدا مانند آنان شد. نمیتوان ایستاد و دم از حمایت معلولان زد. یک سال پیش به مناسبت روز جهانی معلولان همراه با یک جوانی معلول تصمیم گرفتم به روی صندلی چرخدار بنشینم و ساعتهایی همراه او در خیابانهای شهر تردد کنم. اعتراف میکنم چندین بار برای نجات خودم از برخورد با خودروها و عبور از خیابان به بلند شدن از روی ویلچر مجبور شدم. پس از خیابانگردی با ویلچر با تمام وجود بخشی از مشکلاتی که این عزیزان با خروج از منازل خود متحمل میشوند، درک کردم.
البته جدا از تمام مصائبی که دیدم برای من که تجربهای نداشتم دشوارترین بخش؛ مزاحم دانستن من و همراه ویلچریام از سوی موتورسوارانی بود که به پیادهرو میآمدند و نگاه ترحمآمیز همشهریانم که ما را ناتوان و نیازمند ترحم میدانستند. به نظر من شاید بد نباشد تمام مردم این شهر ساعتی در روز را روی ویلچر بنشینند و در شهر تردد کنند. کارهای اداری انجام دهند، سوار اتوبوس شوند، به مسجد بروند و از فروشگاههایی که چندین پله در در ورودیشان قرار دارد خرید کنند. با انجام این کارها میفهمیم افراد ویلچرسواری را که در خیابان میبینیم یک قهرمان هستند نه ضعیف و نیازمند ترحم. آنها قهرمانانی هستند که هر روز برای سادهترین کارهای روزمره خود باید با کارهای نادرستی که ما انجام میدهیم بجنگند.