امیرمنصوررحیمیان | شهرآرانیوز؛ سال ۱۳۹۹ بود که سیدمسعود شجاعی طباطبایی، دبیر مسابقه بین المللی کارتون و کاریکاتور هولوکاست از مرگ مشکوک بهنام بهرامی کاریکاتوریست مشهدی، در سوئیس خبر داد. هنرمندی که اثرش درباره هولوکاست در رسانههای خارجی و به ویژه رسانههای صهیونیستی بسیار بازتاب داشت و باعث شد که تهدیدهای فراوانی علیه او صورت گیرد.
شجاعی طباطبایی پیشتر درباره انتشار خبر مرگ ناگهانی بهنام بهرامی، این گونه توضیح داده بود: بهنام بهرامی از جمله هنرمندانی بود که چندی پیش برای مسابقه بین المللی کارتون و کاریکاتور هولوکاست اثر ارسال کرده بود. پس از آن بود که برای ادامه تحصیل به سوئیس رفت. این هنرمند در شهر ژنو یک نمایشگاه برپا کرد، اما عدهای از منافقان رد او را زدند و با شعارهایی مانند «مرگ بر بسیجی» سبب برهم خوردن این نمایشگاه شدند.
مدتی بعد پلیس سوئیس این هنرمند ایرانی را دستگیر و او را بابت کاریکاتور هولوکاست سرزنش و برایش پرونده سازی کرد و بابت همین موضوع تذکر جدی گرفت. همان زمان وقتی از اداره پلیس بیرون آمد تعدادی ناشناس به او حمله کردند و لپ تاپ و کیفش را دزدیدند. به گفته او، بهنام بهرامی پس از این اتفاق، شرایط ناامنی را تجربه کرد و در نهایت آبان سال ۹۸ تصمیم به بازگشت به ایران گرفت و به خانواده اش نیز این موضوع را اعلام کرد، اما در بحبوحهای که اینترنت در ایران قطع بود، تلفن او نیز خاموش شد و اوایل آذر پلیس سوئیس جسدش را کشف کرد.
در گواهی فوت این هنرمند که به دست خانواده اش در ایران رسیده، علت مرگ «نامعلوم» ذکر شده است که از این منظر اتفاقی مشکوک است. شجاعی طباطبایی همچنین به اجازه ندادن دولت سوئیس برای خروج پیکر شهید بهرامی از این کشور اشاره کرده و گفته بود: نمایندگان کنسولگری ایران در ژنو اعلام کردند دولت سوئیس از ارائه هرگونه اطلاعات درباره مرگ و مکان وقوع مرگ این هنرمند ایرانی سرباز زده اند و لوازم شخصی او را نیز تحویل نداده اند. همچنین سید عباس موسوی سخنگوی وقت وزارت خارجه در اول خرداد ۱۳۹۹ این وعده را داده بود که پیگیریهای سفارت جمهوری اسلامی ایران در سوییس با مقامات ذیربط این کشور برای دریافت گزارش رسمی پزشکی قانونی درباره علت مرگ متوفی همچنان ادامه دارد.
با گذشت بیش از یک سال، اما همچنان پرونده پر از ابهام مرگ بهرامی باز است.
جامعه آدمها همچون درخت است. درختی بزرگ با ریشه، ساقه، شاخههای ضخیم و برگ و بار مربوط به خودش. در این شکل تجسم، هر قشری از افراد آن جمعیت، نقش خود را بازی میکند. کارگران، کارمندان و پیشه وران، همچون بدنه و ساقه و شاخههای ضخیم هستند و تاجران و سرمایه داران همچون ریشهها عمل میکنند. هنرمندان و فرهنگ سازان نیز بخشی از شاخهها هستند. منتهی آنان همچون شاخههای نازک درخت هستند. آن قدر نازک و ظریف که انگار انگشتان درخت هستند.
به همان دقت و ظرافت، میتوانند تمام سختیها را لمس کنند، ادراکی از آن پیدا کنند و به بدنه جامعه اطلاع و هشدار بدهند. این شاخههای نازک، برگ و بار درختان را نگه میدارند و درخت را زیبا میکنند. جامعهای را سراغ ندارم که ازین شاخهها خالی باشد. جوامع بشری، بدون آنها همچون چوب خشکیدهای است که از زمین روییده باشد. در هر تکهای از تاریخ و به شهامت میشود گفت، در همه جای تاریخ انسان، از ابتدای پیدایش و جمع شدن کنار یکدیگر، این سرانگشتان ظریف و شکننده، همراه بشر بوده است. ولی سرانگشتانی که احتیاج به مراقبت و تیمار دارند.
چون هر توفانی هم میتواند آنها را تکان بدهد. هر کسی قابلیت این را دارد که آنان را بشکند. هر آتشی اول به جان آنها میگیرد و دست بچههای بازیگوش و نامردمان اول به آنها میرسد. بهنام بهرامی یکی از این شاخههای ظریف بود که به دست نامردمان شکست. بهنام، شکل تمام ما بود. پسری ساده، اهل هیئت، سربه زیر و سرشار از حس زیستن. شکل تمام مردم عادی. نه دشمنی با کسی داشت و نه کسی کینه عمیق به او در دلش میپروراند. جوانی که هنر را در دستانش کشف کرده بود و دوست داشت حرفش را در قالب خطوط بزند. کسی که بلد نبود متکبر باشد و از دیدن واکنشهای مردم کوچه و بازار، قند در دلش آب میشد.
بهنام بهرامی، کسی بود که هر کدام از ما میشد جای او باشیم. ولی چیزی او را متمایز میکرد. جسارتش در بیان حرف هایش، در خطوط و فرمها و ایده هایش از او کارتونیستی ساخته بود که نمیشد او را ندید. سال ۱۳۹۷ برای تحصیل به سوئیس رفت و در آنجا هم نمایشگاهی از آثارش برپا کرد که چند نفر آن را به هم زدند. پلیس هم او را به خاطر یکی از آثارش که در آن به قضیه هولوکاست پرداخته بود، بازدداشت و مؤاخذه کرد. برای او تصور اینکه در کشور به اصطلاح آزادی مثل سوئیس هم ممکن است، آدمهایی باشند که این طور رفتار کنند، هم سخت بود. آدمهایی که تحمل شنیدن صدا و دیدن آثاری بر خلاف میل و باورشان را ندارند. بعد آن انگار اتفاقات طوری برنامه ریزی شده بود تا او را عذاب بدهند و در غربت، احساس ناامنی را در او شعله ور کنند.
در آبان سال ۱۳۹۸، رایانه همراه و گوشی تلفن و بقیه مدارکش را در یک پارک به غارت بردند و او را بیشتر از پیش منزوی کردند. دیگر خبری از او نیامد تا آذر همان سال که پلیس سوئیس، خبر فوت او را به خانواده و کنسولگری ایران داد. خبری که در آن اشارهای به نوع مرگ نشده است. پلیس در گزارشی که از فوت او منتشر کرد، فقط به جمله «مرگ به طرز مشکوک» بسنده کرده است. مرگی که با سابقهای که از کارها و آثار او سراغ داریم، معتقدیم قتلی در کار بوده است. کسانی پشت این ترور قرار دارند که تحمل خطوط تیز و حرفهای هنرمندان را ندارند. رژیمی که قبلتر هم دست به ترور «ناجی العلی» کارتونیست فلسطینی زده بود.
رژیم صهیونیستی نشان داده است که تاب تحمل فریادهای کارتونیستها را در آثارشان ندارد و از به کار بردن اسلحه برای خاموشی این چراغ هم ترسی به دل راه نمیدهد. ولی ناجی العلی، بهنام بهرامی و بقیه خبرنگاران، هنرمندان و روزنامه نگارانی که تا امروز از سوی رژیم صهیونیستی، ترور شده اند و در آینده نیز حذف فیزیکی میشوند، انگشتان یک دست هستند. دستی که بالا رفته است و در حال سیلی زدن به صورت اوست.