فاطمه سیرجانی | شهرآرانیوز؛ سن شناسنامه برایش عددی بیش نیست و بازنشستگی معنایی برایش ندارد. بر این باور است تا وقتی انرژی و توان در تن آدمی است نباید خود را درگیر دو دوتا چهارتای دنیا کند و نباید به یک موعدی که رسید، حس بیاثر بودن به او دست دهد. از معلم ساکن در محله زرکش میگویم که پس از ۳۰سال تدریس، هنوز احساس خستگی نکرده است و به راه خود در مسیر آموزش و پرورش نسل نوجوان این شهر ادامه میدهد. او اکنون مدیر مدرسه دخترانه شهید حسین بصیر در محله زرکش است.
اعظم واحدی متولد ۱۳۵۲، معلم چهل و هشتسالهای است که در محله بیشتر از معلمی به نیکوکار بودن شهره است. بانویی که رمز موفقیت خود را همراهی خوب همسرش حبیبا... خوئینان میداند. زوجی که در محلات حاشیه شهر با تشکیل گروههای خیریه در حد توان دستگیر نیازمندان هستند. نزدیک شدن به روز معلم بهانهای شد تا به سراغ این بانوی فرهنگی برویم و ساعتی میهمان جمع دو نفره این زوج خیر و خادم اهلبیت (ع) باشیم.
اعظم خانم اگرچه انتخاب اولش برای دانشگاه، دبیری تاریخ بود؛ اما در رشته مطالعات علوم اجتماعی تربیت معلم پذیرفته شد تا دو سال زودتر از دانشگاه رفتهها در کسوت معلمیقرار گیرد. او در دانشکده تربیت معلم گناباد دو سال تحصیل در رشته مطالعات علوم اجتماعی را گذراند و بعد از دو سال در یکی از روستاهای دورافتاده شهرستان بشرویه، معلمی را در سال ۷۲ آغاز کرد. روستای «رقه» با مردمانی ساده و خونگرم: «اولین تجربه تدریس و حس خوب معلمی را با دختران پاک و معصوم روستای رقه شروع کردم. روستایی با مردمی به شدت مهربان و غریبنواز.»
او از بزرگ روستا میگوید که همان اول کار، خانه نوسازی را که برای پسرش آماده کرده بود در اختیار او و سه تن دیگر از معلمان دیگر قرار میدهد. از هواداری مردم ده به معلمان مدرسه میگوید تا مبادا احساس غربت کنند: خاطره خوشی که از ورودم به روستا در ذهن دارم استقبال خوب بزرگ روستا و دهیار روستا از من بود. درکل مردم ده برای غریبههایی که برای خدمت به روستایشان میآمدند، ارزش و احترام بسیار قائل بودند و نان گرم تنوری، سبزی کوهی، شیر و دوغ محلی را به سر سفرهمان میآوردند. شاید بهدلیل همین مهربانی و محبتها خالصانه آنها بود که بهتر توانستم با درد غربت و دوری از خانواده درحالیکه تک دختر خانواده بودم؛ کنار بیایم.
صبح در حالیکه نسیم سرشاخههای تازه سرسبز شده درختان را نوازش میکند، پس از گذشت از کوچه پسکوچههای خیابان توس۸۵ به درب منزل اعظم واحدی و همسرش میرسیم. زن و شوهر با روی گشاده به استقبالم میآیند. خانه خانم معلم ساده، اما پر از صفا و صمیمیت است.
بی هیچ مقدمهای میرویم سر اصل موضوع و داستان معلمیخانم واحدی. او تعریف میکند: از وقتی بچه بودم شغل معلمی را دوست داشتم. دبیری تاریخ و علوم اجتماعی یکی از انتخابهای زمان کنکورم بود.
عجیب به این شغل علاقه داشتم. از همان دوران نوجوانی و با ورود به دوره متوسطه مطالعه کتابهای تاریخی و اجتماعی را شروع کردم. مادرم کارمند آستان قدس بود و فهرست سفارشهای هفتگی کتابم را از کتابخانه آستان قدس رضوی تهیه میکرد. او نقش پررنگی در شوق و علاقه من به مطالعه داشت. ترجمههای ذبیحا... منصوری مثل شاه جنگ ایران در چالداران، کنیز ملکه مصر، تاریخ اسلام، تاریخ تمدن و... از کتابهای مورد علاقه من بود که بعضیها را چند بار خواندم و خواندم تا ملکه ذهنم شد.
از خاطرات خوش دو سال اول معلمی در روستای رقه و در مدرسه راهنمایی تازهساز شهید رجایی، اولین دورهمیگروهی معلمها و دانشآموزان در مدرسه و نشستن پای سفره افطار است. اعظم خانم همانطور که آلبوم قدیمی را باز کرده و صفحههای آن را آرام آرام ورق میزدند، میگوید: خانم نمیدانید افطاری آن شب چقدر دلچسب و خاطرهانگیز بود. سبزی آش را از سبزیهای کوهی دشت و بیابان چیدیم و در حیاط مدرسه دور هم پاک کرده بودیم. برای اولینبار از زنان روستا خمیر کردن و بریدن رشته را یاد گرفتم و با دستگاه سنتی، خودمان رشته را آماده کردیم. کشک را هم خودمان سابیدیم. سفره هم در یکی از اتاقهای بزرگ مدرسه پهن شده بود.
او همانطور که از بین عکسهای آلبوم چند تایی را بیرون کشیده و کنار میگذارد، میگوید: همه این عکسها را از حدود ۳۰ سال قبل یادگار نگه داشتهام و با نگاه کردن به آنها خاطرات خوش مدرسه و اهالیاش برایم زنده میشود. عکسهایی که ساعت و تاریخ دقیقش را پشت عکس نوشتهام.
بعد از روستای رقه با دو سال خدمت دیگر در شهرستان بشرویه چهار سال از خدمت در مناطق محروم اعظم خانم جوان میگذرد. اما او بعد از گرفتن انتقالی به مشهد باز هم به انتخاب خودش تدریس در مناطق دور افتاده و محروم را انتخاب میکند. گلشهر، کنهبیست، جاده سیمان و... چرا که معتقد است دانشآموزان نقاط محروم و دورافتاده نیاز به توجه و نگاه ویژهتری دارند و باید دلسوزانه برای آنها قدم برداشت: بعد از انتقالم به مشهد و رفتنم به یکی از مدارس حاشیه شهر محله گلشهر، به مرور متوجه شدم دانشآموزان حاشیهشهر چقدر نیاز به توجه و حمایت دارند. دانشآموزانی که غرق در مشکلات خانوادگی هستند و معلم باید در کنار تدریس و آموزش، حواسش به رشد و تعالی شخصیتی این دانشآموزان باشد که تعدادشان هم کم نیست.
او به فقر و نداری و تبعات ناشی از آن در خانوادههای دانشآموزان اشاره میکند و اعتیاد والدینی که شالوده خانواده را در هم میریزد: دانشآموزی داشتم که پدر و مادرش معتاد و خلافکار بودند و این بچه از بدو تولد در زندان به دنیا آمده و چند سال اول زندگی را در زندان بزرگ شده بود. این دختر در نوجوانی و اوج تحولات شخصیتی برای ادامه تحصیل به مدرسه ما فرستاده شد. حالا خودتان تصور کنید دانشآموزی که بهسختی با دیگران ارتباط برقرار میکند و در محیط ناسالمی رشد کرده چه چه مشکلاتی میتواند داشته باشد. من معلم یا مدیر اگر نوع برخورد علمی و روانشناسانه را با این نوجوان بلد نباشم نهتنها کمکی به او نمیکنم؛ بلکه ممکن است رفتارم نتیجه صد درصد معکوسی بدهد.
حتی آن دانشآموز به دیگر همکلاسیهایش آسیب روانی هم برساند. از همینرو در آموزشهای ضمن خدمت سعی کردم درسهایی را بردارم که به نوعی با موضوعات روانشناسی کودک و نوجوان مرتبط باشد. با همین روش توانستیم آن نوجوان را به درس و مدرسه علاقهمند کنیم و از مشکلات روحیاش بکاهیم. در طول این سیویک سال خدمت سعی کردهام راه ارتباط صحیح و دوستی با دختران نوجوان را یاد بگیرم تا به وقت نیاز و کمکرسانی با علم و آگاهی پیش بروم.
تهیه بستههای معیشتی، کمک به دانشآموزان نیازمند در تهیه ملزومات مدرسه و کمک به تهیه جهیزیه برای دختران خانوادههای نیازمند، کارهای نیکوکارانه این زوج است، آن هم درحالیکه خودشان دست و بالشان پر نیست و یک زندگی ساده کارمندی دارند. اما با صداقت در رفتار و گفتار چنان تأثیری در میان دوستان و خویشان گذاشتهاند که در امر خیر دستان بسیاری به کمکشان میآید: با گروه همکاران در مدرسه و گروه فامیلی که در فضای مجازی تشکیل دادهایم، برای هر موردی خیران به حد توان مبالغی واریز میکنند تا گره از کار نیازمندی باز شود.
البته جلب اعتماد و جذب خیّر هم به آسانی نبود. ابتدا به خانه تک تک فامیل رفتیم. از کارمان گفتیم و اهدافمان. بعد هم مرحله به مرحله از تحقیق و پرس و جو در باره فرد مورد نظر و بعد هم تهیه اقلام مورد نیاز و... را مستندسازی کرده و به اطلاع خیران رسانیدم. بعد این جلب اعتماد و اعلام آمادگی برای پیوستن به گروه، شماره حسابی تهیه و در اختیار خیرانمان قرار گرفت.
وجود دانشآموزان بسیار مستعد و باهوش در مناطق کمبرخوردار و حاشیه شهر در کنار تمام کمبودها و خلأهای آموزشی و مشکلات خانوادگی؛ نکتهای است که اعظم خانم به آن اشاره کرده و میگوید: آمار قبولی دانشآموزان مدارسی که من در آن حضور داشتم با توجه به محدودیتها و کمبودهای مناطق، واقعا چشمگیر است. به عنوان مثال همین امسال دو دانشآموز مدرسه ما در جشنواره خوارزمی رتبه اول را در رشته علوم آزمایشگاهی کسب کردند. چون به لحاظ امکانات آموزشی در مضیقه بودیم، به خرج مدرسه آن دو را به مدرسه امام رضا (ع) در خواجهربیع که بسیار مجهز است فرستادیم. جالب اینکه کادر آموزشی آنجا در تماس تلفنی از هوش زیاد و استعداد خارقالعاده این دو دانشآموز گفتند و بسیار به آینده آنها امیدوار بودند.
جاماندن دانشآموز مستعد از ادامه تحصیل در مدارس نمونه دولتی به دلیل ناتوانی در پرداخت هزینهها درد بزرگی است که این معلم دلسوز در سینه دارد: دانشآموزی داشتیم که بسیار تیزهوش و درسخوان بود. او بعد قبولی در سال اول راهنمایی به مدارس نمونه دولتی رفت. اما سال بعد دوباره به مدرسه خودمان برگشت. بعد پرس و جو متوجه شدم بهدلیل ناتوانی در پرداخت هزینهها مجبور به برگشت به مدارس دولتی عادی شده است. هر چند سالهای بعد را با قبولی در مدارس تیزهوشان به درسش ادامه داد، اما این موضوع که دانشآموزان مستعد و تیزهوش به سبب نداری و بیپولی خانواده از تحصیل در مکانهای آموزشی مناسب محروم شوند، واقعا برای ما دردآور است.
لذت کار خیر برای اعظم خانم وقتی دوچندان میشود که در تمام مراحل سخت کار همسرش هم کنارش است تا به عنوان یک مرد به او کمک کند. آقا حبیبا... که بیشتر شنونده است تا گوینده وقتی از کار و هنرش میپرسم میگوید: تحصیلات متوسطی دارم. کارم هم برخلاف همسرم شغل آزاد و کفشدوزی است. اما از همان ابتدا به شدت به تحصیلات همسر و فرزندانم اهمیت میدادم و سعی کردم درک متقابلی بین ما برقرار باشد. او درباره مشارکت در کارهای خیرخواهانه و همراهی با همسرش میگوید: راستش مرحوم مادر همسرم اولین الگوی ما بود در قدم برداشتن در این مسیر. لذتی که در گرهگشایی از کار همنوع در ما به وجود میآمد و خیر و آرامشی که در زندگی میدیدیم، برای ادامه مسیر مشوقمان شد.
او که حدود ۱۷ سال قبل به طور اتفاقی آشپزی را هم یاد گرفته است، از همان زمان افتخار آشپزی هیئتهای مذهبی را در ایام محرم و صفر و اعیاد و ... هم نصیبش شده است. یکی از بهترین خاطراتش به سفر ۲۰ روزه به عراق به همراه گروهی از آشپزها و استقرار در کاظمین برای پخت غذای زائران اربعین حسینی است.
آقا حبیبا... از همان ابتدای گفتگو کنار خانم نشسته است و گاه با سر گفتههای همسرش را تأیید میکند. به گفته اعظم خانم همسرش بهترین مشوق و همراه او در این سالهای سخت کاری بوده است: من و همسرم سال ۷۴ با هم ازدواج کردیم. پدر و مادر من هر دو کارمند آستان قدس بودند. پدر ایشان هم کارمند همانجا. همین آشنایی زمینهای شد تا ایشان از من خواستگاری کند و زندگی مشترک خودمان را شروع کنیم.
یکی از خصلتهای خوب آقا حبیبا... از نگاه اعظم خانم، رفیق و همراه خوب بودن است: با آنکه همسرم شغل آزاد دارد و فضاهای کاریمان خیلی متفاوت است، اما رفاقت و دوستی بین ما برقرار است. به طوری که نهتنها در مراحل سخت کاری و زندگی تنهایم نگذاشتند که بسیار مشوقم هم بودند. از نگهداری بچهها گرفته تا تشویقم برای ادامه تحصیل و گرفتن مدرک لیسانس.
او در بیان سختیهای کار از دوری راهی میگوید که هر روز باید میرفت و میآمد: برای رفتن به گلشهر و روستای کنهبیست گاه چهار اتوبوس باید عوض میکردم. از خانه تا سر ایستگاه یک ربعی پیادهروی بود که در زمستان و هوا تاریکی ساعت ۵ صبح واقعا سخت بود. این مواقع همسرم پا به پای من تا ایستگاه اتوبوس میآمد تا تنها نباشم. اما اوج همراهی ایشان وقتی بود که تصمیم گرفتم به دانشآموزان نیازمند کمک کنم. وقتی با همسرم موضوع را مطرح کردم او بسیار از این تصمیم استقبال کرد و تا به همین الان مشتاقانه پای کار هستند حتی بسیار جدیتر و دلسوزتر از من.
خوئینان در پایان صحبت در حالیکه مهربانانه به همسرش نگاه میکند، میگوید: موفقیتهای همسرم و توفیق خدمتی که خداوند امروز نصیب ما کرده است در گرو همدلی و همراهی با هم بود. حتی یکبار نشد در طول این سالها همسرم اختلاف تحصیلی یا شغلش را به رخم بکشد. ما دو نفر مثل دو رفیق و مشاور کنار هم بوده و هستیم. در جا یکی کم بیاورد، آن یکی کنارش است. نتیجهاش هم داشتن زندگی آرام در کنار سه فرزند و تنها نوهمان است.
همسرم معلمی دلسوز و از خود گذشته است که این رویه را ابتدا در خانه و بر روی اعضای خانواده اجراکرده است، بعد در مدرسه و اجتماع. من به عنوان کسی که بیش از ۳۰ سال با او زندگی کردم میدانم رمز موفقیتش انتخاب هدفی درست بر پایه ایمان و توکل به خداست. شاید همین انتخاب راه درست و بعد معنوی کار باشد که با وجود رسیدن به سن بازنشستگی هنوز پرشور به کار خود ادامه میدهد و قصد خانهنشینی ندارد. من هم از همان اول مردانه قول دادهام پای تصمیمهای درستش ایستادهام.