لیلا لاریچه - امیرمحمد یزدانپناه جوانی ۲۸ ساله است که باوجود محدودیتهای جسمی قدمهای بزرگی برداشته است. مشکل امیرمحمد مشکلی مادرزادی است که او را از کمر فلج و ویلچرنشین کرده است، اما باوجود این محدودیت، در پرتاب دیسک و نیزه مقام استانی و کشوری دارد و کمربند مشکی رزمی گرفته است.
انگیزه، حلقه مفقوده
امیرمحمد یزدانپناه میگوید: سال ۹۲ با مجتمع توانیابان که بین وکیلآباد ۵۹ و ۶۱ واقع شده است، آشنا شدم و همین آشنایی باعث شد تغییراتی در زندگی من ایجاد شود. من که از خانهنشینی خسته شده بودم، سراغ هنر معرق رفتم و درسم را در مرکز ادامه دادم و در کنارش به ورزش هم میپرداختم. با ۷ سال کار توانستم در رشته رزمی کمربند مشکی بگیرم و الان اینقدر توانایی دارم که اگر زورگیری سراغم آمد، از خودم دفاع کنم. اتفاقا همین چند وقت پیش برای یکی از بچهها مشکلی پیش آمده بود؛ هنگام بیرون آمدن از بانک، زورگیری سراغش آمده و او فنی از رشته رزمی اجرا کرده و خودش را نجات داده بود.
وی ادامه میدهد: در ورزش دوومیدانی و در رشته پرتاب دیسک و نیزه هم مقام دارم. نفر اول ویلچررانی استان شدم و در مسابقات بابلسر هم مقام سوم کشوری را کسب کردم. البته ورزش رزمی معلولان تازه به استان خراسان آمده است و استاد حمید کارگر این ورزش را تدریس میکند و من هم به دنبال گرفتن مدرک مربیگری این رشته هستم.
یزدانپناه میافزاید: باشگاه رفتن و ارتباطم با مجتمع ادامه داشت تا اینکه خردادماه در بولوار نماز تصادف کردم. یک خودرو سمند به من زد و فرار کرد. وضعیتم خیلی به هم ریخته بود و تازه راه افتادهام، ولی از خیلی چیزها زده شدهام و با خودم میگویم بروم بیرون که چه بشود؟! کلی تلاش کردم که بتوانم کاری پیدا کنم، ولی هرجا که میروم جواب سربالا میدهند و فایدهای ندارد، ولی واقعا از خانهنشینی خسته شدهام.
وی به عضویتش در شورای اجتماعی محله هم گریزی میزند و بیان میکند: چند وقت پیش برای مشارکت در شورای اجتماعی محله بهارستان که همین محله خودمان است و ۲۰ سالی میشود که اینجا زندگی میکنیم، به من پیشنهاد شد. اینکه مشکلات محله و شهر را مطرح کنیم، خیلی خوب است، اما اگر اجرایی در کار نباشد، این حرفها فایدهای ندارد. خیلی از پیادهروهای ما مشکل دارد و فرهنگ استفاده آسان و عمومی در خیلی از جاها وجود ندارد. خیلی از بچههای ما مجبورند با ویلچر به خیابان بروند و این خیلی خطرناک است و حادثههای زیادی در پی داشته است، ولی تا به حال کاری انجام نشده است و خیابانهای محدودی برای ما امن هستند.
وی میافزاید: امیدوارم با راه افتادن این شوراها قدمی برای محله و شهر برداشته شود، اما برای من که نگران آینده هستم و مدام با خودم میگویم که پدر و مادر همیشه نیستند که بخواهند هزینههای من را تأمین کنند، این عضویت گرهی از مشکلاتم نمیگشاید و میخواهم کار و درآمدی داشته باشم. البته مدتی در آژانس یکی از دوستانم منشی بودم و مدتی هم در تعمیرگاه یکی دیگر از بچهها استارت و دینام تعمیر میکردم، ولی الان کاری ندارم و همین بیکاری من را بههم ریخته است و خیلی وقتها با خودم میگویم بیرون رفتن و مشارکت در برنامهها چه فایدهای دارد. مدتی هم برای اجرای برنامههای رزمی همراه مربیام به برنامههای افتتاحیه و همایشها میرفتیم و کار شکستن اجسام سخت را داشتیم که در همان حد بود و باوجود اینکه بچههای ما در این رشته توانایی دارند، هیچوقت از آنها برای آموزش دعوت نمیشود. یکی از مشکلات و دغدغههای من همین است که اگر ما توانایی داشتهایم و کمربند گرفتهایم، باید بهکارگیری شویم، اگر هم مشکلی داریم که بگویند تا آن را برطرف کنیم.
این جوان معلول، اما عنواندار ورزشی در پایان میگوید: الان در خانه گاهی مجلات و مطالب ورزشی میخوانم و گاهی هم تمرینات ورزشی را انجام میدهم. وقتی علاقه و انگیزه باشد، آدم سختیها را تحمل میکند و سرما و گرما برایش آسان میشود، ولی برای من این انگیزه وجود ندارد.
پدر و مادر امیرمحمد هم که نگران روحیه او هستند، خطاب به ما میگویند: اگر شرایطی فراهم شود و او سرکار برود، روحیهاش تغییر میکند و سرحالتر میشود و همین سرحالی او برای ما بس است و خدا را شکر میکنیم.