اگر بیمار از انتشار خبر بیماری اش خجالت میکشد، از نشر دادن این موضوع پرهیز کنیم، چون ممکن است اطلاع یافتن یک باره دوستان و اطرافیان باعث بروز واکنشهای ضد و نقیض شود و حسهای منفی در بیمار را تشدید کند.
بهتر است به انتخاب خود بیمار به یکی دو نفر از اطرافیان مورد اعتماد که میدانیم برخورد خوب و دوستانهای دارند، ماجرا گفته شود تا حس مخفی کاری و انگ دانستن بیماری در فرد مبتلا کم شود و او حمایتهای روانی لازم را از افراد معتمدش دریافت کند.
توجه کردن و پیگیر بودن معنی اش این نیست که روز در میان به بیمار زنگ بزنیم و مدام جزئیات مراحل درمان را بپرسیم. چون ما پزشک متخصص نیستیم و ضرورتی ندارد با سؤالهایی مثل امروز چه علائمی داری، فلان چیز را خوردی چه اثری داشت و ... تمرکز فرد را به بیماری اش برگردانیم. این رفتار باعث وسواس فکری در بیمار میشود و او را وادار میکند در خودش دنبال نشانههای بیماری بگردد.
همین که به صورت کلی بپرسیم درمانت چطور پیش میرود، کافی است و بهتر است ادامه گفتگو را به سمت مواردی ببریم که میدانیم حس وحالش را خوب میکند؛ از پیشنهاد یک گردش کوتاه گرفته تا دیدن فیلم، مطالعه یک کتاب جدید و ....
اینکه فرد بیماری را تبدیل به سفر معنوی کند و باعث رشد و تعالی اش بشود یک مبحث است و سوق دادن اجباری او به سمت معنویت یا باورهای متافیزیکی، مبحثی دیگر. از گزینه دوم باید پرهیز کنیم و جملههایی مثل «لابد حکمتی در بیماری ات بوده است» یا «این بیماری بار گناهانت را سبک میکند» را به کار نبریم، چون معمولا حال روحی بیمار را بدتر میکند و ممکن است باعث جبهه گیری در او میشود.
خود را باختن، افسردگی و خسته شدن از ادامه فرایند معالجه بخشی از روند طبیعی درمان بیماریهای سخت است. اطرافیان بیمار، نباید از دیدن رفتارهای به ظاهر غیرمنطقی او ناراحت شوند و این طور تصور کنند که فرد دارد آگاهانه لج بازی و ناسپاسی میکند. در چنین شرایطی مقایسه کردن بیمار چه با خود قبلی اش چه با سایر بیماران نادرست و آزاردهنده است.
به جای آن میتوان از کسانی کمک گرفت که بتوانند انگیزه را به بیمار برگردانند؛ از اطرافیان گرفته تا کادر درمان یا یک روان شناس. گاهی با تشخیص پزشک تصمیم گرفته میشود که به صورت موقت، مداخله دارویی برای درمان افسردگی انجام شود تا تعادل الکتروشیمیایی مغز در بیمار به روال طبیعی برگردد و او با حال و هوای خوب، ادامه درمانش را پیگیر باشد.