روايتى از روز خاكسپارى محمد قهرمان در مقبره الشعراى توس

  • کد خبر: ۱۰۹۰۷۷
  • ۲۷ ارديبهشت ۱۴۰۱ - ۲۰:۰۷
روايتى از روز خاكسپارى محمد قهرمان در مقبره الشعراى توس
دکتر فردوسی درگذشت محمد قهرمان را تسلیت می‌گوید!

سلمان نظافت یزدی | شهرآرانیوز - براى جماعت خبرنگار چه بخواهند چه نخواهند، خبر مرگ آدم‌هاى سرشناس در حوزه‌هاى مختلف خبر مهمى است. آدم‌هاى مهم که مى‌میرند، خبرنگار‌ها به نسبت میزان اهمیت متوفى، مهم مى‌شوند! مثلا فکر کنید آدمى که اول خبر موثق مرگ مرتضى پاشایى را مخابره کرد احتمالا آن اتفاق را در رزومه‌اش ثبت کرده یا مثلا خبرنگارى که خبر درگذشت مهرداد اولادى یا هادى نوروزى یا ناصر حجازى را نوشته است. درگذشته قصه ما، جناب محمد قهرمان، اگرچه به اندازه نام‌بردگان شهرت نداشت، براى اهالى ادبیات و ادبیاتچى جماعت خبر مهمى بود. اصلا شاید بدون اغراق بتوان گفت بعد از مرگ مهدى اخوان ثالث و محمدرضا شجریان، مرگ قهرمان مهم‌ترین خبر درگذشت یک شاعر براى ما مشهدى‌ها و خراسانى‌ها و همچنین خبرنگاران سرویس ادب وهنرى بود. اگر اشتباه نکنم، عصر یا حوالى عصر شنبه بود که یوسف بینا زنگ زد و گفت: «محمد نیک خبر داده که محمد قهرمان درگذشته است.» من و مجید ادیبى روزنامه بودیم و اگرچه صفحه را پروپیمان بسته بودیم، نمى‌شد خبر را از دست بدهیم. نمى‌دانم با چه رویى یا چه عقلى شماره منزل استاد قهرمان را گرفتم. زنى با صدایى لرزان که از صلابتى پنهانى و غمى بزرگ خبر مى‌داد، آن طرف خط صبورانه پاسخ سؤالات احمقانه من خبرنگار را داد. استاد کى و چرا و کجا فوت کردند؟ همسر محمد قهرمان مى‌توانست به راحتى گوشى را قطع کند و حتى چندتا متلک آبدار هم بارم کند، اما خب، همسر استاد احتمالا سال‌ها با این مزاحمت‌ها خو گرفته بود، از جلسات هفتگى استاد تا تماس‌هاى گاه و بیگاه خبرنگاران. من خبر را از نزدیک‌ترین فرد به استاد گرفتم و بعد از تنظیم، با ژستى پیروزمندانه سراغ سردبیر وقت شهرآرا رفتم و گفتم که تیتر یک روزنامه را آورده‌ام. خبر را با این تیتر و متن تنظیم کرده بودم: «بزرگ غزل خراسان شاگردانش را تنها گذاشت. استاد محمد قهرمان، شاعر توانمند کشور، جان‌به‌جان آفرین تسلیم کرد. به گفته همسر استاد محمد قهرمان، ایشان عصر شنبه پس از ۲ روز بسترى در بیمارستان امام رضاى مشهد، در هشتادوچهارسالگى جان به جان آفرین تسلیم کردند.»، اما خبر آن‌قدر سردبیر را تکان نداد. اصرار و الحاح مجید ادیبى و من هم کارگر نیفتاد. مدیران آن سال‌هاى روزنامه نمى‌دانم با چه منطقى و براساس چه معیارى به این نتیجه رسیدند که تیتر درگذشت محمد قهرمان تیتر گوشواره صفحه یک باشد. ما به خانه رفتیم. با حسرت تیتر یک نشدن آخرین بازمانده سبک هندى.

اما فردا ورق برگشت. پیام‌هاى مسئولان بلندپایه کشورى و فرهنگى و استانى و ... کفه ترازو را به سمت ما سنگین کرد و حالا زبانمان دراز بود که چرا به توصیه ما گوش نکردید. البته تیتر شدن خبر در روزنامه‌هاى کشورى هم در این سنگینى به ما کمک کرد. از همان روز تا روزهاى بعد، ما گفتگو‌ها و مطالب مختلفى درباره مرحوم قهرمان کار کردیم، از پیام رهبرى گرفته تا حضور دکتر شفیعى کدکنى در مراسم ختم یا سخنرانى‌اش در قطب ادبیات فارسى و .... اما مسئولان روزنامه گیر داده بودند که باید هر طورى شده نام محمد قهرمان را با عکسى ضمیمه صفحه یک کنند تا شاید آن اهمال گذشته را جبران کنند. هرچه ما گفتیم «آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت» کسى گوشش بدهکار نبود. بالاخره من روز سه‌شنبه، آخرین روز اردیبهشت ۹۲، به مقبرةالشعراى توس رفتم تا گزارش همراهى پیکر استاد را تا خانه آخر بنویسم. ورودى گزارشى که اول خرداد با عکسى از تابوت محمد قهرمان و جمعیت سوگوار عکس یک روزنامه شد با این تیتر چاپ شده بود: «سه‌شنبه غمگین شعر در مشهد» و در ورودى گزارش اتفاقات را از ساعت ۱۰:۳۰ صبح در توس این‌گونه شرح داده بودم: «ساعت ۱۰:۳۰ مقبرةالشعراى توس: چمن‌هاى تازه آبیارى شده، آسمان گرفته و ابرى آخرین روز اردیبهشت، و حضور خیل مشتاقان و ادب‌دوستان با لباس‌هاى سیاه در کنار آرامگاه حکیم توس از اتفاق تلخى خبر مى‌داد. از شنبه عصر دل تمام شعردوستان لبریز اندوه بود. سر که مى‌چرخانى، چهره‌هاى آشنا و اندوهگینى را مى‌بینى: دکتر یاحقى، محمدباقر کلاهى اهرى، تقى خاورى، دکتر عباس خیرآبادى، دکتر نعمت ا... تقوى، دکتر حدادى ابیانه، استاد رضا افضلى که به نوعى صاحب‌عزا هم هست، محمد نیک، غلامرضا شکوهى، امیر برزگر، مرتضى امیرى اسفندقه که خودش را از تهران به مراسم رسانده است...» در آن گزارش چیزهاى زیادى را نوشتم و چیزهاى زیادى را هم ننوشتم، اما ابتدا باید یک قاعده را شرح دهم: «در هر مراسم سوگوارى و درگذشتى اتفاقات طنز و خنده‌دارى هم رخ مى‌دهد که مراسم را از مدار اندوه خارج مى‌کند که در آن لحظه چندان مورد توجه قرار نمى گیرد، اما بعد، هرچه از سوگ دورتر مى‌شویم، آن اتفاق طنز بیشتر جاى خودش را باز مى‌کند.»

در مراسم خاکسپارى مرحوم قهرمان هم با توجه به اینکه مسئولان و پیام‌ها زیاد بود، احتمال رخ دادن اتفاقات طنز بیشتر بود. یکى از این اتفاقات دعواى لفظى ۲ شاعر جوان بر سر گذاشتن پیکر استاد در قبر بود که با پایمردى یکى از بزرگان ختم به خیر شد. اما اتفاق مهم‌تر این بود که حکیم ابوالقاسم فردوسى در هاى و هوى این مراسم دکترایش را دریافت کرد. ماجرا این‌گونه بود که فردى که میکروفون دستش بود وقتى همه پیام‌هاى تسلیت را مى‌خواند، لابه‌لاى آن همه اسم، یک اسم را با جدیت تمام خواند: «درگذشت محمد قهرمان را از طرف دکتر ابوالقاسم فردوسى تسلیت مى گویم!»

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->