نفیسه زمانی | شهرآرانیوز؛ گرچه خلقت بشر از آفرینش یک مرد آغاز میشود، اعتقاد به وجود زن در شکلگیری نظامهای اجتماعی مهم است، به طوری که در بینالنهرین، مهد تمدنها، زن را آفریدگار حیات میدانستند و سند این مطلب هنر برجایمانده از این مناطق است که همواره خدایگانی به هیبت زنان تجسم میکردهاند. بخشی از حیات بشریت بهویژه در آن زمان که جنگها تنبهتن بود بر عهده زنانی انجام میگرفت که امروزه به نام حماسهسازان از آنان یاد میشود.
یکی از منابع مهم حماسه در ایران شاهنامه فردوسی است که آینهای از روزگاران ایران باستان به شمار میرود. بخشهایی از آن زندگینامه زنان شجاعی است که نامشان مترادف واژه «پهلوان» است و یکی از این زنان، دختری است از دوره کیانیان شاهنامه. نام پدرش گژدهم است و در دژ سپید روزگار میگذراند. روزی سهراب، فرزند رستم، پهلوان ایرانی، در مسیر پیدا کردن پدر، به دژ سپید رسید و، چون سهراب قصد کرد وارد دژ شود، نگهبان دژ مانع شد. نبردی درگرفت و فرجام چنین گشت که نگهبان اسیر سهراب شد. خبر به گوش گردآفرید رسید.
زنی بود بر سان گردی سوار/ همیشه به جنگ اندرون نامدار
کجا نام او بود گردآفرید/ زمانه ز مادر چنین ناورید
در تفکر و اندیشه گردآفرید نمیگنجد که ایرانیتباران به اسارت درآیند، و آماده رزم میشود، اما نبردی تنبهتن میان یک زن با مرد است و اینجا خود را ملبس به پوششی مردانه و گیسوان زیبای خویشتن را پنهان میکند تا ظرافت زنانگی بر غرور و تعصب ایرانی وی چیره نشود و چنین پای به میدان کارزار مینهد. او شروع به تیراندازی به سمت دشمن میکند و حریف که او را توانمند مییابد، سر خویشتن را پشت سپر پنهان میکند و نیزه به سمت جنگاور دژ میاندازد و زره بر تن جنگاور پاره میشود.
گردآفرید رو به سمت دژ میرود. سهراب نیز به دنبال او و نیزهای دیگر به کلاهخود او پرتاب میکند. کلاهخود از سر گردآفرید میافتد و رازش بر حریف آشکار میشود. چشم سهراب که به جنگ تنبهتن آمده است به چهره زنی زیبا ملبس به لباس رزم میافتد، دلش میلرزد و سعی میکند با سخن مهر بر دل گردآفرید اندازد، اما گردآفرید در سر هوایی دیگر دارد. یک طرف ایران است و ایرانیان و یک طرف زن است و بار سنگین مام زمین بودن.
چگونه تن به تسلیم دهد و دل بسپارد به حریف وقتی سرفرازی ایرانش آرزوست؟ او زن است تا حیات را تکثیر کند نه آنکه خود موجب اسارت تبار ایرانی شود. گردآفرید نیروی بازو را فراموش میکند و به درایت خویشتن متوسل میشود تا چگونه سخن بگوید که هم خویش را رها سازد هم دژی را نجات دهد و هم نام ایران را استوار نگاه دارد. لب به سخن باز میکند و رو به حریف جوانش میگوید: اکنون که راز من هویدا شد و دیگران نظارهگر بودند، گمان بد به دل دیگران راه پیدا میکند. بگذار آشتی ما پنهان بماند.
پس من به داخل میروم و دیگر دژ و هرآنچه در دژ هست از آن تو. سهراب رخصت میدهد و گردآفرید وارد دژ میشود و پیش از آنکه سهراب وارد دژ شود، در دژ را میبندند. گردآفرید، چون به مأمن خویش پای مینهد، دل قوی میدارد و بر بالاترین نقطه دژ میرود و فریاد میزند: بیهوده دل خود امیدوار نساز که مرا سازشی با تو نیست، و حریف ناامید میرود. داستان گردآفرید بخشی از حماسهآفرینی زنان ایرانی است. حماسهساز بودن برای زنان دشوارتر از مردان است، اما همواره ایران را زنانی هست که ظرافت زنانگی خویش را در روح حماسه و شجاعت دمیدهاند تا حیات ببخشند تا ظلم و جنگ نابود و آرامش نصیب ملتشان شود.