لیلا جانقربان | شهرآرانیوز؛ فال تاروت، فال قهوه، بختگشایی، سرکتاب، دعانویسی، بازگشت معشوق، پیدا کردن مال گمشده، قفل کردن زن و شوهر و اصطلاحاتی از این قبیل شاید به گوش شما هم خورده باشند، اصطلاحاتی که در دخمههای ترسناک یا خانههای شیک خودنمایی میکنند و مشتریانی از همه جنس و همه قشر دارند، از خالهباجیهای قدیمی و سنوسالدار که عروسهای خود را دوست ندارند گرفته تا تحصیلکردههایی که میخواهند گرههای زندگی خود را با کلید سحر و جادو بگشایند. همین بهانهای میشود که با یک دلیل کذب و دروغ حضوری به سراغ یک فالگیر بروم و البته با چند خانم که دراینباره تجربه داشتند صحبت کنم.
کاناپهها چوبی و قدیمی هستند، کمی کهنه و کمی کثیف. به اندازه یک سمساری روی دیوارها بشقاب و قاب زدهاند. چند خانم شیک و خوشتیپ با اکراه روی کاناپههای چرکگرفته نشستهاند. خودشان را جمعوجور گرفتهاند تا مثلا کمتر لباسهایشان به کاناپه بخورد. دختری جوان به عنوان منشی پشت میزی چوبی و قدیمی که انگار صدتا منشی به خودش دیدهاست نشسته و جلوش دفتری باز است. هرکس میآید فامیلش را میپرسد و در دفتر قدیمیاش که انگار از آن جلدهای کاهی با تصویری از مردی که رو به تخته ایستاده است دارد، تیک میزند.
من، چون از قبل نوبت گرفتهام و ۵۰ هزار تومان بیعانه به کارت ریختهام، از آن خانمهای شیک جلوتر هستم! دختر جوان میگوید:، چون قهوههای ما ایتالیایی است، هزینه فال شما ۲۰۰ هزار تومان میشود. با خودم میگویم کاش فال قهوه با یک تکه کیک عجین میبود! پول را میدهم و منتظر میمانم. خانمهای شیک بد نگاهم میکنند! نیم ساعتی که میگذرد، نوبت به من میرسد. کسی از اتاق بیرون نمیآید که به من میگوید: داخل بروید! میپرسم: مگر نفر قبلی بیرون نمیآید؟ میگوید: خانم فال تلفنی میگرفتند!
اینطور وقتها با باز کردن در اتاق، ندایی از درون ته دل آدم را خالی میکند که نکند این یکی بفهمد! نور کم، دوتا مبل راحتی کهنه و رنگورورفته و یک فضای کاملا دوستانه آن داخل در انتظارم است. خانم با لبخندی خیلی دوستانهتر از فضا به استقبالم میآید. دست میدهد و نگاهی به چشمهایم میاندازد. انگار همان اول خواسته است تیر خلاص را بزند!
دختر جوان دیگری برای ما قهوه میآورد. واقعا خوشمزه است. حیف که نمیشود آدرس فروشگاه را بگیرم. به اندازه یک ربع که قهوه میخوریم، با هم گپ میزنیم. ویزیت او از بعضی پزشکها بیشتر زمان میبرد! زرنگ است. میخواهد با این حربه از زیر زبانم حرف بکشد! من دم به تله نمیدهم. فنجان را که چپه میکند، میگوید: کمی از خودت بگو. به دیوارها که وامگرفته از سمساری بیرون هستند نگاهی میاندازم و میگویم: مشکل خیلی از دخترها را من هم دارم. آدم یک جایی بالأخره باید ازدواج کند دیگر! فنجان را برمیگرداند. میگوید: کوهی بر سر راهت میبینم. خندهام میگیرد. ناراحت میشود. اخم میکند و میگوید: اگر اعتقاد نداری، همین الان برو بیرون. میگویم: اگر بروم پولم را پس میدهید؟
میگوید: نه، چون وقتم را گرفتهای! میگویم: پس ادامه بدهید. اعتقادم را درست میکنم! دوباره جملهاش را تکرار میکند: کوهی سر راهت هست که باید آن را برداری. به این آسانیها هم نیست. کار من هم نیست. باید طلسم عروسکی که به نام تو دفن کردهاند باطل شود. میگویم: عروسک؟! میگوید: بله، همزاد تو خیلی با تو همراه نیست و کسی از خانواده برایت طلسم عروسک تنها دفن کرده است که تا آخر عمر تنها باشی. اگر میخواهی، شماره همکارم را میدهم که پیگیری کنی، ولی هزینه آن زیاد است. میگویم: مثلا چقدر؟ میگوید: حدود ۱۰ میلیون تومان. شماره همکارش را میگیرم. ندای درونی مدام میگوید بگو: کدام کوه؟ کدام طلسم؟ من سالهاست ازدواج کردهام! اما عقل مانع میشود و به ندای درون میگوید: بگذار سر سالم از اینجا به در ببریم!
جای هیچ نکوهشی نیست. یکی از بخشهای جذاب زندگی و شاید فانتزیهای زندگیاش همین رمالی و فالگیری است. گاهی که سراغ دم و دستگاه آنها میرود، از خودش این سؤال را میپرسد که آیا زمان آن نرسیده است که تغییر شغل بدهد! اما جذابیت ماجرا فقط به درآمد برنمیگردد. به حرفهایی است که میشنود و آرزوهایی که با چند خط دعا و دود کردن یک سری کاغذ قرار است برآورده شود. قسمت سخت ماجرا آنجاست که باید یک چیزهایی را هم بخورد، خوردنی که کار را یکسره میکند. این روایت چند بانوست که به این سمت قدم برداشتهاند، فریب افراد شیاد را خورده و حالا متوجه اشتباهشان شدهاند.
الهه خانم متأسفانه تجربه بدی از این خوردنیها دارد. او که به شوهرش شک میکند، به پیشنهاد خواهرش راهی خانه رمالی در پایینخیابان میشود. «به شوهرم شک کرده بودم. جواب تلفنهایش را نمیداد. شبها دیر خانه میآمد و جواب درستی به من نمیداد. خواهرم راه خانه آقایی در پایینخیابان را نشانم داد تا بروم آنجا و بینم ماجرا چیست. نمیدانم چرا وقتی راهی خانه این آقا شدم، با خودم فکر نکردم وقتی من زنش هستم و نمیدانم همخانهام کجا میرود، این آقای ناشناس از کجا باخبر است! آدم یک وقتهایی یک کارهایی میکند که هیچ دلیل و منطقی ندارد! البته رمالها و دعانویسها هم بلدند چه بگویند که آدم جذب آنها بشود و پولش را توی جیبشان بریزد.»
او برای علاج مشکل سراغ رمال میرود، اما گره از کارش که باز نمیشود، گرههای دیگری جلو پایش میافتد. «گفت ماجرای زندگیات را بگو. من هم همهچیز را تعریف کردم. برایم سرکتاب گرفت و گفت یک طلسم سیاه در زندگیام هست که به واسطه آن، همسرم من را دوست ندارد و تا یک سال دیگر طلاقم میدهد. دو ماه هرکاری که میگفت انجام میدادم. از سفره پهن کردن بگیرید تا دفن کردن عروسکهای گچی. هر دفعه هم پول خوبی از من میگرفت. طوری شده بود که همه خرجی خانه را به او میدادم. همسرم مشکوک شده بود که پولها را چکار میکنم.
با همه این کارها اوضاع بهتر نشد. وقتی از کارش شکایت کردم، گفت برای آخرین قدم باید سحری خوراکی به شوهرم بدهم. نمیدانم چرا، ولی این کار را کردم و او بعد از خوردن این مایع که نمیدانم چه بود راهی بیمارستان شد. یک هفته بستری بود. در این یک هفته متوجه شدم همه مدتی که از او بیخبر بودهام مسافرکشی میکرده است. صاحبخانه اجاره را دوبرابر کرده بود و من از این ماجرا خبر نداشتم. بعد از آن، میخواستم دنبال شکایت از آن دعانویس بروم، ولی از خودم پرسیدم اشتباه خودم را چطور به پلیس توضیح بدهم!»
با خانمهای زیادی همصحبت میشوم. موارد بختگشایی، بازگشت معشوق و ایجاد علاقه بین زن و شوهر از موارد پرمخاطب است! افراد زیادی با این نیت سراغ رمالها و فالگیرها میروند و برای آنها محل درآمدی دائمی هستند. ملیحه حدود ۳۵ سال سن و مدرک کارشناسی دارد. او را در یک باشگاه ورزشی میبینم. رمالها و دعانویسهای زیادی را تجربه کرده است، اما همچنان مردی را که میخواهد نیافته است. «فقط من و خواهرم در خانه هستیم. برادرهایم ازدواج کردهاند. پدرم هم سال پیش در اثر کرونا فوت کرد.
همه دغدغه مادرم این است که ما ازدواج کنیم. خیال میکند بخت ما را یکی از اعضای فامیل بسته است. یعنی، چون هر خواستگاری میآید یا ما پسند نمیکنیم یا آنها، چنین چیزی به سرش زده است. خلاصه که برای آنکه بخت من و خواهرم باز شود، تا اصفهان هم پیش دعانویس رفته و کلی پول خرج این کار کرده است. فکر کنم اگر آن پولها را جمع میکرد، الان یک خانه خریده بودیم! بین مواردی که مراجعه کردیم، یکی از عجیبترین این دعانویسها خانمی بود که از من خواست برایش انواع حبوبات را بخرم تا سفره پهن کند. یک دستمال کوچک پهن کرد و از هرکدام یک مشت ریخت و چیزهایی خواند و آن را گره زد.
گفت باید در قبرستان کنار یک مرده تازه دفن کنم. زیر بار نمیرفتم که مادرم مجبورم کرد. باید تنها میرفتم و همانجا یک ورد را بلندبلند چندبار تکرار میکردم. تا کار را انجام دادم و برگشتم، جانم به لبم رسید. چند ماهی که گذشت و ازدواجی سر نگرفت، مادرم پیش آن بنده خدا رفت که چرا اتفاقی نیفتاد! او هم گفته بود، چون ترسیده دعا اثر نکرده است! یعنی آخر جواب بود! این ماجرا برای مادرم درس عبرت نشده است و همچنان به کارش ادامه میدهد و همچنان ما مجرد هستیم! او بیش از اینکه از تجرد ما بترسد از حرف مردم میترسد.»
خانمی دیگری که با او همصحبت میشوم بدجور به فال قهوه اعتقاد دارد و هرجا از زندگیاش گیر میکند فوری سراغ سحرجون میرود تا رهنمودی جلو پایش بگذارد. «من به فال قهوه خیلی اعتقاد دارم. یک رفیق قدیمی به اسم سحرخانم دارم که همیشه برای فالگیری پیش او میروم. تا الان هم خیلی خوب راهنماییام کرده است. همیشه با هم قهوه میخوریم و من مشکلاتم را به او میگویم و به من مشورت میدهد. البته فقط مشورت نیست. خیلی وقتها وقتی فالم را نگاه میکند. خیلی چیزها را خودش میفهمد. نه اینکه همیشه همهچیز را درست بگوید، ولی اینطوری هم نیست که اشتباه کند.» او از حرفش پایین نمیآید که فال قهوه گرهگشای زندگیاش بوده است، اما این را هم قبول دارد که سحرخانم یک دوست خوب است که مشاورههای خوبی میدهد!»
در میان تجربههایی که خواندیم، تجربههای جالب دیگری هم با اوجگیری کرونا و تغییر سبک زندگی در سبک کاری فالگیرها و رمالها ثبت و خاطرهساز شده است: تجربه فالهای مجازی و دعاهای غیرحضوری که با جستوجویی در فضای مجازی، بهراحتی میتوان آنها را یافت. یک کانال تلگرامی را با کمترین جستوجو پیدا میکنم. شعار کانال این است که «از مشکلات خود باخبر شوید و آنها را حل کنید». برای مدیر گروه پیام میگذارم. یک روز بعد جوابم را میدهد. مینویسم دعایی برای کارگشایی میخواهم.
مینویسد: قبل از هر دعایی باید سرکتاب بازکنید. هزینه آن ۱۰۰ هزار تومان میشود. بلافاصله برایم شماره کارت میفرستد و مینویسد هروقت واریز کردید فیش را ارسال کنید تا برایتان سرکتاب بگیرم. مینویسم: امکان مراجعه حضوری ندارید؟ مینویسد: به خاطر کرونا کارمان غیرحضوری است.
مینویسم: الان که کرونا کم شده. مینویسد: ما دیگر کار را غیرحضوری کردهایم. مینویسم: دستکم یک نشانی معتبر یا شماره بدهید که اگر مشکلی پیش آمد پیگیری کنم. مینویسد: همین کانال معتبر است.
پذیرفتن کار غیرحضوری برای سرکتاب شاید تا اندازهای پذیرفتنی و امکانپذیر باشد، اما درباره فال قهوه باورپذیری آن برای من یک نفر واقعا سخت است! اینبار یک گروه واتساپی پیدا میکنم. برای هر فال قهوه ۱۵۰ هزار تومان میگیرد. شرایط به این شکل است که نیت میکنم، او خودش قهوه را میخورد و عکس فنجان را با تفسیر آن را برایم در واتساپ میفرستند. برای مدیر گروه پیام میگذارم و میخواهم حضوری باشد. مینویسد: فعلا فال حضوری نداریم! مینویسم: از کجا معلوم این فنجان فال من باشد و برای همه آن را نفرستید؟ جوابم را نمیدهد و ناگهان همه چتها پاک میشود! میخواستم یک پیشنهاد دیگر هم به او بدهم که جواب نداد! مد نظرم این بود که بگویم خودم قهوه را میخورم و عکس فنجان را برای او میفرستم! با این شرایط، هزینهام هم کمتر میشد، ولی جواب نداد که بگویم!
میگویند مشتری رمالها و فالگیرها فقط خانمها هستند. قطعا اینگونه نیست، زیرا آقایان زیادی سراغ آنها میروند. عمده دلیل آنها هم مشکلات کاری و اقتصادی است. بازاریها به دنبال مشتری و معاملههای خوباند و کارمندها به دنبال پست و مقام بالاتر. این را یک رمال به من میگوید و تأکید میکند خیلی از خانمها برای کار همسران خود به او مراجعه میکنند! اما این جمله کاملا درست است که بیشترین مشتری رمالها، فالگیرها و دعانویسها زنان هستند. حتی به نظر میرسد آنها در کنار «بیشترین»، بهترین مشتریها هم هستند! با وجود اخبار بسیاری که از کلاهبرداری رمالها و فالگیرها حکایت میکند، باز هم پولی را که به زحمت در میآوردیم، بهراحتی پای حرفهای آنها خرج میکنیم. بهراستی دلیل این علاقه چیست؟ نکند جادویی در کار باشد!
بانوان به دلیل احساسات بیشتر به شنیدن پیشگوییها علاقهمندند
مینا دهقان، بهعنوان روانشناسی که سالها روی این موضوع کار کردهاست، نظرات جالبی درباره رمالی و فالگیری دارد. او حال شرایط اجتماعی و خانوادگی را در روی آوردن به این موضوع بسیار مهم میداند و تأیید میکند زنان به دلیل حساسیتهای زنانه به شنیدن پیشگوییها علاقه بیشتری دارند. «زنان بیش از مردان سراغ رمالها، فالگیرها و دعانویسها میروند. این گرایش بیشتر به دلیل نداشتن تفریحات سالم و یک گوش شنواست. منظور از گوش شنوا فردی است که بدون جهتگیری حرفهای آنها را بشنود و در نهایت مانند یک رمال یا فالگیر راهی جلو پای آنها بگذارد که به راحتی و بدون هیچ زحمتی گره از کار آنها بگشاید. البته اگر بگشاید! ما زنها برای حرف زدن به گوش شنوایی نیاز داریم که مردهای زندگی ما گاهی برای آن کم مایه میگذارند. از طرفی آنقدر درگیر با زندگی میشویم که یادمان میرود گاهی فقط باید برای یکدیگر زمان بگذاریم.»
براساس مطالعات انجامشده، این تفکر را که ممکن است قشری خاص طرفدار رمالها باشند رد میکند. «این رفتار به قشر خاصی از جامعه مربوط نیست. فقیر و غنی یا بیسواد و تحصیلکرده هم نمیشناسد. در مطالعات انجامشده، حتی مواردی همچون پزشک و استادان دانشگاه هم مشاهده شده است و خیلیها دلیل مراجعات مکرر خود را با اینکه جوابی نگرفتهاند در جذابیت شنیدن حرفهایی از جنس آینده مطرح میکنند. اما حقیقت این است که هیچکس از آینده خبر ندارد و هرچه گفته میشود جملات مشابه و تکراری است که براساس ظاهر، نوع پوشش و رفتار هر فرد به او گفته میشود. اگر بخواهم صادقانه بگویم، رمالها روانبازهای خوبی هستند که با جملات تزیینی، روان ما را قلقلک میدهند و ما از این کار لذت میبریم. بدون اینکه به واقعیبودن آنها بیندیشیم، از تعریفها لذت میبریم و این عجینشده با ذات ماست. در این مواقع، باید از درون خود واقعیتها را جستوجو و نقاط ضعف و قوت خود را مرور کنیم.»
این روانشناس که تحصیلات تکمیلی حوزوی نیز دارد، نقش و تأثیر دعا در زندگی و سرنوشت را قبول دارد، اما دعایی مدنظر اوست که برگرفته از متن قرآن کریم یا روایات و احادیث موثق ائمه اطهار (ع) باشد. «نقش دعا را در زندگی نمیتوان انکار کرد. قطعا استطاعت از ائمه اطهار (ع) و کلاما... در گشایش مشکلات اثرگذار است که این راه راهی دشوار نیست و به واسطهای همچون رمالها یا دعانویسها نیاز ندارد، زیرا گره مشکلات به دست کسانی که برای جیب ما کیسه دوختهاند باز نمیشود. راه استجابت، حل مشکلات و رسیدن به خواستهها ایمان به خدا، دعا و توکل است.»