سعیده آل ابراهیم - «شما باید حرفهای ما را در روزنامه بنویسی. بگویی که داریم با چه فلاکتی زندگی میکنیم. اینجا چیزی از زندان کم ندارد. از تمام این صحنهها فیلم و عکس بردار. بنویس که ما در این روستای بدون گاز و نفت گیر افتاده ایم.» این جملهها عصاره حرفهای اهالی روستای هندل آباد است که یک روز از هفته را منتظر شنیدن صدای بوق ممتد کامیونی هستند که بوی گاز در اطراف آن مانند شبهی سرگردان پرسه میزند.
قرار است به روستایی برویم که فقط یک ساعت با مشهد فاصله دارد و به قولی بیخ گوش شهر است، اما دامنه مشکلات و سختی هایش به گونهای است که انگار اهالی اش در یکی از دور افتادهترین روستاهای سیستان و بلوچستان زندگی میکنند؛ صفهای بلندبالای گاز و کمبود نفت و دلهره از تکرار نشدن نوبت بعدی ارسال نفت، در کنار کمبود آب در زمستان و جیره بندی روز درمیانش در تابستان، مصائب اصلی اهالی این روستاست.
غلامرضا زحمتی، ۳۲ سال است که مسئول گازرسانی به تعدادی از روستاهای بدون گاز در اطراف مشهد است. در طول عمر کاری اش، قرعه کشی به نام تعدادی از روستاها افتاده است و از فهرست او برای گازرسانی با کپسول خط خورده اند، اما هندل آباد هنوز جزو روستاهایی است که اهالی اش باید چشم انتظار ماشین گاز باشند و آن طور که معلوم است حالاحالاها هم در این فهرست باقی میماند.
تلاش برای دریافت کپسول!
غلامرضا وقتی به هندل آباد میرسد، پایش را از روی گاز برمی دارد و دستش را روی بوق نگه میدارد. با این کار انگار که در صور دمیده باشد، همه اهالی از کوچه پس کوچهها سر و کله شان پیدا میشود. همان کوچههایی که تا دقایقی پیش، هیچ صدایی، سکوت آن را نمیخراشید، حالا پر از همهمه زن و مرد، بزرگ و کوچک است که هر کدام سعی دارند زودتر به ماشین گاز برسند. یکی لبِ پایینی اش را به زیر دندانها میفشارد و کپسولِ خالی از گاز را با یک دست بلند میکند، دیگری که دیسک کمر و پادرد امانش را بریده کپسول را در سراشیبی روستا با پا هل میدهد، برخیها کپسول زنگ زده گاز را، چون طبقی بر سر و بعضی دیگر آن را روی ترک ِ موتور گذاشته اند، اما همه شان ناچارند برای گذران زندگی، کپسول جدید بگیرند والا تا هفته دیگر خبری از گاز نیست؛ دیدن همین تصاویر و استرس همه برای رسیدن به ماشین گاز، مثل تماشای بازار مکارهای است برای خودش.
تعقیب خودرو گاز!
از انتهای بولوار طبرسی شمالی به سمت جاده روستای هندل آباد، میرویم. تا روستا یک ساعتی راه است. غلامرضا از همان زمانی که گاز را از شرکت بارگیری میکند باید یک نفس تا مقصد گاز بدهد. اگر در جاده یک جا توقف کند. کپسول گاز تمام میشود! او میگوید: گاهی پیش میآید که با ماشین دنبال کامیون گاز میافتند، یک بار ماشینی از روستای احمدآباد دنبال من بود و وسط جاده جلو من را گرفت تا کپسول گازش را پر کنم.
ابتدای روستا، اولین جایی است که ماشین گاز توقف میکند. ۱۰ نفری با کپسولهایی که حالا دیگر خالی از گاز است، منتظر نشسته اند. بعضی زنها که نای ایستادن ندارند، روی کپسول گاز نشسته اند. چندتایی بچه قدو نیم قد هم دراین بین پیدا میشوند؛ بچههایی که کپسول گاز را اسباب بازی میبینند، روی آن نشسته یا میایستند. آنها میدانند که وقتی کمی بزرگتر شوند باید مسئولیت تأمین کپسول گاز خانه را به عهده بگیرند.
کپسول گاز، فقط با کارت ملی
«از این به بعد، فقط با کارت ملی و شماره تلفن همراه کپسول گاز میدهیم.» این جمله را غلامرضا، راننده ماشین گاز، میگوید. ظاهرا بنا به خواست مسئولان شرکت گاز و برای ایجاد نظم در روال توزیع کپسول گاز، قرار است این رویه بعد از این انجام شود. بعضیها قبل از این، خبر را شنیده بودند و برای محکم کاری کارت ملی آورده اند، اما بیشتر آنها که منتظرند، کارت ملی همراهشان نیست. به ناچار کپسولشان را در نوبت میگذارند و دوباره پی کارت ملی به خانه برمی گردند. اهالی باید ۹۵۰۰ تومان پول نقد به ازای هر کپسول گاز به همراه داشته باشند. اهالی روستا حداکثر میتوانند ۳ کپسول بخرند. غلامرضا ۲ کپسول خالی را زیر پا میگذارد و از طبقه بالای کامیون دانه دانه کپسولهای گاز را به زمین میاندازد و صدایی شبیه برخورد پتک با زمین در فضا میپیچد. جای کپسولهای قبلی را با کپسولهای خالی پر میکند. هر کسی سهم خود را برمی دارد و میرود. بعضی، دو نفری و برخی تنها، کپسول را بلند میکنند و پای لرزِ کمردرد بعدش هم مینشینند. بعضی هم کپسول را تا خانه روی زمین قِل میدهند و با پا هوای کار را دارند تا کپسول به در و دیوار همسایهها برخورد نکند.
دعوای گازی، دعوای نفتی!
احمد، کپسول را کنار ماشین گاز گذاشته و زیرچشمی حواسش به آن است. بین موهای سفید ابرو و سبیلش تک و توک موهای سیاه دیده میشود؛ انگار که موهایش هاشور خورده باشد. دستار سفیدی را دور سر پیچیده و انتهای آن را دور گردنش انداخته است. می گوید: معمولا پنجشنبهها برای روستایمان گاز میآورند. البته مدتی گاز کم بود و به روستا هم کم میآوردند؛ آن موقع مجبور بودیم هیزم جمع کنیم. گاهی به این دلیل که تعداد کپسولها کم و جمعیت روستا زیاد است، بعضیها نوبت را رعایت نمیکنند و دعوای لفظی اتفاق میافتد. اگر مانند این دفعه که شما آمده اید، کپسول به تعداد همه باشد، دعوا نمیشود. او ادامه میدهد: برای گرفتن نفت هم دعواست. شنیده ایم که این بار نفت بیاید، باید تا عید با آن سر کنیم؛ نمیدانیم این حرف درست است یا نه. همین الان هم در بخاری، چکه چکه نفت میریزیم و صرفه جویی میکنیم. خدا کند زودتر گاز به روستای ما برسد تا از این مشکلات نجات پیدا کنیم.
مهاجرت به دلیل بی گازی!
فاتح، زن میان سالی است. گوشههای چادر را پشت سرش گره زده، کپسول گاز را جوری روی سرش گذاشته است تا تعادلش به هم نخورد. دو سالی میشود که با خانواده اش به دلیل نبود گاز و مدرسه در مقاطع بالاتر به مشهد مهاجرت کرده اند، اما هنوز آخر هفتهها به روستا میآیند. او میگوید: مشکلات این روستا را ما هم چشیده ایم. بخاری خانهها نفتی است، گاهی دود میکند و تمام زندگی را کثیف میکند. هیچ وقت آب گرم نداریم. بخواهیم کپسول گاز بگیریم باید در نوبت بمانیم و با مردم دعوا کنیم. زنهایی که مردشان خانه نباشد، خودشان باید این کپسولهای سنگین را ببرند و بیاورند که خیلی سخت است. جدای از مشکل گاز، این روستا دبیرستان هم ندارد و اگر خانوادهها اجازه بدهند، باید بچهها برای ادامه تحصیل به مدرسه شبانه روزی در سد کارده بروند. در حاشیه کوچههای روستا ردی از کنده کاری باقی است. ردی که از جاگذاری لولههای گاز در دل خاک به جا مانده است. کوچهها را زیر چرخِ ماشین میاندازیم تا به محلهایی که دیگر به ایستگاه تحویل گاز در روستا تبدیل شده اند، برسیم. دو ساعتی طول میکشد تا کپسولهای گاز به تمام خانههای روستا تحویل داده شود. مردم از زمانی که بوق کامیون را میشنوند، کپسول به دست در صف میایستند. به این فکر میکنم که هنوز دانههای سفید برف مهمانِ روستا نشده است و اگر نفت و گاز به روستا نرسد، باید این مردم به هیزم پناه ببرند. البته خودشان هم میگویند چندوقتی که گاز کمیاب شده بود و ماشین گاز به روستایشان نمیآمد، کُنده آتش میزدند.
میگویند تا عید از نفت خبری نیست!
دیگر سن و سالی از او گذشته و نوه دار شده است. مرضیه جلالی، تمام عمرش را تا به حال در همین روستا سپری کرده است و به قول خودش، مشکلات و بدبختیها در این روستا از آن زمان تا به حال هنوز ادامه دارد. تازمانی که مردم، کپسولهای گاز را تحویل بگیرند، سری به خانه مرضیه میزنیم. اتاق ورودی همان آشپزخانه است؛ چاردیواریای که میتوان گفت هوای آن از بیرون هم سردتر است و با پردهای از تنها اتاق خانه جدا شده است. اتاقی که مرضیه، پسر، عروس و نوه هایش، شبها در آن میخوابند؛ دلیلش هم مشخص است؛ نفت کم است و به این صورت میخواهند صرفه جویی کنند.
همان ابتدای ورود به اتاق، بوی تند نفت مشاممان را پر میکند. اتاق گرم است، اما با بویی مشمئزکننده. بویی که نفس کشیدن را سخت میکند. مرضیه، بخاری نفتی زنگ زده در گوشه اتاق را نشان میدهد و میگوید: پارسال بیشتر نفت میآوردند، اما امسال کم میآورند. شنیده ایم این بار که نفت بیاورند، دیگر تا عید سهمیه نداریم. مگر یک بشکه نفت را چقدر میشود استفاده کرد؟ به قول معروف سرمه چشممان هم نمیشود. خیلی که ملاحظه کنیم بیست روزه تمام میشود. اگر این بخاریها شبانه روز روشن باشد، یک گالن نفت مصرف میکند. برای صرفه جویی، بیشتر اوقات مجبوریم بخاری را خاموش کنیم.
آب هم کم داریم
او ادامه میدهد: مشکل دیگر ما این است که آب کم داریم. الان که زمستان است، آب کم است، دیگر خودت فکر کن که تابستانها چطور است؛ تابستان روز در میان یکی دو ساعتی آب داریم. دیگر چه بگویم. زندگی در این روستا دائم بدبختی و بیچارگی است. هزینه خرید کپسول گاز و نفت برایمان زیاد است، اما چارهای نداریم، مجبوریم از هزینههای دیگر بزنیم و نفت و گاز بخریم.
مرضیه با لبخند تلخی میگوید: انگار خدا به اهالی روستای ما صبر داده است، وگرنه مشکل زیاد داریم. تو را به خدا، صدای ما روستاییان را به مسئولان برسانید. ما واقعا در مضیقه هستیم.
بوی نفت برای ریه بچه ام سم است
قد و قواره بچه شبیه نوزادان است. دور تا دورش توری کشیده اند، چیزی شبیه پشه بند. جعفر، پدرش، میگوید: دخترم مادرزادی مشکل ذهنی دارد؛ یعنی رشد نمیکند. هر بار هم که او را دکتر میبریم، میگوید که بوی نفت برای ریه این بچه، سم است. دستگاه بخور گرفته ایم و آن را در خانه روشن میکنیم، اما فایدهای ندارد، چون بوی نفت همه جا میپیچد. تازه گاهی که باد زیاد میشود، دوده بخاری نفتی داخل خانه میآید. ما هنوز هم به بوی نفت عادت نکرده ایم و سردرد میشویم. دیگر خودتان ببینید ما برای نفت و گاز چقدر بدبختی میکشیم.
کار و جبر هزینهها
«چلیک»های نفت در ورودی خانه ام البنین قطار شده است. شوهر و پسر بزرگش هر روز صبح زود برای بنّایی به شهر میروند. پسر کوچکش که حالا ۱۵ سال دارد، مسئول گرفتن کپسول گاز و نفت برای خانه است. او هم از ساعت ۷ صبح تا عصر در زیرپله تاریک خانه شان که کیسههای نخ در گوشه آن تلنبار شده است، قالی بافی میکند و تنها برای ناهار بین کارش استراحت میکند. یک نفر از شهر سفارش کار میدهد، وسایل لازم را به روستا میآورد و تقریبا همه زنان روستا در خانه هایشان قالی بافی میکنند. هر روز به ازای مقداری که میبافند، ۲۵ تا ۳۰ هزار تومان مزد میگیرند. به قول خودشان پول زیادی نیست، اما به خاطر هزینهها مجبورند کار کنند.
ام البنین آن قدر فکرش درگیر زیر و بم هزینههای زندگی است که مشکل اصلی نبود گاز را در حرف هایش فراموش میکند. او میگوید: انگار از وقتی بنزین را گران کرده اند، وضعیت ما خیلی بدتر شده است. پسر بزرگم ماهی یک میلیون و ۲۰۰ هزار تومان حقوق میگیرد، اما هر ماه ۶۰۰ هزار تومان کرایه راه میدهد. از آن طرف، فقط هفتهای دو مرتبه، دکتر به خانه بهداشت روستا میآید؛ یک بار برای سرماخوردگیها و دفعه بعد برای فشارخون و این طور چیزهاست. وقتی هم که دکتر میآید، ۷۰، ۸۰ مریض دارد. همین دیروز بچه ام مریض شده بود؛ برای دکتر به شهر رفتیم. ۳۰ هزار تومان کرایه راهمان شد. با مینی بوس روستا رفتیم و ۵۰ هزار تومان پول دوا و دکتر دادم.
صرفه جویی و سینه پهلوی نوزاد شش ماهه
از سکوت داخل خانهها به هیاهوی مردم بیرون در دل روستا میرسیم. یکی میگوید: شماره تلفن برای گرفتن کپسول گاز دیگر چه صیغهای است! و دیگری پسرش را مجاب میکند تا به خانه برگردد و کارت ملی پدرش را بیاورد. مریم هم که مانند بیشتر زنان روستا، چادر رنگی را پشت سرش گره زده است، از دور به ما نزدیک میشود و کم کم جزئیات چهره اش برایمان نمایان میشود. اهالی میگویند همین چند وقت پیش، بچه شش ماهه اش سینه پهلو کرد و ۱۰ روزی در بیمارستان دکتر شیخ بستری بود، از بس که سعی میکنند صرفه جویی کنند و خانه هایمان سرد میماند.
۱۰ شبانه روز در نوبت نفت
با رضا کامل، دهیار روستای هندل آباد، به شعبه نفت روستا میرویم، جایی که هر بار نفت بیاید، اهالی باید نفت را از آنجا تحویل بگیرند و بشکههای ۲۲۰ لیتری نفت را با فرغون به خانه هایشان ببرند. بشکههای رنگ و رو رفته و درب و داغان نفت، بیش از ۱۰ شبانه روز است که در نوبت مانده اند. بشکهها کنار هم و در ۲ صف ردیف شده اند. دهیار روستا برایمان توضیح میدهد که هر سنگ، تین روغن یا دبهای که روی بشکهها قرار گرفته است، به منزله یک نوبت مجزاست؛ ممکن است یک نفر دو بشکه نفت بخواهد یا به طور مثال برای پسرخاله اش جا گرفته باشد و این موضوع دیگر بین اهالی هندل آباد جا افتاده است. کامل میگوید: جمعیت روستای هندل آباد ۱۵۵۰ نفر است. آبشکی هم روستایی جدا از ماست، اما آمار ما به طور مشترک حساب میشود؛ به این دلیل که مرکز بهداشت، تأسیسات و ... مشترک داریم. آمار جمعیت هندل آباد با آبشکی، ۵۳۰ خانوار یا به عبارتی ۱۶۸۰ نفر است.
وی بیان میکند: مهر ماه سال جاری، وضعیت روستا اصلا خوب نبود. قحطی کپسول آمده بود؛ یعنی در یک ماه فقط یک بار ماشین گاز آمد. در حالی که معمولا هر ماه ۴ یا ۵ بار ماشین گاز به روستا میآید.
امسال نفت ذخیره نکردیم
وی ادامه میدهد: هر سال از مرداد، شرکت نفت برای ذخیره زمستانی نفت در روستای ما، ماهی ۲ یا ۳ تانکر نفت ارسال میکرد. اما در سال جاری تا ابتدای مهر ماه نفتی دریافت نکردیم. یعنی ۵ ماه بدون نفت بودیم. البته آن موقع مصرف نداشتیم، اما نتوانستیم ذخیره کنیم.
کامل بیان میکند: از سال گذشته، جاگذاری لولههای گاز در روستا شروع شد، اما حین کار، نوسانات دلار پیش آمد و متأسفانه پیمانکار بدهی زیادی روی دست ما گذاشت؛ به این دلیل که به او نیرو و وسیله کار داده بودیم. در واقع کار که از ۱۴ تیر سال ۹۷ شروع شده بود، در آبان همان سال تعطیل شد. آن موقع وعده داده بودند که گاز روستا تا ۲۲ بهمن سال جاری وصل شود. وی میافزاید: اگر نیرو بیاورند و از همین حالا شبانه روزی کار کنند، در سال جاری به نتیجه نمیرسد. لولههای گاز که در روستای ما گذاشته اند، باید به برزش آباد وصل شود. هندل آباد تا برزش آباد که گازرسانی انجام شده است، ۳۰ کیلومتر فاصله دارد.
برای پیگیری مشکل نفت اهالی این روستا، با مسئولان شرکت پخش و پالایش فراوردههای نفتی استان تماس میگیریم، اما علیرغم چندین بار پیگیری، به نتیجه مشخصی برای پاسخ گلههای اهالی روستا نمیرسیم.
سال ۹۹؛ پایان غصه گازی هندل آباد
سخنگو و مدیر روابط عمومی شرکت گاز استان در پاسخ به شهرآرا و درباره تاریخ گازرسانی به روستای هندل آباد میگوید: در حال حاضر شبکه این روستا گازدار شده است. با احداث یک ایستگاه TBS و اجرای خط تغذیه (فولادی) تا تیرماه ۹۹ امکان استفاده از گاز برای اهالی این منطقه فراهم میشود. حسن خیراندیش درباره آمار تکمیلی روستاهای فاقد گاز و روستاهایی که گازرسانی به آنها طی سالهای اخیر صورت گرفته است، بیان میکند: ۲۶۷۳ روستای واجد شرایط گازرسانی در خراسان رضوی وجود دارد که تاکنون ۲۱۵۳ روستا با جمعیت ۴۷۳ هزار و ۱۶۲ خانوار از نعمت گاز بهرهمند شده اند و عملیات اجرایی گازرسانی به ۴۰۶ روستای دیگر نیز در حال اجراست. وی ادامه میدهد: از مجموع ۳۴۸ روستای واجد شرایط بهره مندی از نعمت گاز در مشهد، تاکنون به ۳۲۰ روستا با ۱۱۹ هزار و ۶۱۳ خانوار گازرسانی شده است؛ همچنین عملیات اجرایی گازرسانی به ۲۴ روستای دیگر درحال انجام است.