سرخط خبرها

در خانه خودم هم غریبم

  • کد خبر: ۱۱۷۳۵
  • ۲۳ آذر ۱۳۹۸ - ۰۸:۳۶
در خانه خودم هم غریبم
شهرآرامحله پای درد دل پیش‌کسوت تیراندازی محله عبدالمطلب می‌نشیند
هانیه فیاض
خبرنگار شهرآرامحله
تیراندازی یکی از رشته‌های اصیل ایرانی است که آموزش و فراگیری و فعالیت در آن مورد تأیید و تأکید اسلام بود و افزون بر آن بسیار جذاب و زیباست. ورزشی است که ۲ مؤلفه دقت و سرعت در آن حائز اهمیت است. مؤلفه‌هایی که پیش‌کسوت این ورزش نیز بر آن‌ها تأکید دارد و می‌گوید: «ما به هنگام فعالیت در هر نوع رشته ورزشی، نیازمند بهبود و تقویت تعدادی از مهارت‌های جسمانی و ذهنی خود هستیم.
در رشته تیراندازی هم مهارتی که به آن نیاز داریم و با انجام تمرین فراوان، تقویت می‌شود، دقت، سرعت و تمرکز است.» احمد ظفرجعفرزاده، ورزشکار پیش‌کسوت تیراندازی است که این روز‌ها از ناسازگاری روزگار و مسئولان گله دارد. این ناراحتی و از طرفی علاقه روزافزون مردم به رشته‌های هیجان‌انگیزی مانند تیراندازی بهانه‌ای برای تهیه گزارشی در این‌باره شد که در ادامه آن را می‌خوانیم.

علاقه به حسابداری
در سال ۱۳۳۶ در مشهد به دنیا آمدم. مرحوم پدرم از نظر من مرد بسیار باشخصیت و محترمی بود. این را به این دلیل نمی‌گویم که او پدرم بود، من آموز‌ه‌های بسیار زیادی را در مسیر زندگی برای ایستادن روی پای خود، حفظ استقلال شخصی و پاسداشت حُریت خود از پدرم آموختم. مادرم هم بانویی متشرع و فوق‌العاده مذهبی است که از همان دوران کودکی من اعمال مذهبی او را زیاد در زندگی خودمان دیدم و آثار برکت آن را همیشه شاهد بودم. به دلیل اینکه پدرم کارمند راه‌آهن بود، ایستگاه‌های راه‌آهن زیادی از جمله خیام، کاشمر و اسفراین را تجربه کردم. بعد از اسفراین، پدرم را به خوزستان منتقل کردند، تا بازنشستگی او ما در اهواز ساکن بودیم و من در اهواز بزرگ شدم. به دلیل علاقه به حسابداری تحصیلاتم را تا مقطع فوق دیپلم حسابداری ادامه دادم؛ با اینکه رتبه نخست دانشکده خودم در کرمان بودم، اما هرگز در این رسته فعالیت نکردم، زیرا می‌دانستم حسابدار با همه پول‌ها سر و کار دارد، اما هیچ چیزش برای خودش نیست! من همیشه به مزاح می‌گویم که این چه کاری است که برای مردم حساب کتاب کنم؟! از طرفی ورزش هم اجازه نمی‌داد که به این حرفه برسم.

بهترین دوران زندگی
خاطره‌ای از دوران دانشکده در ذهن دارم. به دلیل اینکه من با سهمیه رزمنده‌ها وارد دانشکده شده بودم، روزی که برای ثبت‌نام به دانشکده مراجعه کردم، جلوی تابلویی که نمرات ما را روی آن زده بودند، ایستادم. داشتم به تفاوت خودم با بقیه فکر می‌کردم، شنیدم جوانی که پشت سر من ایستاده بود، گفت: «این رزمنده‌ها هم که حق ما را خورده‌اند» من بدون اینکه خودم را معرفی کنم، برگشتم و نگاهی به او کردم و پرسیدم: «چرا این حرف را می‌زنی؟ منظورت چیست؟» گفت: «چون ۲۰ درصد به شما سهمیه می‌دهند، در حالی‌که کار ندارند که شما با سواد هستید یا خیر؟ شما باید وارد دانشگاه شوید؛ در صورتی که کسانی پشت در همینجا ایستاده‌اند که از شما با سوادتر هستند» من وجدانا و حقیقتا متوجه شدم که تفسیر درستی از این ماجرا دارد؛ به همین دلیل تصمیم گرفتم که با تمام توان درس بخوانم که اگر روزی کسی متوجه شد که من یک رزمنده هستم، دیگر به چشم بی‌سواد به رزمنده‌ها نگاه نکند!
یادآوری می‌کنم که من همیشه دفاع را مشروع می‌دانستم و به همین دلیل در سال ۱۳۶۵ وارد جبهه شدم؛ آن زمان در کمیته مشغول به کار بودم و اعلام کردند که نوبت من فرا رسیده است و باید عازم جبهه شوم. اگر از من بپرسند که بهترین دوران زندگی‌ات چه زمانی بوده است، با جرئت می‌گویم که من لحظه به لحظه حضورم در جبهه را ستایش می‌کنم، زیرا بی‌ریاترین قسمت زندگی‌ام آنجا بود. هرکاری که در آنجا انجام می‌دادم از سر صدق و صفای باطنی بود. خیلی راحت با فرماند‌هانم ارتباط می‌گرفتم و خیلی آسان هم هروقت مشکلی پیش می‌آمد، نقد می‌کردم و آن‌ها هم بیشتر اوقات آن را می‌پذیرفتند. طوری با آن‌ها فعالیت و در کنار هم خدمت می‌کردیم که همگی با هم همدل بودیم.

دوست نداشتم پسرم تیرانداز شود
در سال ۱۳۵۸ ازدواج کردم که محصول زندگی مشترکمان ۴ فرزند است. تنها یک پسر دارم که در سال ۱۳۶۸ به دنیا آمد و اکنون از قهرمانان تیراندازی استان است. راستش را بخواهید من دوست نداشتم که پسرم به تیراندازی روی بیاورد و دلم نمی‌خواست ورزشی را به شکل حرفه‌ای انجام دهد و همیشه به او می‌گفتم: «آخر ورزش چیزی ندارد که تو بخواهی برای آن تلاش کنی»، اما یک روزی که برای تمرین همراه من به سالن آمده بود، درخواست داد که به او آموزش دهم؛ به او گفتم حالا که علاقه داری با تو کار می‌کنم. ظرف مدت ۴ ماه قهرمان استان شد و در طول مدت یک سال و نیم از فعالیت خود، هنوز هم همان قهرمانی را حفظ کرده است.

بوکس، شنا و تیراندازی
اوایلی که با ورزش آشنا شدم مربوط می‌شود به دوران قبل از انقلاب که در رشته بوکس کار می‌کردم. انقلاب شد و من در این ورزش به درجه حرفه‌ای نرسیدم، زیرا بوکس را ممنوع کردند؛ بنابراین من هم از بوکس جدا شدم و به شنا روی آوردم، گرچه سنم بالا بود، اما توانستم در شنای استقامت ۵ کیلومتر دریا موفق شوم و حرفی را برای گفتن داشته باشم. بعد از رشته شنا به دلیل اینکه سنم بیشتر شده بود و آن زمان در کمیته انقلاب اسلامی نظامی بودم و متأسفانه در آن دوره برای نیرو‌های نظامی‌ای مثل کمیته آموزش‌های مناسبی برقرار نبود و من به این درک رسیده بودم، چون یک نظامی هستم باید در تیراندازی تبحر و مهارت داشته باشم، هر از گاهی از دوستانی که در تیراندازی اطلاعاتی داشتند، دانش فرا می‌گرفتم و تمرین می‌کردم؛ تا اینکه در نخستین مسابقات استانی سوم شدم و بعد از آن احساس کردم که در این‌باره استعداد دارم؛ تمرینات را پشت سر گذراندم و کم‌کم به عضویت تیم ملی درآمدم و رکورددار کشور و به مسابقات بین‌المللی اعزام شدم.
از ۴ رشته تیراندازی با تپانچه در ۳ رشته تپانچه بادی، تپانچه سنترفایر و تپانچه آزاد، رکورد‌های برون مرزی و درون مرزی در اختیار من قرار گرفت و من نخستین تیراندازی هستم که در مسابقات جام جهانی ۹۲ ایتالیا موفق شدم وایت کارت برای رشته تیراندازی المپیک آتلانتا کسب کنم. در نخستین مسابقاتی که شرکت کرده بودم و در آنجا رکورد برون‌مرزی ایران را ۵ نمره ارتقا داده بودم، وقتی که نفر نخست روی سکو رفت و نامش را اعلام کردند، در دلم به قهرمان گفتم که: «این جایگاه مبارکت باشد، من با هیچکس کاری ندارم، اما در مورد خودم می‌گویم که اگر یک دهم امکاناتی که تو داشتی را من داشتم، اجازه نمی‌دادم که تو به این جایگاه برسی» این دیدگاه جزو همان آرمان‌های مقدس درونی خودم بود.
 در کل  به صورت رسمی از سال ۱۳۶۵ وارد رشته تیراندازی شدم و از سال ۱۳۶۸ به عضویت تیم ملی درآمدم. در طول این مدت زندگی‌نامه خیلی از انسان‌های بزرگ را خواندم بنابراین زندگی هرکدام از آن‌ها می‌توانست، به نوعی الگو‌های من بوده باشد؛ به‌ویژه کسانی که به یک‌باره در تنگنا قرار گرفتند، اما توانسته بودند خود را نجات دهند، بیشترین کمک را به من کردند که یاد گرفتم اگر روزی دچار مشکل شدم باید استقامت خودم را بالا ببرم.
نمونه بارز این الگو‌ها برایم ادیسون بود که تا آخرین لحظات عمرش از مطالعه و تحقیق دست برنداشت.

ثبت رکورد‌های جدید
در سال ۱۹۹۲ در میلان ایتالیا وردکاپ برگزار شد و من آنجا تپانچه بادی را ۵۷۰ زدم که این نمره هنوز هم برای خیلی از افراد رؤیاست که در مسابقات بین‌المللی بتوانند کسب کنند. در مسابقات ارتش‌های جهان بهترین نمره‌های تیراندازی هنوز به نام من ثبت شده است که در آخرین مسابقه ۵۷۴ زدم. البته ناگفته نماند من ممنون مربیانی از جمله آقای فریدونی، کوهپایه‌زاده و ذوالفقاری هستم.
بهترین تعریفی که در کسب افتخارات ورزشی خودم می‌توانم داشته باشم این است که در هیچ رقابت
بین المللی‌ای ظاهر نشده‌ام مگر اینکه رکورد برون مرزی بزنم؛ همچنین اگر ۲ روز متوالی مسابقه داشتم که روز نخست رکورد خوبی را ثبت کرده بودم، روز بعد هم طوری فعالیت می‌کردم که رکورد روز و مسابقه قبل را می‌زدم و هیچ مسابقه‌ای را کمتر از قبل یا مساوی آن تمام نمی‌کردم. با این تفاسیر تأکید می‌کنم ظاهرا من به درد ورزش استان نمی‌خورم و متأسفانه به حضور من در این حیطه نیازی حس نمی‌شود؛‌ای کاش تلاش‌های مسئولان هیئت‌هایمان در راستای حفظ ارزش‌های جامعه بود نه برای حفظ مدیریت و جایگاه!

استعفا از نیروی انتظامی به دلیل ورزش
بعد از انقلاب خوش‌نویس و خطاط بودم، کار خطاطی و تبلیغاتی برای انجمن‌های اسلامی محله انجام می‌دادم؛ تا اینکه در سال ۱۳۶۰ جذب کمیته انقلاب اسلامی شدم و اصلا خبر نداشتم که کمیته یک نهاد نظامی است و فکر می‌کردم که سازمانی مانند جهاد است، زیرا آن زمان جهاد از من برای حضورم به عنوان خطاط در سازمانش استقبال کرد. در کمیته هم مدتی خوش‌نویس شدم، بعد از آن یک بخشی از اسلحه‌خانه کمیته انقلاب اسلامی را به من سپردند. تلاش کردم که وضعیت اسلحه‌خانه را ارتقا دهم و در نهایت اسلحه‌خانه در کشور نمونه شد. آن زمان آمارگرفتن اسلحه‌خانه‌ها حدود ۱۵ تا ۲۰ روز طول می‌کشید، اما اسلحه‌خانه من را در طول ۲ ساعت آمارگیری کردند. باورشان نمی‌شد که اسلحه‌خانه یک استان را به این صورت آمارگیری کردند. من به آن‌ها گفتم که هرکدام را دوست دارند به صورت اتفاقی انتخاب کنند و اگر متوجه شدند آمار آن اشتباه است، مطمئن شوند که بقیه هم به اشتباه چیده شده‌اند. مسئولان بازرسی این کار را انجام دادند و فهمیدند که همه سلاح‌ها با نظم خاصی در جای خود قرار گرفته‌اند. من با ابتکار خودم دور تا دور دیوار اسلحه‌خانه تخته زدم و قفسه‌بندی کردم و سلاح‌ها را به ترتیب شماره سریال روی بدنه‌شان در قفسه‌ها قرار دادم. بعد از آنکه کمیته ادغام شد، من در نیروی انتظامی به کارم ادامه دادم و به دلیل قهرمانی و سفر‌های خارجی که نظامی‌ها برای هر سفر خارجی باید مجوز بگیرند، در سال ۱۳۷۴ استعفا دادم. در آن سال در آخرین مسابقه‌ام در نیروی انتظامی شرکت کردم؛ البته از قبل هم اعلام کرده بودم که این آخرین مسابقه این سازمان است که در آن شرکت می‌کنم و گفتم که رکوردی را در این مسابقه ثبت می‌کنم که تا ۱۰ سال آینده تغییر نخواهد کرد. اکنون پس از گذشت ۲۴ سال هنوز آن رکورد تپانچه بادی زده نشده است.

دقت و سرعت
پس از استعفا کار خطاطی را ادامه دادم و در کنار آن به ورزش هم مشغول بودم. تا اینکه بنا به دعوت دانشگاه علوم‌پزشکی مشهد مربی تیراندازی دانشگاه شدم و تیم علوم پزشکی را در مسابقات المپیاد به قهرمانی در رشته تفنگ و تپانچه رساندم. بعد از آن تیم ملی جانبازان و معلولان از من دعوت کرد تا مربی تیم ملی شوم، قبول کردم. برنامه ما این بود ورودی پارالمپیک برای بچه‌ها بگیریم که من ۳ رشته تیراندازی تپانچه بادی، سنترفایر و آزاد را با بچه‌ها کار می‌کردم و در اولین مسابقات که دو رشته بود، ۳ نفر بردم و ۶ ورودی پارالمپیک گرفتم که در آن زمان سابقه نداشت و شاگردانم مدال طلا، نقره و برنز انفرادی هم در مسابقات بین‌المللی کسب کردند. در تپانچه بادی، تیرانداز به اهداف با فاصله ۱۰ متری شلیک می‌کند. سنترفایر رشته‌ای است که طول مسافت آن ۲۵ متر است و دو ویژگی دقت و سرعت در آن اهمیت دارد. در تپانچه آزاد هم هدف در ۵۰ متری قرار می‌گیرد، که این رشته بسیار رشته سختی است.

مربی تیم ملی شدم
در ادامه تیم ملی فدراسیون تیراندازی از من دعوت کرد که مدت یک‌سال مربی تیم ملی بودم. تشخیص شخصی خودم این بود که نباید در آن جایگاه باشم، زیرا هنوز آشنایی کافی برای گرفتن نتیجه نداشتم. به همین دلیل با دبیر فدراسیون صحبت کردم و گفتم که قصد دارم تیم ملی را ترک کنم. او بسیار اصرار داشت که من بمانم و حتی شرایط و تسهیلات بهتری را به من پیشنهاد داد، اما من قبول نکردم و گفتم «من برای این جایگاه ساخته نشدم و میروم که خودم را بسازم» ۲ سال مداوم در خانه مشغول به مطالعه شدم، بعد از آن دوباره به تیم ملی رفتم و توانستم طی ۳ ماه از سوی آقای وحیدگلخندان، نخستین مدال جام جهانی تپانچه برای فدراسیون تیراندازی کشورم به دست آورم. البته محبت کردند و مربی را همراه ورزشکار نفرستادند و من از داخل خانه، شاگردم را coach می‌کردم و در نهایت مدال را کسب کردیم.
تا ابتدای سال ۱۳۹۸ مشغول به تدریس در حوزه همین رشته ورزشی بودم، تا اینکه به خودم گفتم «با تیراندازی خداحافظی کن! اینجا جز اینکه زندگی‌ات را نابود کرد، هیچ سودی برایت نداشت.» الان یک آدم بیکاری هستم که حتی در این سن و سال حقوق بازنشستگی هم ندارم!

آیا پیش‌کسوت سرمایه کشور محسوب می‌شود؟
در زندگی‌ام یک اشتباه بزرگی مرتکب شدم و آن هم این بود که تصمیم گرفتم برای هیئت تیراندازی خراسان رضوی بهترین جایگاه را به دست آورم. این هدف را اعلام کردم و مسیر کارم هم آن را به خوبی نشان می‌داد. تا اینکه به دبیر و رئیس هیئت گفتم «اقتصاد زندگی من به شدت در مخاطره است، با دل و جان کار می‌کنم، به من کار بیشتری بدهید تا درآمدم افزایش یابد» این افراد مرا محدودتر کردند و من بعد‌ها فهمیدم که این قسمت جزو نقطه سیاه زندگی من بود که نباید از بنده خدا درخواست می‌کردم، باید به خدا و اراده خودم توکل می‌کردم. این بی‌انصافی بود که حق‌الزحمه یک‌ساله من، ۳ میلیون تومان شد و هیچ وقت هم ریزحساب مرا ندادند. ظاهرا این‌طور می‌گویند که کسانی که پیش‌کسوت هستند، سرمایه‌های آن رشته و حوزه در کشور محسوب می‌شوند یا این جمله را به اشتباه گفته‌اند یا ما این جمله را بد و نادرست معنا می‌کنیم، زیرا این جمله در هیئت تیراندازی استان مصداقی ندارد. زهرا محروقی -دارنده مدال جهانی، رضا احمدی-مربی تیم ملی تفنگ و تیم ملی جانبازان معلولان، شیما جلالی-اعزامی به مسابقات بین‌المللی و خیلی از افراد موفق دیگر هیچ جایگاهی در هیئت کنونی تیراندازی استان ندارند. سؤال من این است: آیا کار کردن با کسانی که سرمایه هستند نمی‌تواند برای شما آورده داشته باشد؟ باید بدانیم که تأمین هزینه‌های هیئت از محل بودجه ورزشکاران، هنر نیست. جذب حامی مالی مناسب و همچنین ایجاد آرامش ذهنی برای ورزشکاران مهم‌ترین نکته‌ای است که باید به آن توجه کرد.

تأکید بر تلاش و ممارست در تمرین
ورزش تیراندازی یک هنر است، اما به چه کاری هنر می‌گویند؟ هرکاری که انسان انجام دهد و پس از اتمام آن، با تماشای نتیجه، خستگی از بدنش درآمد، آن کار هنر است. آن کسی که کار موسیقی انجام می‌دهد و پس از پایان کار، آن را گوش می‌دهد و لذت می‌برد، یعنی هنر کرده است. تیراندازی دقتی را به نمایش می‌گذارد که اگر کوچک‌ترین خطایی داشته باشد، دقتش خراب می‌شود.
ورزشکار علاقه‌مند به این حوزه با هر ویژگی‌ای می‌تواند یک قهرمان تیراندازی باشد، یعنی الزاما وجود یک ویژگی شاخص یا ژنتیک آن‌قدر تأثیری در قهرمانی ندارد که تمرین، تلاش و ممارست دارد. هر انسانی در هرکاری که تلاش کند، موفقیت حق اوست. در طول سال‌هایی که ورزش می‌کردم، با قطعیت می‌توانم بگویم که هیچ‌کس را پیدا نکردم که به اندازه من تمرین کند. به عنوان مثال اردوی تیم ملی داشتم که از ۹ صبح شروع می‌شد و ۱۱:۳۰ به اتمام می‌رسید، از طرفی از ۱۱:۳۰ تا ۱۶ وقت استراحت بود و از ۱۶ تا ۱۸:۳۰ ادامه داشت. من ۸ صبح داخل سالن بودم و حتی استراحت نمی‌کردم و از دوستانم خواهش می‌کردم که ناهار مرا ساعت ۱۶ با خودشان بیاورند. در ساعت پایان اردو تا ۱۲ شب به صورت مستمر تمرین می‌کردم.  

همسایه‌ها نمی‌دانند من ورزشکار هستم
مدت ۱۰ سال است که ساکن محله عبدالمطلب و قبل‌تر در خیابان کاشانی زندگی می‌کرده است. او درباره شکل ظاهری خیابان عبدالمطلب می‌گوید: اطلاعات دقیقی از شکل گذشته اینجا ندارم، اما همسایه‌ها می‌گویند که این محله به شکل روستا، بسیار خلوت و به نوعی جدا از بدنه اصلی شهر بوده است. به واسطه مدت سکونتم در این محله، خیلی از همسایه‌ها و کسبه را می‌شناسم و آن‌ها هم مرا می‌شناسند؛ اما کسی از من به عنوان یک ورزشکار شناختی ندارد و کسی در این‌باره اطلاعاتی ندارد، گاهی اوقات می‌گویم که من حتی در خانه خودم هم غریبم؛ اطرافیانم نمی‌دانند که من چه کرده‌ام؟ حتی جزئیاتی که برای شما تعریف کردم را اگر از خانوده‌ام بپرسید، می‌گویند نمی‌دانیم! آن‌ها فقط می‌دانند که در تیراندازی رکورد زده‌ام و از جزئیات فعالیت‌هایم اطلاعی ندارند. همسایه‌هایمان هم همین‌طور هستند، اما انسان‌های فوق‌العاده محترم، متدین و متشرع هستند که با رفتار خود مرا وادار کردند که من هم به آن‌ها احترام متقابل بگذارم؛ به واقع عملکرد آن‌ها سبب شده است که آن‌ها را ستایش کنم.
اکنون وارد حوزه کشاورزی شده‌ام و به تازگی زمینی در نیشابور خریده‌ام که در آن کشت کنم و به این حرفه مشغول شوم. کشاورزی این حُسن را دارد که درختان و گیاهان همیشه کشاورز را ستایش می‌کنند و از او خدمت‌پذیری دارند و کشاورز هم با عشق و علاقه به آن‌ها رسیدگی می‌کند.
گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->