قاسم فتحی | شهرآرانیوز؛ همه بچههای نسل ما یعنی متولدان دهه شصت و هفتاد و حتی دهه پنجاهیها کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان را خیلی خوب میشناسند. هرچیزی را فراموش کرده باشند روزگاری کانونی بودن را یادشان نرفته است. روزهای تابستانی داغی که کانون مأمن و پناهگاه بچهها بود، آنها که جایی برای حرف زدن با صدای بلند نداشتند، نمیتوانستند جُم بخورند. خانههای شلوغ پربچه اجازه نمیداد دست ازپا خطا کنیم. پدر و مادر هم به این سادگیها اجازه نمیدادند بیرون ول بچرخند و یللی کنند، جز اینکه توی کانون باشند.
کانون امن بود و بزرگ، بزرگ به وسعت تمام دنیا. همه کاری میتوانستند بکنند. دورهم بنشینند روی زمین و کتاب بخوانند، روی میزها با گِلهای سفالی بازی کنند. با مربی درباره مسائل مختلف حرف بزنند و او هم حرفها را با دقت گوش کند. حتی نظرشان را بخواهد. تنها جایی که نظر و نگاه و فکرشان اهمیت داشت آنجا بود. مربی از آنها میخواست درباره اردوی هفته پیش سفرنامه کوتاهی بنویسیم. اگر به همه بچهها بگویند خیال هایشان اولین بار کجا پر گرفت و پرواز کرد، بدون شک یاد کانون میافتند.
محمود خرقانی از مربیهای با سابقه و اهل دل کانون است، مثل یک داروساز میداند کدام کتاب به درد چه حسی از بچه میخورد و در کدام موقعیت چه کتابهایی برای هر بچه تجویز کند. او کارشناس فرهنگی کتابخانههای سیار استان خراسان رضوی است. همان کتابخانههایی که بچههای روستا یک ساعت قبل از آمدنش، توی گرما و سرما، منتظر میایستند تا برسد و دنبالش بدوند و برای دوهفته کتابی به امانت بگیرند، بازی کنند و فیلمی ببینند. با خرقانی در یک عصر پنجشنبه داغ در اتاقش درباره کتابخانههای سیار گپ زدیم. درباره اینکه مربیهای سیار چه میکنند و چطور کتابها را به دورترین روستاهای محروم میرسانند.
محمود خرقانی با این بحث شروع میکند که چرا در روستاها مراکز کانون وجود ندارد و ماهیت وجود کتابخانههای سیار چیست؟ «مراکز ثابت کانون اغلب در شهرها ساخته میشوند و ما در روستاها مراکزی نداریم. دلیلش هم این است که نمیتوان در روستاهای کم جمعیت کتابخانه ثابت داشته باشیم، در نتیجه فعالیتهای کانون پرورشی در واحد سیار کتاب خوانی متمرکز شده است که فعالیتش را از قبل انقلاب آغاز کرده است. مربیها کتابها را سوار ماشین مخصوصی میکردند و میرفتند به دورترین مکان ها. حالا هم همین طور است. مینی بوسهای زیادی خریداری شده و ویژه کودک و نوجوان تجهیز شده است. حتی داخلش ویدئو پروجکشن تعبیه شده است که بتوانند برای بچهها چه داخل مدرسه یا مسجد، فیلم و پویانمایی اکران کنند.»
او به بازه زمانی سرکشی مربیها به روستا اشاره میکند و اینکه مربی این کتابخانهها هم زمان هم کارهای فنی خودرو را میکند و هم با بچهها ارتباط میگیرد. خرقانی از این میگوید که کتابخانههای سیار هر هفته یا هر دوهفته به روستاها سر میزنند: «مینی بوسها مربی متخصص سیار دارند، چون تنها هستند هم رانندگی میکنند، یعنی کارهای فنی خودرو را بلد هستند و دوم اینکه با بچهها میتوانند خیلی خوب ارتباط برقرار کنند. یک قانون و استانداردی را گذاشتیم که هرکدام بیست روستا در ماه را پشتیبانی میکنند. مربیها در مدارس حضور پیدا میکنند، چه در منطقه روستایی باشد چه عشایری همه کارهایشان در مدرسه است. کارهای فرهنگی و امانت کتاب را آنجا انجام میدهند. لپ تاپی دارند که بچهها را عضو کتابخانه میکنند و برنامهها را همان جا انجام میدهند.
با بچهها هرسال قراری میگذارند. هفته بعد یا دوهفته بعد به همان روستا برمی گردند، در واقع هر بچه روستا دوهفته با یک کتاب مأنوس است، اما تابستان وقتی مدارس تعطیل میشوند، قرار آنها برقرار است. قرار اینها معمولا در همان مدارس انجام میشود. مدیر یا ناظم مدرسه به بچهها خبر میدهد، البته خود بچهها هم از روزهایی خبر دارند که کتابخانههای سیار به روستا میآیند، اگر فضای مدرسه مهیا نبود کنار مسجد یا داخل طبیعت یا هرجای مناسب دیگری برنامه هایشان را انجام میدهند. دوباره کتاب امانت میگیرند و میروند تا دوهفته بعد. بیشتر مربیها روستاهای محروم را انتخاب میکنند. روستاهایی که از امکانات خوبی برخوردار نیستند.»
خرقانی در پاسخ به این پرسش که آیا کتابخانه کوچکی در هیچ کدام از روستاها وجود نداشته است میگوید: «نمی شود گفت هیچ کدام. برخی از اهالی و برخی از سازمانها از همین واحدهای سیار کانون وام گرفته و کاری کرده اند، البته در این باره به نظرم موازی کاری اصلا چیز بدی نیست و خیلی هم خوب است. من میگویم اگر هر سازمانی بتواند یک گوشه کار کودک را دستش بگیرد، کار بزرگی کرده است. کانون به تنهایی نمیتواند همه کارها را انجام بدهد، البته به این شرط که استانداردها را رعایت کند و به بچهها در نهایت احترام برخورد شود.
مروجان کتاب خوانی خیلی شان از شیوه کار کانون یاد گرفته اند. من کسی را میشناسم که با زنبیل در روستاها کتاب میبرد. اسمش را هم گذاشته اند کتابخانه زنبیلی. این آقا به عنوان مروج برتر کشور هم انتخاب شده است. همان اول کاری به خیلیها نامه نوشت، به خیلی از نویسندگان و شاعران. اصلا محال است شما به اهل کتابی نامهای بزنی وآنها جوابی به تو ندهند. مثلا میدانم که آقای مصطفی رحمان دوست دوهزارتا کتاب برایش فرستاد.»
گپ وگفت ما به اینجا رسید که یک مربی سیار چطور بازخورد میگیرد؟ چطور متوجه میشود آمدن و رفتن هایش تأثیر دارد: «فعالیت همه بچهها ثبت میشود، یعنی مشخص است که هرکدام از بچهها چه فعالیتهایی کرده اند، مثلا بعد از مدتی که فعالیتها میگذرد خودشان را نشان میدهند. وقتی مربی با آنها قصه میخواند، کاردستی درست میکند خلاقیت بچهها هم کم کم عیان میشود. خیلی هایشان نویسنده و شاعر شده اند. باورتان نمیشود که آنها چه چیزهای بکری که نمینویسند. بعضی از نوشتهها فوق العاده است، اگر کانون پایش را آنجا نمیگذاشت و مربیها نبودند این اتفاق نمیافتاد. ما معتقدیم اگر در همان منطقه و بین این همه بچه یک نفر هم بتواند کاری بکند و به جایی برسد تمام آن منطقه را پوشش میدهد.»
خرقانی گزارشی هم از وضعیت روخوانی کتاب در روستا میدهد و میگوید با حضور کتابخانههای سیار این وضعیت بهبود پیدا کرده است: «می دانید وضعیت روخوانی کتاب در روستا خوب نیست. علتش هم مشخص است. در شهر خانوادهها به روخوانی کتاب فرزندانشان کمک میکنند و از بچه میخواهند مدام این کار را بکند، ولی در روستا پدر و مادرها وقتی برای این کار ندارند، ولی حالا در روستایی که کتابخانه سیار ما حضور داشته و دارد وضعیت روخوانی بچهها بسیار بهتر از قبل شده است. دلیلش هم این است که او دو هفته فرصت دارد با همان دوکتابی زندگی کند که امانت گرفته است. دو هفته زمان زیادی است.
کتاب دیگری هم ندارند، در نتیجه بیشتر از یک بچه ساکن شهر کتاب را با دقت میخواند. بچههای مشهد یا دیگر شهرها راحت میتوانند بعد از دو سه روز به کتابخانه ثابت بروند و کتاب دیگری به امانت بگیرند، ولی بچههای روستا در همان دوهفته فقط دو کتاب دستش دارد و این باعث میشود کتابها را چندین و چندبار بخواند. حالا چرا او میتواند بنویسد؟ چون فرصت داشته است فکر کند، تخیل را به کار بیندازد و با شخصیت هایش زندگی کند. حالا موقع نوشتن میبینیم که چقدر مستعد نوشتن است. چقدر خوب برای شعر گفتن و شعر خواندن خیز برداشته است.»
روش مربیهای سیار کانون پرورش فکری در عین سادگی، سختیها و پیچیدگیهای خودش را دارد. آنها باید با هر بچهای به شکلی رفتار کنند و به گونهای مفاهیم اخلاقی و تربیتی به او انتقال دهند. خرقانی میگوید هر کاری که آنها میکنند با کتاب و قصه است: «ما لای همین قصهها و کتابها حرفمان را میزنیم. اگر بخواهیم مفاهیم دینی را منتقل کنیم، اگر بخواهیم آداب معاشرت یا هر مفهوم دیگری را منتقل کنیم، راهش همین است و اصلا مستقیم کاری نمیکنیم. این کارها را با کتاب انجام میدهیم یا بازی میکنیم یا اینکه اجازه میدهیم بچهها آزادانه در جمع حرف بزنند و اظهارنظر کنند. زور و اجبار وجود ندارد. برای همین بچهها و مربیها در سرما و گرما حاضر میشوند.
یادم نرود اسمشان را هم بگویم. ترابی، صادقی، خرمکی، دارینی، حسینی زهرایی، ساجدی، محتشمی و صولت که سربازان دور از امکانات و تبلیغاتاند و با جان و دل سالهاست که به این کار مشغولاند. بچهها با آمدن هر کدام از این مربی ها، یک ساعت قبلش دم در مدرسه منتظر کتابخانه سیار هستند. کار کردن با بچه را باید بزرگ جلوه بدهیم. کتاب خوب دستش بدهیم. هر چیزی را برایش نخوانیم. این احترام را بچه میفهمد در آینده اش تأثیر زیادی میگذارد. خیلی هایشان همینها را حالا میگویند. اینکه ما باعث شدیم در کورترین و تاریکترین مکانها چراغ امیدی برایشان روشن کنیم تا به آینده امیدوار شوند. ما با داشته هایمان نگاه میکنیم و گلهای از نداشته هایمان نداریم.»
وسط صحبت هامان درباره مروجان کتاب هم حرف زدیم. درباره اینکه چطور بی منت و خالصانه و آرام آرام فعالیت هایشان را وسعت میدهند: «یادم میآید یک بار همین آقای جواد ماهر که الان دیگر بیش از یک دهه میشود که با زنبیلش در روستاها کتاب رسانی میکند، آمد پیش من. تعدادی کتاب ارزان برایش جفت وجور کرده بودم که با خودش ببرد. به من میگفت درباره هرکدام از اینها اطلاعاتی بده، یک کلیتی بگو. من حدود ۱۶ سال است که دارم با همین کتابها زندگی میکنم.
بعد مثل کسی که توی داروخانه کار میکند به جواد گفتم این کتاب خوب است، برای وقتی بچه عصبانی شد تا بتواند خشمش را کنترل کند. این کتاب به درد بچهای میخورد که دیر میخوابد. یا مثلا کتابهایی منتشر شده اند که به درد وقتهایی میخورند که بچه عزیزش را از دست میدهد و به دلداری و تسلا نیاز دارد. اینها را به مدرسه برده و اثر هم کرده بود. نه فقط من که کلیه مربیهای کانون چه در مراکز ثابت و چه در مراکز سیار، به محتوای اغلب کتاب همین قدر مسلط هستند. خوبی کتابخانهها این است که محیط آزادی دارند و بچهها میتوانند راحت هرکاری که میخواهند بکنند.»
خرقانی نقبی هم به اردوهای کانون میزند و از هیجان بچههای روستا موقع دیدن دریا و جنگل حرف میزند. او هیجان زده این لحظهها را توصیف میکند: «ما هرسال بچهها را به اردوی چالوس میبردیم. الان متأسفانه به دلایل زیادی نمیتوانیم این کار را بکنیم. در این اردوها از مربیهای کتابخانههای سیار میخواهیم که تعدادی از اعضایشان را معرفی کنند. اعضایی که در روستاهای محروم زندگی میکنند. یادم نمیرود از یکی از روستاهای دورافتاده آمده و حتی مشهد هم نیامده بود. قرار بود یک روز در مشهد بمانیم و بعد حرکت کنیم.
باورتان نمیشود چقدر از دیدن شهر و بزرگی اینجا تعجب کرده بود. برده بودیمش تله کابین و آنجا گریه میکرد. دریا را که برای اولین بار دیده بود نفسش بند آمد. در تله کابین کنارش نشسته بودم تا واکنشش را ببینم. همه میگفتند دم بچههای سیار گرم که گزینههای درستی را برای اردوها انتخاب میکنند. اینکه کسانی بیایند که تا قبل از این تجربهای نداشتند و پایشان را خارج از روستا نگذاشته اند. خیلی از بچهها همین حالا هم زنگ میزنند که اگر کانون نبود اعتمادبه نفس بالایی نداشتیم و اهل گفتگو نبودیم. همانها که روزگاری عضو کتابخانههای سیار بوده اند دهیار شده اند، معلم شده اند و به بچههای روستایشان کمک میکنند.»
دور و بر ما احتمالا افرادی باشند که دلشان میخواهد کتابهای کتابخانه شان را به امانت دست اهلش بسپارند یا کسانی هستند که در مناطق دورافتاده خدمت میکنند و میخواهند کتابخانهای راه بیندازند و بچهها را دور خودشان جمع کنند. پرسش اصلی ما از خرقانی این بود که باید از کجا شروع کنند؟ «معلمهای دلسوز زیادی هستند که میآیند پیش ما و میگویند چطور باید به روستاهای محروم کتاب برسانیم. من همیشه به آنها میگویم از کم شروع کنیم. حتی از یک زنبیل کتاب. به شاعران و نویسندگان نامه بنویسند و از آنها درخواست کتاب کنند.
کتابخانهتان کم کم بزرگ میشود و بعد از مدتی خود آنها به محور کتاب رسانی همان منطقه تبدیل میشوند و باقی را تغذیه میکنند. این آقا جواد ماهر حالا در یکی از خانههای مسکن مهر شهرش زندگی میکند. او بچههای محله ش را هم تغذیه میکند. بچهها دور همان ساختمانش جمع میشوند. او کتابخانه کوچکش را راه انداخته و کارش را میکند. من به شما میگویم که کار با بچهها برکت میآورد. خودبه خود همه چیز درست میشود.»