تریلر رسمی فصل دوم سریال «بازی مرکب» منتشر شد + فیلم صفحه نخست روزنامه‌های کشور - چهارشنبه ۷ آذر ۱۴۰۳ «جادوی سفید» آیدا پناهنده در راه شبکه خانگی زندگی «ساتوشی ناکاموتو»، خالق بیت‌کوین، فیلم می‌شود فیلم‌های ورزشی روحیه بیماران سرطانی را تقویت می‌کند تاسیس یک جایزه ادبی به نام «یون فوسه» برنده نوبل ادبیات تصویربرداری «حکایت‌های کمال۲» در شهرک غزالی انتشار فراخوان بخش مسابقه تبلیغات سینمای ایران در جشنواره فیلم فجر نگاهی به آثار سعید روستایی به بهانه‌ صادرشدن پروانه ساخت فیلم جدیدش ارسال فهرست ۱۲۸ فیلم موردتأیید «جشنواره فیلم کوتاه تهران» به دبیرخانه «فجر» وقتی فیلم‌های اجتماعی شبیه هم می‌شوند | نقدی بر فیلم «نبودنت»؛ ساخته کاوه سجادی‌حسینی آموزش داستان نویسی | رج‌های ناتمام (بخش دوم) ماجرای حاشیه‌های اجرای «ترور» ساعد سهیلی در مشهد صفحه نخست روزنامه‌های کشور - سه‌شنبه ۶ آذر ۱۴۰۳ کنسرت «ریچارد کلایدرمن» در ایران + فیلم مروری بر کارنامه هنری داریوش فرهنگ به بهانه سالروز تولدش
سرخط خبرها

فاصله انگشت هیولا با روح تو یک لایه نازک و شکننده بود

  • کد خبر: ۱۱۹۸۷
  • ۲۵ آذر ۱۳۹۸ - ۰۳:۵۰
فاصله انگشت هیولا با روح تو یک لایه نازک و شکننده بود
نگاهی به فیلم «به سوی ستارگان» (۲۰۱۹)
کاظم کلانتری| زمان‌هایی هست که طرح و برنامه کیهان را در چشمان خودمان روبه‌روی آینه یا در چشمان دیگری یا در خطوط در هم و بر هم کف دستمان می‌بینیم؛ البته نه به‌سادگی و در فرآیندی ارادی بلکه با دشواری و در مسیری تیره و تار، آن‌وقت‌هایی که انتظار هیچ نور و نشانه‌ای نداریم، اما ناگهان حلقه‌هایی که سال‌ها برایمان درهم بوده‌اند باز می‌شوند. این واقعیت برای من این‌گونه بود: زمانی به تصویر پدربزرگم در تلفن همراهم نگاه می‌کردم البته با افسوسِ از دست‌دادنش. پیش می‌آید تصویر کسی که دوستش دارید شما را به خاطره یا لحظات خاصی پرتاب می‌کند، اما بعید می‌دانم روی‌هم‌افتادن دو هستی به جلو رفتن و پیشرفت خاطره امان بدهد. وقتی همه‌چیز در یک لحظه متوقف می‌شود و تو به خودت برمی‌گردی نه به خودِ الانت، بلکه به خودی که بوده‌ای و یا خواهی بود. صفحه شیشه‌ای تلفن همراهم آینه شده بود و انعکاس صورت من در صورت پدربزرگم و روی هم افتادن آن‌ها چیزی شد شبیه دیدن تاریخ، چیزی شبیه آگاهی از آینده، لابه‌لای فرآیند درحال‌تغییرِ جوان شدن پدربزرگم و پیرشدن من. در آن لحظه فاصله دو جهان، دو انسان، دو هستی، و دو تاریخ یک لایه نازک و شکننده بود، همان لایه شیشه‌ای کلاه «روی مک‌براید» (برد پیت) که در سفر حماسی‌اش، کهکشان در آن منعکس می‌شود و فضای تاریک بین ستاره‌ها.
«روی» پسر خلف «کلیفورد مک‌براید» (تامی لی جونز) است که ضربان قلبش در هیچ مأموریتی بالاتر از ۸۰ نرفته و زندگی‌اش (همسرش) را فدای سفر به فضا کرده است. مأموریت جدید او چیست؟ پیدا کردن پدرش، اسطوره فضانوردی «اسپیسکام»، که ۳۰ سال پیش در پروژه‌ای با نام «لیما» به فضا رفته و هرگز برنگشته است؛ کسی که بر شانه‌های نیل آرمسترانگ ایستاده و اولین کسی بوده که پا روی برخی از سیارات منظومه شمسی گذاشته است. او زنش را بیوه کرده و پسرش را یتیم تا این نظریه علمی را شکست بدهد: غیر از ما موجود هوشیار دیگری در کهکشان وجود ندارد. کار او همچون آرمسترانگ به زمان و مسافرت زیاد نیاز دارد و البته به فداکاری و از همه‌چیز گذشتن. قطعا فیلم «به‌سوی ستارگان» (۲۰۱۹) مثل مستند تحسین‌شده «آپولو ۱۱» (۲۰۱۹)، که بر مأموریت پانهادن اولین انسان روی ماه متمرکز است، مطابق باواقعیت نیست، اما در جهان خودش آینده‌ای محتمل را تصویر می‌کند، آینده‌ای هم برای امید و هم برای ستیز. در برابر چنین فیلمی که بیش از علم، بر لایه‌های هستی‌شناختی، روان‌شناختی و فلسفی‌اش تکیه کرده نمی‌توان کتاب «فیزیک در سینما»، نوشته تام راجرز، به دست گرفت و از خطا‌های علمی داستان فیلم گفت. «به سوی ستارگان» را باید احساس کرد، با همان چشم کیهانی تماشایش کرد و درون را برای روح بی‌قرار و تاریکش گشود. درواقع فیلم جیمز گری کیهان و فضای ناشناخته آسمان را بستری می‌کند برای کنکاش در رابطه یک پدر و پسر، نه به‌اندازه «در میان ستارگان» (۲۰۱۴) هیجان‌انگیز و خلاقانه، و نه شبیه «۲۰۰۱: ادیسه فضایی» (۱۹۶۸) عمیق و فلسفی. اپرای فضایی جیمز گری چیزی میان آن‌هاست و به‌اندازه خودش سیاه و تاریک؛ به همین دلیل باید آن را بازخوانی تفسیری‌ای بدانیم از داستان «دل تاریکی» جوزف کنراد و فیلم «اینک آخرالزمان» فورد کاپولا.
«به سوی ستارگان» در کنار هم‌خانواده‌هایش، «مریخی» (۲۰۱۵) و «جاذبه» (۲۰۱۳)، یک حماسه ماجراجویی شخصیت‌محور است که دورترین نقطه منظومه شمسی را برای روایت داستانش برگزیده: نپتون. اما هیجان‌انگیز این است که برای این سفر، ایستگاه‌هایی هم وجود دارد که هرکدام واجد جذابیت یک داستان جداگانه هستند: ماه و گنگستر‌هایی که قسمتی از آن را تصرف کرده‌اند و مریخ که انگار پایگاه‌های تحقیقاتی «ارسا» نزدیک آن روی حیوانات و به‌خصوص میمون‌ها آزمایش انجام می‌دهند. البته که این‌ها همه راه پرپیچ و خمی است برای رسیدن به تفسیر داستان از روح و روان انسان و ارتباطش با فضا. اگر گزارش‌های لوکا پارمیتانو، فضانورد آژانس فضایی اروپا، را که از سفینه‌اش در فضا برای «یورونیوز» می‌فرستد دیده باشید کمی داستان تغییرات روحی فضانوردان فیلم «به سوی ستارگان» و آزمایش‌های روانی‌ای را که مرتب می‌گذرانند برایتان باورپذیرتر می‌شود.
چه چیزی می‌تواند فضانوردی را مجبور کند از کنار موتور روشن، داخل سفینه در حال صعود شود؟ پیداکردن ناشناخته‌های فضایی می‌تواند انگیزه کافی باشد؟ خیر، اما اگر بخشی از این ناشناخته‌ها را زندگی پدرت تشکیل بدهند که همه می‌گویند برای پیدا کردن هوش در فضا هوش از کف داده و جایی در لبه منظومه شمسی کنار سیاره نپتون هنوز زنده است کمی اوضاع فرق می‌کند. برای مک‌برایدِ پدر پیداکردن موجودات هوشیار در بیرون از زمین مهم‌تر از نابودی زمین و ساکنانش است؛ او مجنونِ فضای تاریک و هیولاوار میان ستارگان شده است. حالا مک‌برایدِ پسر که کمی روحیات و جسارت پدر را به ارث برده باید از دل تاریکی بگذرد و در آستانه یک دو راهی انتخابی انجام دهد: نابودی یا کشف، شبیه پدرشدن یا راه دیگر رفتن و از گناهان پدررنج‌بردن. بخشی از ترس و شک و تردید‌های «روی» در سفر پیش‌بینی‌ناپذیرش به کمک نقش‌آفرینی برد پیت و صورت و چشمانش که از پشت شیشه کلاهش می‌بینیم قابل درک شده است؛ همان شیشه‌ای که در سفر میان‌ستاره‌ای، کهکشان را در آن می‌بینیم، و در لحظه دیدار پدرش سرنوشت همه انسان‌ها را: چشم‌ها در چشم‌ها خیره می‌شوند و چهره پدر در یک انعکاس و مواجهه جوان می‌شود و چهره پسر، پیر. این همان نقطه خودشناسی در جنگ امید و ستیز است، جایی که سکوت کهکشان، فریاد انسان هوشمند را در میان گاز و تاریکی می‌بلعد.
گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->