با ورقزدن تاریخ و گشتوگذار درمیان وقایع تاریخی مشاهده میکنیم که افرادی در تاریخ ایران به نقشآفرینی پرداختهاند که اگر در آن لحظات تاریخی حاضر نمیشدند، باید خط بطلانی بر بسیاری از جریانات و پیشامدهای اساسی ایران در سالهای بعد میکشیدیم. یکی از این چهرههای برجسته تاریخ ایران، میرزارضا کرمانی بود که در ابتدا و در یزد به حوزه علمیه روی آورد و طلبه شد، اما در سن جوانی بهنوعی ویزیتور پارچه شده بود که با فروش آنها سودی هم نصیب خود او میشد.
روایت است که روزی به صدر اعظم ایران شال میفروشد، اما صدر اعظم بدهی خود را پرداخت نمیکند. میرزارضا با مقاومت و ایستادگی درصدد احقاق حق خود برمیآید و بالاخره با کمی بیاحترامی که نسبتبه وی صورت میگیرد، پولش را میدهند. پس از گذشت مدتی و در سال۱۳۰۱ هجریقمری بهعنوان مباشر حاجامینالضرب (از مهمترین تجار آن روزگار) در رسیدگی به اراضی وکیلآباد کرمان منصوب میشود و از اینجاست که میرزارضا با صحنه ظلم گستردهای که ازسوی حکام و صاحبمنصبان کرمان نسبتبه رعیت صورت میگرفته است، آشنا میشود. همین است که قصد میکند به فساد املاک وکیلآباد رسیدگی کند؛ برای همین گزارشهای دقیقی از اوضاع، به حاج امینالضرب ارسال میکند و مینویسد: «اینگونه سرقت و تقلب را متحمل نخواهم بود [زیرا]مزاج فدوی، اقتضای اینگونه کارها را ندارد.» بنابراین در اواخر۱۳۰۲ هجری قمری و پس از گذشت حدود دو سال به تهران بازمیگردد و به علل نامعلوم از کار برکنار میشود.
چون حاکم کرمان از پرداخت حقوق ازدسترفته میرزارضا سر باز میزند، او بهسراغ اتابک میرود تا دادخواهی کند، اما اتابک او را به زندان تهران میاندازد و پس از مدتی هم به زندان قزوین فرستاده میشود. درنهایت پساز گذشت دو سال، میرزارضا با تلاشهای همسری، سیدجمالالدین اسدآبادی و حاجامینالضرب، آزاد میشود. پس از رهایی طولی نمیکشد که بهدلیل حضور در جمع آزادیخواهان و طرفداری از سیدجمالالدین اسدآبادی، بار دیگر در ۱۵رمضان۱۳۰۸ هجریقمری دستگیر و روانه زندان میشود. دراینمیان عمال حکومتی شایع میکنند که او را کشته و نعشش را مفقود کردهاند.
این شایعه سبب نگرانی سیدجمال میشود و میکوشد با نامهنگاری از اوضاع میرزارضا پرسوجو کند. در این دوران، میرزارضا هنوز در زندان است، ولی از بیان سخنان بیپروا علیه شاه و ظالمان اطرافش دست برنمیدارد و به همبندانش میگوید: «فریب وعده کامرانمیرزا (فرزند ناصرالدینشاه و ملقب به نایبالسلطنه) را خوردم و اگر از اینجا خارج شوم، از او انتقام خواهم گرفت.» میرزا سرانجام پساز گذشت چهار سال در ذیالحجه۱۳۱۲ هجریقمری با آسیبهای فراوان که در زندان بر او وارد شده بود، آزاد و راهی استانبول میشود تا به محضر سیدجمال اسدآبادی برسد.
پساز ملاقات با سید، از ظلمهای واردشده به خود میگوید و سیدجمال در پاسخ، چنین جواب میدهد: «با این ظلمها که تو نقل میکنی به تو وارد شده است، خوب بود نایبالسلطنه را کشته باشی! چه جانسخت بودی و حبّ حیات داشتی! به این درجه ظالمی که ظلم کند، کشتنی است.»
میرزارضا در شوال سال۱۳۱۳هجریقمری به شهر ری بازمیگردد. در این زمان بهدلیل قراردادهای خارجی، بیلیاقتی و فساد دربار، اوضاع ایران آشفته است و بحران مالی، قحطی، گرانی، مهاجرت، بیکاری و سایر مصیبتهای اجتماعی افزایش چشمگیری یافته است، آنچنانکه ابراز نارضایتی مردمی بهوسیله اعلامیهها، شبنامهها و سخنان روشنفکران منتقل و منتشر میشده است.
همین دوران است که شاه بهشکرانه پنجاهمین سالگرد سلطنتش در ۱۷ذیالقعده۱۳۱۳ هجریقمری، پیش از صرف ناهار به حرم حضرت عبدالعظیم میرود و درکنار ضریح مشغول زیارت میشود که میرزارضا نامهبهدست نزدیکش میشود، درحالیکه زیر نامه، تپانچه پنجلول روسیاش را به دست گرفته بوده است تا با آن به قلب ناصرالدینشاه شلیک کند که چنین میشود. در ادامه قصد داشت تیر دوم را به صدر اعظم شاه شلیک کند که اطرافیان شاه و زائران حرم، مانع از این کار میشوند و میرزارضا را دستگیر میکنند، ولی کار شاه تمام میشود.
پس از بازداشت و در پاسخ به سؤال بازجو که میپرسد «چرا شاه را کشتی، درحالی که دیگران به تو ظلم کرده بودند؟» میگوید: «باید قطع اصل شجر ظلم را کرد، نه شاخ و برگ را.» و همچنین پاسخ میدهد: «یک خدمتی به تمام خلایق و ملت و دولت کرده ام و این تخم را من آبیاری کرده ام و سبز شد. همه خواب بودند و بیدار شدند. یک درخت خشک بیثمری را که زیرش همه قسم حیوانات موذی درنده جمع شده بودند، از بیخ انداختم و آن جانورها را متفرق کردم.
حالا از پهلوی آن درخت یک جوانه بالا زده است.» و بهراستی پس از این واقعه بود که در زمان سلطنت شاه بعدی، فرمان تأسیس مجلس امضا شد و نهضت مشروطه که با همت و خون ایرانیان آبیاری شده بود تاحدودی به نتیجه رسید. سرانجام میرزارضا در زمانی که حدودا ۵۰ سال از عمرش گذشته بود، در تاریخ ۲۱مرداد۱۲۷۵ به دار آویخته شد و پیکر وی در قبرستان حسنآباد دفن شد.
منابع: تاریخ بیداری ایرانیان، کارنامه و زمانه میرزارضا کرمانی، متون صورتجلسه بازجویی از میرزارضا، میرزارضا کرمانی به روایت پرویز خطیبی.