انتقال بخشی از زوار اربعین ۱۴۰۳ از طریق دریا انتقال بخشی از زائران اربعین از طریق دریا | هنوز قیمت بلیت شناور‌ها مشخص نیست در صورت گرمازدگی باید به کجا مراجعه کنیم؟ پیش‌بینی هواشناسی مشهد و خراسان رضوی (یکشنبه ۷ مرداد ۱۴۰۳) | تداوم گرما در استان دستگیری مردی که بر سر زباله باعث مرگ همسایه‌اش شد در معابرشهری مشهد بار ترافیکی نداریم (۷ مرداد ۱۴۰۳) عملیات فروغ جاویدان و شکست سنگین فرماندهان پوشالی مسعود و مریم متقاضیان جراحی تغییر رنگ چشم بخوانند | چه کسانی مجاز هستند؟ علائم افسردگی در کودکان و نوجوانان کدام است؟ کاهش دما از فردا (۸ مرداد ۱۴۰۳) | هوا خنک‌تر می‌شود جریمه پارک یا توقف در پیاده‌رو چقدر است؟ هفت مصدوم در تصادف ۲ پراید در جاده قوچان به چناران آدم ربایی میلیاردی در تهران و رها کردن گروگان در مازندران دستگیری سرکرده باند بزرگ قاچاق مواد مخدر در شرق کشور و عامل شهادت دو پلیس ۲ کشته و مصدوم در تصادف خودرو سواری با موتورسیکلت در شهرستان فیروزه (۶ مرداد ۱۴۰۳) برخورد بنز ‌ده‌تن و یک دستگاه سواری ۲۰۶ حادثه آفرید (۶ مرداد ۱۴۰۳) تعرض راننده شیطان‌صفت به دختر جوان فرار دختر نوجوان با مرد سابقه‌دار الزام به استفاده از سامانه تعیین اجاره بها در مشهد | ۱۷ مشاور املاک متخلف پلمب شدند (۶ مرداد ۱۴۰۳) «هگمتانه» ثبت جهانی شد (۶ مرداد ۱۴۰۳) فردا یکشنبه (۷ مرداد ۱۴۰۳) هیچ ازدواج و طلاقی در کشور ثبت نمی‌شود قیمت بلیت اتوبوس اربعین ۱۴۰۳ مشخص شد
سرخط خبرها

تصادفی که منجر به خیانت به همسر و فرزندان شد

  • کد خبر: ۱۲۲۷۴۹
  • ۰۳ شهريور ۱۴۰۱ - ۱۱:۵۸
تصادفی که منجر به خیانت به همسر و فرزندان شد
این بار وقتی شوهرم مرا از خانه بیرون کرد به منزل خالی از سکنه ای رفتم که پدرم در مشهد خریداری کرده بود اما مدتی بعد ناگهان همسرم به همراه چند مرد غریبه از بالای دیوار به درون حیاط پریدند و ...

به گزارش شهرآرانیوز، این‌ها بخشی از اظهارات زن ۳۷ ساله‌ای است که قرار بود تا ساعتی دیگر به مراجع قضایی معرفی شود. او که دست بند‌های قانون بر دستانش خودنمایی می‌کرد درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری سجاد مشهد گفت: ۱۴ سال قبل پای سفره عقد نشستم و زندگی مشترکم را با «ارژنگ» آغاز کردم. او جوانی تحصیل کرده بود و اوضاع مالی خوبی داشت، اما از غرور خاصی برخوردار بود و هر ماجرای کم اهمیتی را طوری تفسیر می‌کرد که انگار به او توهین شده است.
خلاصه تنها مشکل زندگی من و ارژنگ نیز به همین غرورهایش گره خورد و مسیر ما را از یکدیگر جدا کرد چرا که چند سال قبل با پول‌هایی که پس انداز کرده بودم و با کمک مالی پدرم یک دستگاه خودروی ماتیز خریدم و سند آن را به نام خودم ثبت کردم.
این رفتار من حساسیت همسرم را برانگیخت و در حالی که از همان ابتدا  مخالف خرید خودرو بود دیگر در باره این خودرو هیچ کاری به من نداشت و حتی سوار آن هم نمی‌شد، اگر تصادف می‌کردم یا خودرو نقص فنی داشت او باز هم دخالتی نمی‌کرد و من باید به هر طریق ممکن خودم به تنهایی مشکلاتم را برطرف می‌کردم. من هم گاهی نمی‌توانستم هزینه بیمه خودرو را پرداخت کنم و برای مخارج بنزین دچار مشکل می‌شدم، با این حال خیلی شوق داشتم رانندگی کنم و از این کار لذت می‌بردم، در این شرایط حدود یک سال قبل بود که در بزرگراه فجر نتوانستم خودرو را کنترل کنم و به عقب یک دستگاه پراید کوبیدم.
راننده آن خودرو جوانی حدود ۳۰ ساله بود و قصد داشت با پلیس تماس بگیرد، اما من که می‌دانستم مقصر صد در صد هستم به او گفتم خسارت خودرواش را می‌پردازم، «سلمان» هم پذیرفت و من با همسرم تماس گرفتم تا به کمکم بیاید. با آن که از قبل پاسخ او را می‌دانستم، ولی در شرایط بدی گرفتار شده بودم و چاره‌ای جز التماس به همسرم نداشتم، اما ارژنگ از آن سوی خط گفت: «خودت هر غلطی می‌خواهی بکن!» و بلافاصله گوشی را قطع کرد.
من که دیگر امیدی به هیچ کسی نداشتم مدارک خودرو را به سلمان دادم و شماره تلفنش را گرفتم تا سر فرصت خسارت خودرواش را بپردازم. بعد از چند ماه دو میلیون تومان به حسابش واریز کردم، ولی او مدام تماس می‌گرفت و بقیه خسارتش را طلب می‌کرد. این تماس‌ها و پیامک‌ها به جایی رسید که تقریبا هر روز با یکدیگر ارتباط داشتیم و همین موضوع در حالی منجر به آشنایی بیشتر ما شد که او در جریان زندگی خانوادگی من قرار گرفته بود و می‌دانست پولی برای پرداخت خسارت خودرواش ندارم. من هم برای آن که او را راضی کنم تا از خیر دریافت بقیه خسارت هایش بگذرد به ناچار حقیقت‌هایی از رابطه سرد عاطفی خودم با ارژنگ را برایش بازگو می‌کردم.
در همین روز‌ها بود که سلمان از من خواست برای رهایی از این شرایط بیشتر با یکدیگر ارتباط داشته باشیم و این گونه بود که آرام آرام ارتباط‌ها و دیدار‌های پنهانی ما شکل صمیمانه تری به خود گرفت. سلمان جوانی خوش اخلاق و خوش برخورد بود به طوری که هنگام گفتگو با او همه تلخکامی هایم را فراموش می‌کردم. روز‌ها به همین ترتیب سپری می‌شد تا این که چند ماه قبل همسرم به ارتباط من با یک جوان غریبه مشکوک شد و با عصبانیت مرا از خانه بیرون انداخت.
من هم به منزل پدرم رفتم و با بیان این که ارژنگ به من تهمت ناروا می‌زند همه چیز را انکار کردم، بالاخره با میانجی گری پدرم دوباره به زندگی مشترک با ارژنگ برگشتم، اما روابط ما همچنان سرد و بی عاطفه بود. حالا دیگر بی مهری‌ها نیز برآن افزوده شده بود و تقریبا همه اطرافیانم ماجرای سلمان را فهمیده بودند و حتی فرزندانم با تردید به من می‌نگریستند، ولی من باز هم به انکارهایم ادامه می‌دادم تا این که دوباره با همسرم بر سر همین موضوع مشاجره کردم و او شب هنگام مرا از خانه بیرون کرد. این بار به منزل خالی از سکنه‌ای رفتم که پدرم در مشهد خریده بود تا هنگام مسافرت به مشهد سربار بستگان مان نشود.
در آن خانه همه امکانات اولیه زندگی وجود داشت و سلمان نیز اوقات بیکاری اش را نزد من می‌آمد و تنهایی ام را پر می‌کرد. من هم دیگر شوهر و فرزندانم را فراموش کرده بودم و سرگرم خوش گذرانی‌های خودم بودم که ناگهان یک روز شوهرم به همراه چند مرد غریبه از بالای دیوار به داخل حیاط پریدند و من و سلمان را که کنار یکدیگر نشسته بودیم تحویل ماموران پلیس ۱۱۰ دادند. اکنون نیز در حالی منتظر تعیین تکلیف پرونده ام هستم که خوب می‌دانم نه تنها در حق خودم بلکه به همه خانواده و فرزندانم نیز جفا کرده  و آبروی آن‌ها را به بازی گرفته ام، اما‌ای کاش همسرم مرا با مهر و محبت و مسئولیت پذیری اش ادب می‌کرد نه با غرور و تعقیب و مراقبت هایش ... هنوز سخنان بهناز به پایان نرسیده بود که او و سلمان با صدور دستوری از سوی سرهنگ انوریان (رئیس کلانتری سجاد) راهی دادگاه شدند تا قانون درباره اتهام آن‌ها حکم کند.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->