سرنوشت عجیب زنی که خیانت کرد و خیانت دید قتل یک مادر توسط پسرش به خاطر اختلافات مالی فاجعه قیمت‌های دارو؛ بیشتر مشتریان داروخانه‌ها از تهیه نسخه‌های گران درمانی خودداری می‌کنند آیا کرونا بیماری «ام اس» را تشدید می‌کند؟ کودکانی با قلب‌های سالم، با رژیم غذایی مناسب آیا کاهش وزن از طریق «هیپنوتیزم» ممکن است؟ خواص شگفت انگیز میوه «بِه» را بشناسید آموزش پیشگیری از سرطان به دانش‌آموزان مدارس کدام مناطق مشهد فردا (یکشنبه ۷ بهمن ۱۴۰۳) غیرحضوری است؟ سقط جنین قتل است و در فرهنگ ایرانی جایی ندارد نجات جان نوزاد رها شده در خیابان توسط پلیس شهریار + فیلم دستگیری برگزیده «سینماحقیقت» توسط رژیم صهیونیستی خشونت‌های خانگی؛ بیشترین علت تماس با اورژانس اجتماعی افشای راز قتل خواهر توسط ۲ برادر پس از ۳۶ سال تولید کرم‌ رفع آثار سوختگی توسط پژوهشگران مشهدی برای نخستین‌بار در کشور تصادف در محور نیشابور- کاشمر سه کشته برجای گذاشت (۶ بهمن ۱۴۰۳) وزیر بهداشت: افزایش بی‌رویه ظرفیت‌ها یکی از چالش‌های آموزش پزشکی است سلاح ضد سرطان چیست؟ چگونه از آسیب‌های ناشی از فشار دیجیتالی چشم جلوگیری کنیم؟ واژگونی پژو پارس در بزرگراه شهید شوشتری مشهد، یک کشته و ۲ مصدوم برجای گذاشت (۶ بهمن ۱۴۰۳) دستگیری متهم با ۲۸ فقره سرقت در بولوار توس مشهد (۶ بهمن ۱۴۰۳) رئیس کل دادگستری خراسان رضوی: پیشگیری، یک اصل مشترک در حوزه تأمین امنیت و اجرای عدالت است کاشت و لاک ناخن مصنوعی، یکی از دلایل مهم عفونت قارچ ناخن است افزایش تعداد دانشجویان مسموم در خوابگاه دانشگاه پیشوا به ۸۰ نفر تولید زباله بیمارستانی در کشور ۲۷ درصد بیشتر از استاندارد جهانی است وجود ۵۰ هزار تخت بیمارستانی فرسوده در کشور | زنگ خطر برای نظام سلامت ثبت‌نام آزمون ارشد گروه علوم پزشکی از امروز آغاز می‌شود (۶ بهمن ۱۴۰۳)
سرخط خبرها
مسافر سنت در هزاره سوم (۳۰)

شمشیر جنگ نرم

  • کد خبر: ۱۲۹۲۴
  • ۰۵ دی ۱۳۹۸ - ۰۸:۰۵
شمشیر جنگ نرم
حجت الاسلام محمدرضا زائری کارشناس مسائل فرهنگی
شنبه
دارم به مسافر بغل‌دستی‌ام می‌گویم راحت بنشین که صدای راننده بلند می‌شود: آره بابا اینکه پراید نیست! پرایدم را دزدیده‌اند. حرف تندی نثار رئیس جمهوری می‌کند! مسافر پیرمرد با لهجه‌ای شیرین می‌گوید: او چه‌کاره است؟ تو رأی داده‌ای! هنوز
دنده ۳ را نزده که بحث می‌رسد به اختلاس‌ها و آه مردم و .... می‌گویم: آقا من اشتباه کردم. بی‌خیال! هر طور می‌خواهی بنشین!
یکشنبه
کارم که با عابربانک تمام می‌شود می‌بینم آن مرد جوان خوش‌قدوبالایی که دورتر ایستاده بود منتظر من بوده است. جلو می‌آید و بعد از اظهار لطف می‌گوید: من و خانمم هردو سال‌هاست دکترایمان را گرفته‌ایم. از سال ٢٠٠٨ پذیرش داشته‌ایم و نرفته‌ایم. ۱۱ سال است منتظریم بهانه‌ای برای ماندن پیدا کنیم، ولی الان دیگر قصد رفتن داریم. از لحن صدا و حالت چهره‌اش ابهام و نگرانی پیداست. گرچه می‌گوید تصمیمش را گرفته است، انگار هنوز هم با تردید بر لب خطی بین ۲ سرزمین  نشسته و من آخرین نفری هستم که باید فقط با نوک انگشتانم او را هل بدهم!
دوشنبه
راننده به مسافر میان‌سالی که با دختر نوجوانش سوار شده است و برای مقصدی دورتر چانه می‌زند می‌گوید: من برای پیرمرد‌ها و محصل‌ها و سرباز‌ها احترام قائلم! مرد نگاهی به دخترش می‌کند و با خنده می‌گوید: من رو می‌گی؟ من می‌گویم: دست‌کم جلو دخترش نگو! دخترک به پدرش چسبیده و خجالت می‌کشد چیزی بگوید. بالاخره راننده کوتاه می‌آید و قبول می‌کند که زیر هشتادساله‌ها هنوز پیر نیستند!
سه‌شنبه
وسط ازدحام مسافران صدایی توجه من را به خود جلب می‌کند! کسی فریاد می‌زند: شمشیر جنگ نرم! شمشیر جنگ نرم! با کنجکاوی گوش می‌دوانم و چشم می‌گردانم. مرد دست‌فروش که توپ و عروسک‌های پلاستیکی را با تلمبه‌ای باد می‌کند شمشیری را تکان می‌دهد و می‌گوید: این شمشیر‌ها خوراک جنگ نرم است! منظورش مناسب بودن این اسباب بازی برای بچه‌هاست! بعد هم برای اثبات بی‌خطر بودنشان، محکم شمشیر را چند بار به سر خود
می‌زند!
چهارشنبه
مرد با دیدن من زیر لب غر می‌زند و دنبال بهانه است که چیزی حواله‌ام کند. بهانه را که پیدا می‌کند یک‌ریز بد و بیراه می‌گوید به همه کسانی که وضع را به اینجا رسانده‌اند و می‌نالد: من هم دیگر یزیدی شده‌ام. ملت دیگر اعتقادشون رو از دست داده‌اند. یک وقتی بود اسم حضرت عباس (ع) می‌آمد ارمنی‌ها هم احترام می‌کردند، ولی حالا خود مسلمان‌ها هم اعتقادی ندارند و می‌گن ابوالفضل کی بوده؟ ابوالفضل کجا بوده؟ در همین هنگام ناگهان واگن قطار مترو تکان شدیدی می‌خورد و جمعیت به هم می‌ریزد و چند نفر ناخودآگاه می‌گویند: یا ابوالفضل! بعدش همه می‌خندند و طرف دیگر ساکت می‌شود!
پنجشنبه
بعد از غروب پسرم با ماشین آمده دنبالم که با هم برگردیم و بدون آنکه حواسمان باشد سر از بلوار مخصوص دوردور درمی‌آوریم! توی ترافیک شب جمعه مانده‌ایم و سرم به گوشی موبایل گرم است. پسرم به شیشه بغل اشاره می‌کند! راننده ماشین شاسی‌بلند آلبالویی شیشه‌اش را پایین داده و بعد از سلام و احوالپرسی، اظهار محبت می‌کند و شماره تلفن من را می‌خواهد!‌
می‌خندم و می‌گویم: اشتباه نگرفته‌ای؟ قاعدتا اینجا از منِ آخوند نباید شماره بگیری!
گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->