برای خرید داروهایی که پزشک نوشته بود، راهی داروخانه شدم. درمانگاهی که در مجاورت داروخانه بود، پر از بچههای مریضی بود که صدای سرفه و گریه توأمشان به گوش میرسید. مادری نوزادبه بغل در فضای بیرون درمانگاه قدم میزد و نوزادش را که سخت گریه میکرد، تکان میداد تا آرامش کند.
وضعیت داروخانه هم کم از درمانگاه نداشت؛ مادرانی بچه به بغل منتظر گرفتن دارو بودند و بچههایی بی قراری میکردند و پدرانی نسخه به دست در انتظار دریافت دارو نشسته بودند. نشستم تا نسخه ام آماده شود. مادری که کنارم نشسته بود، درحالی که دستش را توی موهای پسربچه هشت یا نه ساله اش فروبرده بود و نوازشش میکرد، گفت: «بچه ام بد سرما خورده. دو روز مدرسه رفت، آمد خانه، افتاد.»
پسرک سرش را خم کرده و تکیه داده بود به شانه مادرش و بی حال زیرچشمی نگاهم میکرد. پدر بچه به سمتمان آمد و گفت: «یکی دوتا دارو را اینجا هم نداشت. باید برویم داروخانه دیگری.» سریع بلند شدند و رفتند. به این موضوع فکر میکردم که در این شرایط سخت که آنفلوانزا به شدت میان بچهها شیوع پیدا کرده است، چرا فکری برای غیرحضوری شدن مدارس حتی برای مدتی کوتاه نمیشود؟ همانند تجربه کرونا و روزهای سختی که شاید اگر زودتر دستورالعملهای بهداشتی اعمال شده بود، میتوانست خیلی زودتر از شیوع آن جلوگیری کند.
این روزها که ویروس آنفلوانزا از ویروس کرونا سبقت گرفته است، در مدارسی که گاهی بیش از ۴۰ دانش آموز در یک کلاس مینشینند و کلاسهایی که ممکن است به جز پنجره، سیستم تهویهای نداشته باشند، کافی است یک مبتلا همه را درگیر ویروس آنفلوانزا کند؛ اتفاقی که در روزهای ابتدایی کرونا نیز رقم خورد. کاش این مسئله را جدی بگیریم که «آزموده را آزمودن، خطاست.»