جوان ۲۴ساله روسی در حرم امام‌رضا(ع) مسلمان شد اهدای پرچم متبرک حرم حضرت علی (ع) به آستان قدس رضوی ثبت بالاترین آمار اعزام زائران حج ۱۴۰۴ در فرودگاه مشهد معاون قرآن و عترت وزیر فرهنگ: نیازمند تحول در حوزه فعالیت‌های قرآنی هستیم | مؤسسات قرآنی موازی‌کاری نکنند بازگشت کاروان حجاج ایثارگر در ۲۳ خرداد۱۴۰۴ | تدابیر لازم برای رفاه حال جانبازان از ابتدا تا پایان سفر نقش محوری هوش مصنوعی و پهپاد‌ها در مدیریت و ایجاد امنیت حج ۱۴۰۴ شرکت آبفای خراسان جنوبی آماده تأمین آب برای زائران اربعین ۱۴۰۴ باشد از خطابه غدیر تا جهاد تبیین | نقش الگویی غدیر برای ساخت جامعه‌ای متعهد و اخلاق‌محور سازمان حج ایران جایزه لبیتم عربستان را دریافت کرد ۳ هزار موکب ایرانی برای اربعین ۱۴۰۴ تدارک دیده شده است | نظارت ویژه بر تغذیه و اسکان زائران اطعام بیش از ۲۵۰۰ نفر از نیازمندان حاشیه شهر مشهد در عید غدیر ۱۴۰۴ تغییر در محل سخنرانی شب اول محرم در حرم مطهر امام حسین(ع) برای سهولت زیارت زائران بررسی ریشه‌ها و راه‌های درمان حسادت براساس احادیث و روایات مساجد، پای کار حمایت از هنرمندان صنایع‌دستی دهه ولایت با طنین غدیر در صد‌ها مسجد مشهد و خراسان | از حرکت کاروان غدیر تا آزادسازی بیش از ۵۵۰ زندانی جرائم غیرعمد پای سفره امام | میزبانی حرم امام‌رضا (ع) از ۱۳ هزار نفر از اقشار آسیب‌پذیر در دهه ولایت ۱۴۰۴ جزئیات برگزاری «مهمونی ۱۰ کیلومتری غدیر ۱۴۰۴» در تهران + محل برگزاری هفتمین نمایشگاه پوشاک ایرانی‌اسلامی برگزار می‌شود
سرخط خبرها

به تو از دور سلام

  • کد خبر: ۱۳۳۷۸۶
  • ۱۸ آبان ۱۴۰۱ - ۱۸:۱۸
به تو از دور سلام
روایتی از  رسم سلام دادن از  دور به صاحب  گنبد طلای حرم مطهر رضوی.

گلناز حکمت | شهرآرانیوز، خانه مان محله عیدگاه بود؛ پشت بازار رضا (ع). ما ته یک کوچه بن بست می‌نشستیم؛ ته بن بست تنباکوچی، چسبیده به کارخانه. من بازار رضا (ع) را خیلی دوست داشتم. کافی بود به بهانه خرید نان یا سبزی بروی بازارچه، بعد بپیچی سمت خیابان و بدوی تا بازار رضا (ع). آن وقت خیلی زود چشمت به آجر‌های سفالی و کاشی‌های آبی روشن می‌شد.

دالان‌های بازار اگر ترسو نبودی، جان می‌داد برای قایم باشک بازی و خوشبخت من که ترسو نبودم. به جز بازار، بستنی فروشی ته بازار هم بود و انگشترفروشی سر آن. اسباب بازی هم می‌فروختند، اما تماشای فیروز‌ها و عقیق‌ها برای من لذت دیگری داشت. بازی سبز‌ها و سرخ‌ها که تمام می‌شد، نوبت فواره‌های فلکه بود و روبه روی حرم که در آن میانه با گنبد و گلدسته‌های طلا می‌درخشید. می‌ایستادم به تماشا. می‌شد یک ساعت.

مرض داشتم؛ آن وقت‌ها نمی‌دانستم این طور عادت‌ها توی رگ و پی آدمیزاد است. دکتر‌ها می‌گویند عادت‌ها از پدرمادر‌ها به بچه ارث می‌رسد و روی این حساب دیدن گنبد باید به همه بچه‌های محله عیدگاه، بچه‌های بالاخیابان و پایین خیابان و... ارث رسیده باشد.

شما حساب کن جد جد ما چندبار در عمرش اینجا ایستاده و سلام داده است، یا مثلا به رسم قدیمی‌ها روی بام ایستاده و به طرف حرم سر خم کرده است. اصلا چرا راه دور برویم؟ همین خود من، یک الف بچه، به جز این فرار‌های یواشکی یا زیارت گروهی با خانواده، خوب است چندبار با مامان برای خرید چیزی مثلا چادر یا رفتن به دکتر آن سمت فلکه آب یا زدن آمپول در کوچه روبه روی خیابان تهران یا خریدن کفش از عباسقلی خان راهمان به حرم افتاده باشد و مامان ایستاده باشد و سر مرا با دست خم کرده باشد که سلام بده.

حالا این مثلا سه بار در هفته را ضرب کن در دوازده ماه و بعد در دوازده سال زندگی در آن بن بست، مجاور حرم. بعد ضرب کن در همه وقت‌ها و روز‌های دیگری که راهمان افتاده است به میدان آب، فلکه برق، میدان زد، چهارراه شهدا و میدان توحید. چندبار تا پنجراه رفته باشم و آمده باشم؟ تا حالا، تا الان که چهل ساله ام. ماشین حساب هم بیاوری، نمی‌دانم در عمرم چندبار گنبد را دیده ام؛ گنبدی که گواه تاریخ دومین نشان و علامت حضور صاحبش علی بن موسی الرضا (ع) در مشهد است.

حالا ببین چند چشم از روزگار نخستین این گنبد که اسمش «گنبد عرقچین» بوده است در دوره غزنوی که برای خودش هزار سال می‌شود، در روز، وقت کار ایستاده اند و به صاحبش سلام داده اند؛ گنبدی که همان طور آجری بوده تا چهارصد سال بعد و در زمان افتتاح مسجد گوهرشاد، با دستور گوهرشادخاتون و مهندسی قوام الدین شیرازی، گنبد دومی را روی گنبد اول، با قاعده بلندتر ساختند تا بلندی بنای مسجد گوهرشاد، مانع زیارت گنبد نباشد.

این شد که از مسیر‌های منتهی به مشهد می‌شد دورنمای گنبد را دید و طلاکاری شدنش هم قصه‌ای دارد که بماند، اما نتیجه اش این شد که حالا این جوری هرچه خانه ساختند و بام روی بام اضافه کردند، گنبد در آن میانه می‌درخشید. می‌درخشید تا چشم‌ها را بنوازد. حالا بیا حساب کن که چندبار، چندبار این برق به نگاه من یا تو افتاده است. نمی‌دانم. فقط می‌شود بگویم خیلی. آن قدر خیلی که این برق یک ژن شده و رفته است توی خونم. خون همه بچه مشهدی ها.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->