به گزارش شهرآرانیوز؛ اقبال لاهوری، شاعر، فیلسوف، سیاستمدار و متفکر مسلمان پاکستانی بود که شعرهای بسیاری نیز به زبانهای فارسی و اردو سروده است. وی به فرهنگ ایرانی بسیار علاقهمند بود و همین امر باعث شده که به وی لقب ایرانیترین غیرایرانی دهند.
فرارسیدن زادروز این شاعر متعهد و استکبارستیز بهانهای شد تا دقایقی در گفتوگو با امیر اسماعیلآذر، شاعر، پژوهشگر و نویسنده به بررسی ویژگیهای شاخص اشعار اقبال لاهوری بپردازیم.
اسماعیل آذر مروری بر زندگینامه لاهوری کرد و گفت: اقبال لاهوری ۱۸ آبان ماه ۱۲۵۶در سایلکوت یکی از شهرهای ایالت پنجاب پاکستان متولد شد. وی در خانوادهای مسلمان رشد پیدا کرد و به عنوان یکی از برترینها در دوران تحصیلش موفق به تحصیل در دانشگاههای مطرحی چون کمبریج و مونیخ شد و در نهایت دکتری فلسفه خود را در سال ۱۸۹۹ از دانشگاه مونیخ دریافت کرد. وی پس از بازگشت به کشورش سخنرانیهای خود را که اغلب درباره شریعت اسلامی و آزادیخواهی بود آغاز کرد. از این شاعر و نویسنده متفکر آثار بسیاری به صورت منظوم و منثور به زبان فارسی باقی مانده که از جمله آنها میتوان به کتابهای شعر « اسرار خودی»، «رموز بیخودی»، « پیام مشرق»، «بانگ درا»، «زبور عجم» و«جاویدنامه» اشاره کرد.
این پژوهشگر با تاکید بر اینکه اشعار اقبال به مثابه ظرفی با مظروف انسانسازی است، افزود: اقبال حکیمی به معنای واقعی بود که حقایق اشیا را کشف کرده بود و به معنای عمیق تسلط کافی داشت. وی در دو ساحت نظر و عمل بهترین بود و در اشعارش منادی انسانیت بود.
وی با بیان اینکه اقبال لاهوری بر توجه شرقیان به فرهنگ خودی و فلسفه و شریعت اسلامی تاکید داشت، گفت: وی انس بسیاری با آیات قرآن کریم داشت و از میان شاعران کهن نیز اشعار مولانا و سپس حافظ را بسیار میپسندید. وی ابتدا به دلیل گرایش به فلسفه، علاقه زیادی را به جهانبینی و اندیشه افلاطون نشان داد ولی به تدریج از فلسفه یونان دست کشید و تاکید کرد که راه برون رفت از مشکلات، استفاده از فلسفه خودی یعنی شریعت اسلامی است. وی در اشعارش بارها توجه داده که انسان تنها با معنویت میتواند به تعالی برسد و کشورهای شرقی باید به استقلال برسند:
چون چراغ لاله سوزم در خیابان شما
ای جوانان عجم جان من و جان شماغوطهها زد در ضمیر زندگی اندیشهام
تا بهدست آوردهام افکار پنهان شمامهر و مه دیدم نگاهم برتر از پروین گذشت
ریختم طرح حرم در کافرستان شماتا سنانش تیزتر گردد فرو پیچیدمش
شعلهای آشفته بود اندر بیابان شمافکر رنگینم کند نذر تهیدستان شرق
پارهٔ لعلی که دارم از بدخشان شمامیرسد مردی که زنجیر غلامان بشکند
دیدهام از روزن دیوار زندان شماحلقه گرد من زنید ای پیکران آب و گل
آتشی در سینه دارم از نیاکان شمامنبع: ایبنا