وحیدی - جانقربان | شهرآرانیوز؛ تحمل شرایط بیماران از آنچه فکر میکنیم هم سختتر است. انگار بیمارستان روان و درمان یک جزیره متفاوت یا بخشی از زندگی است و آنها را که برای کمک به این بیماران عمرشان را وقف کردهاند نباید از جنس آدمهای معمولی محسوب کرد. پرستارانی که میدانند با آدمهایی در ظاهر سالم روبهرو هستند، اما عفونت زخمهای روحی این بیماران تمام زندگیشان را کدر کرده است. قطعا نمیشود با پرستاران صبور و مهربان بخش زنان این بیمارستان روبهرو شد و حرفی از حقوق و مزایا زد، زیرا شرافت این بانوان قیمت ندارد.
قبل از ورود به بخش حاد بیمارستان، صدای فریادهای بلند و گوشخراش زنی به گوش میرسد، زنی که روی تخت خوابیده است و خانم اکبری که سالها پرستار و میزبان این زنان است، قبل از اینکه صحبتش را با ما شروع کند به سمت بیمار میرود.
چند جملهای با او صحبت میکند، اما انگار بیمار قانع نمیشود سکوت کند. علتش را که جویا میشوم، میفهمم به یک اخلال روانی ژنتیکی مبتلاست.
خانم اکبری که برمیگردد، در حالی که میتوان آثار غم و ناراحتی را در صورتش مشاهده کرد، انگار سؤالم را بیآنکه بپرسم از نگاهم میخواند. توضیح میدهد: در بخش حاد زنان، از این دست بیماران زیاد داریم، کسانی که دیگر خانوادهها هم نمیتوانند تحملشان کنند.
حتی وقتی هم ترخیص میشوند، باز هم خانوادهها رغبتی به نگهداری آنها ندارند. این بیماران ممکن است هر لحظه به خودشان یا دیگری آسیب وارد کنند. فریاد میزنند و خسته نمیشوند. حتی گاهی الفاظ رکیک به کار میبرند، ولی چون ما میدانیم که شرایط خاصی دارند، سعی میکنیم تحمل کنیم.
خانم اکبری شانزده سال سابقه کار دارد. خودش مادر سه فرزند است و بعد از بیمارستان، تازه کارش در خانه و کمک به تحصیل بچهها شروع میشود و میگوید: «اصلا نمیتوان گفت کار با بیماری که مشکل روان دارد آسیب روحی به پرستار نمیزند. قطعا استرس ناشی از این کار زیاد است. سختی کار فراوان است. ما با افرادی روبهرو هستیم که گاهی حتی مادرشان هم نمیتواند آنها را تحمل کند. این کار صبر خاصی میخواهد که هر پرستاری هم نمیتواند انجام دهد بهویژه در بخش حاد که برخی از بیماران حتی پرستار و بهیار را کتک میزنند. بارها اتفاق افتاده بیمار در حالت طبیعی بوده، اما یکباره به سمت پرستار آمده و او را گاز گرفته است یا اینکه کبودی و ضربه شدیدی در حد دررفتگی در استخوان ایجاد کرده است.»
زینب محمدکریمی از دیگر پرستاران بیمارستان روانپزشکی ابنسیناست. او مادر یک دوقلوی هشتساله پسر و یک دختر پنجساله است. انتخاب پرستاری برای او از سر عشق و علاقه بوده است و در کنکور سال ۸۲ پرستاری را در اولویت انتخابهای خود قرار میدهد. او که در این حرفه پانزده سال سابقه کار دارد، طرح خود را از کار در بخش مراقبتهای ویژه نوزادان در بیمارستان امالبنین شروع میکند. یک سالی به اورژانس بیمارستان قائم میرود. بعد برای کار به این بیمارستان منتقل میشود و تاکنون مشغول فعالیت است، فعالیتی که با ترس و استرس شروع میشود. «در دوران دانشجویی یک بازدید از این بیمارستان داشتیم.
من بیماران بدحال را دیدهبودم و برای کار در این بیمارستان واقعا استرس داشتم. برای اینکه مشکلم را حل کنم شروع به تحقیق کردم و با چند نفر از پرستاران اینجا صحبت کردم. خاطرههایی تعریف کردند که باعث علاقه من به این کار شد. وقتی با بیماران روان کار کنی، واقعا به آنها علاقهمند میشوی، زیرا تنها حمایتگر آنها تو هستی. بسیاری از بیماران در شرایطی هستند که هیچکسی را ندارد و تشنه محبتاند و با کوچکترین محبتی کلی ذوق میکنند. متأسفانه خیلی از آنها خانوادهای ندارند یا بعد از بهبودی کسی دنبال آنها نمیآید و خانوادهها جواب تلفن نمیدهند.»
حرف از محبت که میشود، از محبتهای خودش سؤال میکنم. میگوید: «یکی از مریضهای بخش مردان که خیلی سال است اینجاست، نوشابه با قوطی فلزی را خیلی دوست دارد. وقتی برایش میخرم، کلی ذوق میکند و خوشحال میشود. یا وقتی برای بچهها شکلات یا چیپس میخرم کلی ذوق میکنند و خوشحال میشوند. اگر صبر داشته باشی، کار در این بیمارستان خیلی سخت نیست. فقط باید شرایط را درک کنی و با آن کنار بیایی و تحمل کنی و روحیه قوی داشته باشی. من که فکر میکنم از وقتی اینجا کار میکنم صبرم بیشتر شده است و در برخوردهایم صبوری بیشتری بهخرج میدهم و زود عصبانی نمیشوم.»
بخشهای مردان، زنان، حاد زنان، اطفال پسر و آموزشی زنان و مردان بخشهای مختلفی بوده که او این سالها در آنها فعالیت کرده و اکنون مشغول به کار در بخش اطفال دختر است. از کار در این بخش خاطرات زیادی دارد. «پارسال در بخش اطفال بیمارستان که تا هجدهسالهها را شامل میشود یک دختر شانزدهساله داشتیم که با سابقه خودزنی اینجا منتقل شدهبود.
مدتی گذشته بود و حال روبهراهی داشت. شب تا حدود ساعت ۱۰ با من صحبت میکرد و خوب بود و بعد برای خواب به اتاقش رفت. تا ساعت ۱۲ چندبار به او سر زدم و خواب بود، ولی یک دفعه ساعت ۱۲ که اتاقش رفتم دیدم کاشیهای سرویس بهداشتی را کنده و روی تخت نشسته و تازه شروع به خودزنی کرده بود. صحنه خیلی بدی بود. همه بچهها با جیغ از خواب بیدار شدند. بهسختی توانستیم او را مهار کنیم و تلخی این اتفاق همیشه در ذهن من میماند. البته خاطرات شیرین هم در این میان زیاد است.
یک دختر شاگرداولی داشتیم که دوست داشت پسر باشد و رفتارهای خیلی بدی بروز میداد. یک ماه که اینجا تحت درمان بود آنقدر خوب شد که یادش نمیآمد قبلا چه کارهایی کردهاست. این حال خوب و بازگشت او به خانواده و زندگی برای من خیلی شیرین و لذت بخش بود. این بیماران به قدری جذب محبت میشوند که بهراحتی نمیتوانی از کنار آنها عبور کنی. کمکم مانند اعضای خانواده خودت، برایت مهم میشوند و به هر طریقی سعی میکنی به آنها کمک کنی، زیرا در این شرایط تنها حمایتگر آنها ماییم.»
فرشته نصراللهی از پرستاران با سابقه بیمارستان ابنسیناست که از سال ۹۰ در بخشهای مختلف این مرکز درمانی فعالیت کردهاست. او سال ۸۲ رشته پرستاری را انتخاب میکند و طرح خود را در بیمارستان قائم میگذراند. چهارده ماه در بیمارستان رضوی پرستاری میکند. بعد از آن، به بیمارستان ابنسینا منتقل میشود و کار خود را به این نیت در این بیمارستان شروع میکند که سریع درخواست انتقالی بدهد و جابهجا شود، اما ماندگار میشود و هیچوقت هم درخواست انتقالی نمیدهد!
خودش میگوید: «در زمان کارآموزی به این بیمارستان آمده بودم. دوست داشتم بیمارستان قائم خدمت کنم، ولی زمان توزیع نیروها گفتند باید به این بیمارستان بیایم. سال ۹۰ به این نیت که جایم را سریع عوض کنم آمدم، ولی ماندگار شدم و هیچوقت درخواست انتقالی ندادم. هرچند کار در این بیمارستان سخت است، آنقدر هم که نگاه بیرونی بد است بد و خطرناک نیست!»
او در این سالها در بخشهای مختلف فوریت، حاد مردان و اطفال کار کرده است. اکنون هم در بخش جانبازان است. وقتی حرف از کتک خوردن میشود میخواهم خاطرهاش را تعریف کند. «در بخش فوریت بودم که یک دختر بیمار برایم آوردند. اضطراب زیادی داشت. آن زمان من دخترم را باردار بودم. تا آمدم به او آمپول بزنم، به من حمله کرد و آمپول را گرفت و شکست و شروع کرد به زدن من. فقط مراقب بودم توی شکمم نزند.
جثه ریزی داشت و فکر نمیکردم چنین توانی داشته باشد، ولی آنقدر اضطراب داشت که نمیتوانست خودش را کنترل کند. یا اینکه یک بار دیگر یکی از مردان بیمار دچار توهم شده بود و با مشت زد و شیشه روی میز را شکست. یک نفر دیگر از بیماران هم رفته بود داخل سرویس بهداشتی و لوله آب را کنده و با آن توالت فرنگی را خرد کردهبود. بهسختی و چندنفری تواستیم او را مهار کنیم. در این شرایط که تعادل روانی وجود ندارد، افراد زور زیادی دارند.
از این موارد پیش میآید، ولی ما عادت کردهایم. باید خیلی مراقب باشیم و حواسمان به بیماران باشد که یکدفعه کاری نکنند و داروها را بهموقع مصرف کنند. در همین بخش جانبازان، خیلی از بیماران به صدا حساس هستند و وقتی بیمارستان کسی را پیج میکند گوشهای خود را میگیرند که اذیت نشوند. کار با بیماران اعصاب و روان بهمراتب خیلی سختتر از بیماران جسمی است، اما نکتهای که درباره خیلی از این بیماران برای من آزار دهندهاست نداشتن همراه و خانوادهای پایه برای آنهاست. خیلیها بعد از بهبودی، کسی را ندارند که دنبالشان بیاید و آنها را ببرد! چنانچه حمایتگر داشته باشند و بهموقع دارو مصرف کنند کارشان به اینجا نمیکشد.»
از لابهلای خاطرات خانم نصراللهی به سختی کاری که او هیچوقت درخواست انتقال از آن را نداده است پی میبرم. پرستاران این بیمارستان هرچند در طول سال دو ماه مرخصی دارند و سختی کار میگیرند، کمک روحی میتواند جای این محیط سرد و البته پرخطر را که در آن هر آن ممکن است بیماری ناخودآگاه و ناخواسته کاری انجام دهد بگیرد! این پرستاران بیش از آنکه خستگی جسمی داشته باشند، روحشان خسته میشود. «در بخش اطفال که بودم، یک دختربچه چهارساله برای ترک اعتیاد آوردند.
تحمل شرایط این بچه برایم خیلی سخت بود، چون خودم یک دختربچه دارم. با اینکه دارو گرفته بود، از سرشب تا ۳ صبح مدام خودش را به در و دیوار میکوبید و آرام و قرار نداشت. برای اینکه به خودش آسیب نزند، چند ساعتی او را در بغل خودم گرفتهبودم. شرایط بدی بود و آن شب خیلی دیر صبح شد. از این موارد زیاد پیش میآید که واقعا ناراحتکننده است و احتمالا آثار روانی روی ما دارد که آن را باید از اطرافیان خود بپرسیم. با همه این ناراحتیها وقتی بیماری با برانکارد میآید، ولی با پای خودش از بیمارستان میرود، برای من و همکارانم یکی از بهترین و شادترین لحظات رقم میخورد.»
یسنا حسنپور شانزده سال سابقه کار در بیمارستان روان دارد. او تلاش کرده است در کنار کار، چنانچه فرصت داشته باشد، حتما به برنامههای دیگر زندگی مانند ادامه تحصیل، ورزش و هر چیزی که استرس ناشی از کار را از او دور کند فکر کند. هرچند معتقد است با اینکه کار در اینگونه بیمارستانها با صبوری همراه است، یک جوری پرستار را پاگیر میکند. یعنی با اینکه پرستارها میتوانند درخواست انتقال دهند، باز هم به علت شرایط بیماران و مظلومیت خاص آن، این مرکز را ترک نمیکنند. در بیمارستان ابنسینا در بهترین حالت هر پرستار مسئول هشت بیمار است.
او میگوید: بیماریهای روان در افراد دلایل متعددی دارند که به تشخیص پزشک، به بخشها فرستاده میشوند. ما بیشتر از این نگران هستیم که سن بیماریهای روان و درمان پایین آمده است. شاید هر کسی نداند حتی بخش اطفال هم در این بیمارستان وجود دارد و نگرانی من همیشه بابت بیمارانی است که دوباره برمیگردند. این مسئله همه پرستاران را ناراحت میکند، زیرا ما همه تلاشمان را برای بهبود بیمار انجام میدهیم، اما همین که پایش را بیرون میگذارد، فشارهای روانی جامعه و خانواده او را دوباره به استرس وادار میکنند و درمان باید از سر گرفته شود.
هزینه درمان در بیمارستان امام رضا (ع) برای خانوادهها زیاد نیست. با این حال، باز هم برخی از بیماران خرید دارو را لازم نمیدانند. همین سهلانگاری موجب میشود دوباره اختلالات به سراغ بیمار بیاید. «گام اول ارتباط با بیمار است. برخی از بیماران دارو مصرف نمیکنند؛ بنابراین هر پرستار باید رابطهای خواهرانه با آنها داشته باشد، سپس به فکر درمان و کمک باشد.»
خانم حسنپور از نگرانیها برای جان بیماران پرخطر میگوید: گاهی شرایط به اندازهای سخت است که بیمار را پذیرش میکنیم و برای اینکه دوباره خودکشی نکند، هیچ چیزی همراهش نمیگذاریم. باید فقط لباس بیمارستان را بپوشد. زنها غالبا با روسری کوتاه هستند تا مبادا خودشان را خفه کنند. روشهای درمانی روی افراد مدام تکرار میشود و تلاش میشود حتما بهبود پیدا کنند. «همه موارد خودکشی از بیمارستانهای مختلف به این مرکز آورده میشوند تا روی مشکلشان کار شود. این روزها باید حواسمان به همدیگر باشد، زیرا بیماری اضطراب زیاد شده است.»
آزاده رجبی که خودش صاحب دو فرزند است و حدود سیزده سال در بیمارستان ابنسینا مشغول به کار بوده است هم شغل پرستاری را فراتر از پول و حقوق میداند. او معتقد است اگر کسی روحیه همدلی نداشته باشد، اصلا نمیتواند در اینگونه مراکز طاقت بیاورد. میگوید: «بیمار جسمی خودش عفونت را میبیند، اما بیمار روان دردی ندارد؛ بنابراین یکی از مشکلات ما با این افراد همین است که با کسانی روبهرو هستیم که نمیدانند چطور به جامعه آسیب میزنند. همینطور با خانوادههایی مواجهیم که به جای درمان سراغ دعانویس یا رمال میروند.
اینها معتقدند بیمارشان جنی یا سحر و جادو شده است. خیلی وقتها آب میآورند و میخواهند بهزور به بیمار بدهند. میگویند روی آب دعا خواندهاند. ما میدانیم که اینگونه بیماران دیرتر خوب میشوند، زیرا خانواده با روشهای غلط به سراغ این افراد میروند.»
خانم رجبی مشکلات پرستاران و کادر درمان در بیمارستان روان را خیلی عجیبتر از دیگر جاها میداند. میگوید: «همه دوست دارند زودتر از بیمارستان خلاص شوند، اما اینجا شرایط متفاوت است. برخی از خانوادهها از بیماران خستهاند، بهویژه درباره بیمارانی که چندین مرتبه درگیرند. دلشان نمیخواهد بیمار را ببرند. با این حال، هر پرستار باید درک کند که آنها در چه شرایطی زندگی میکنند. همینطور ناآگاهی مردم درباره پرستاران روانپزشکی غمگینمان میکند. مثلا اینکه هیچ فیلمی دراینباره ساخته نمیشود تا مردم بدانند پرستاران روان در چه شرایطی کار میکنند جای تعجب دارد. تصور مردم از پرستار این است که در کنار پزشک راه میرود و فشار خون را بررسی میکند. این در حالی است که در این مکان پرستار ضربه جسمی هم میخورد.»
خاطره خوب از بیمارستان روان کمتر پیش میآید. در این فضا پرستاران با دردهایی روبهرو هستند که از جسم به روان منتقل شده است. خانم رجبی میگوید: «در بخش کاردرمانی، اگر پزشک صلاح بداند، فقط دو ساعت سرش به کار بند است. با این حال، مدام باید به این فکر کنیم با بچهای روبهرو هستیم که ممکن است بلایی سر خودش و دیگران بیاورد. گاهی بیماران یک سؤال را بیست مرتبه از پرستار میپرسند و پرستار باید مثل خواهری دلسوز پاسخگو باشد. اگر هم بیمار دچار آسیب شود و پرستار حواسش نباشد، حتما این مسئله از طرف مدیریت بیمارستان علتیابی میشود و به حقوق بیمار و خانواده رسیدگی میشود.»
خانم رجبی نگران مواد توهمزایی که این روزها در جامعه زیاد شده است هم هست. تأکید دارد حتما بنویسیم خانوادهها باید این روزها مراقب مواد مخدی که بین نوجوانان رواج پیدا کرده است باشند. «این روزها این بیمارستان با دختران و پسران بسیاری روبهروست که مصرف مواد روی ذهن و آنها تأثیر مخربی گذاشته است و نیاز شدید به حمایت خانوادهها دارند.»