سرخط خبرها

خوانش و نقد شعر‌های الهام اسلامی | زیبایی تو، سینی چای را بر می‌گرداند

  • کد خبر: ۱۳۸۵۹۱
  • ۱۵ آذر ۱۴۰۱ - ۱۵:۲۰
خوانش و نقد شعر‌های الهام اسلامی | زیبایی تو، سینی چای را بر می‌گرداند
شعر الهام اسلامی شعرِ زندگی است. یکی زنانگی شعرش و دیگری جغرافیای بازنمایی شده در شعرش.

بختیاری | شهرآرانیوز؛ شعر، درگیر شدن با زندگی است. شعر مورد نظر شاملو هم «شعری که زندگی ست» بود. لااقل دو چیز؛ اما دو چیز مهم به ما می‌گوید؛ شعر الهام اسلامی شعرِ زندگی است. یکی زنانگی شعرش و دیگری جغرافیای بازنمایی شده در شعرش. ضرورت دارد هر دو را در قیاس با شاعران زن غیر بومی خوانش و نقد کنیم.

در اولی، عناصر و بسامد عناصر زنانه را پی جویی کنیم و در دومی، زمینه‌های عاطفی زیست بوم و اقلیم زیستی اش را. در این یکی، اگرچه شعر در ذات، یک امر جهان شمول و بی مکانی است؛ اما پیروِ همان باور درست و درمان، شعر قبل از جهانی شدن، باید محلی باشد. مال وطن که هیچ، مال محله و زادگاه شاعر باشد. حالا در محمود آباد یا رشت یا شیراز و تهران، هر چه. منظورم از زنانگی، صرفا عناصر آشپزخانه‌ای و رسوم بچه داری نیست و منظورم از محلی شدن و بودن، آوردن صرفا این نیست که مثلا در جنگل‌های محمودآباد به زاغچه چه می‌گویند. چرا این دو عنصر بومی گرایی و زنانگی مهم است؟

چون هویت شاعر را می‌سازد. هر شاعر (به رغم جهان شمولی اش) باید خودش باشد. در نشانگان شخصی و ریتوریک و بوطیقای شعر خودش باشد. در تعامل با جهان، وطنش را از دست ندهد. مخاطب شعر، وقتی شعری می‌خواند، باید چیزی را پیش بینی کند و چیزی را پیش بینی نکند. لذت واقعی در آن قسمت پیش بینی نشدن است. آن پیش بینی نشدن‌ها در شعر الهام اسلامی در همان زنانگی و جغرافیایش رخ می‌دهد؛ چون مخاطب یا ما، روح زنانگی او را در فردیتش نمی‌شناسیم و از تعلق زیستی او در جغرافیا و بازتاب آن در روحش خبر نداریم.

زیبایی بهتر است یا برکت؟

چیزی هست که من اسمش را می‌گذارم صدای زنانگی؛ این جز این است که تو اسمی از اشیا و آنچه در سوروسات و کیف زنانه پیدا می‌شود.  دور از آن است که از ابزار آشپزخانه و همسرداری و شیردادن به کودکان در شعر بگویی تا شعرت زنانه شود.  شعر زنانه، اشکال و فیزیک زنانه نیست. شبیه قلب زن است.  چیزی است بیرون جسته از جان و روح زن. این شعر، زنانه است: می‌خواهم شعرم/، چون شایعه‌ای در شهر بپیچد/ و زنان _ هر بار_ چیزی به آن اضافه کنند...
یا
دلم گرفته است/ مثل همه‌ی زنانی که به زمین خیره می‌شوند/ و انگشترشان را می‌چرخانند... (الهام اسلامی)

من دختر یک کشاورزم

«مرا دوست داشته باش/ چنان بارورت می‌کنم/ که شاخه هایت به شکستن امیدوار شوند/ من دختر یک کشاورزم/ آب باش و با من مهربانی کن... صدای تو دلتنگم نمی‌کند/ تنهایم می‌کند (الهام اسلامی) یا در راستای همین باور زیست بومی چنین می‌گوید: «قالی هزار شانه می‌بافد/ از چشمه آب بر می‌دارد/ هرجا می‌رود دلش را با خود می‌برد/ سبد قرمز دارد/ و با چشمانی که درخت را دیده است/ به خانه بر می‌گردد» (الهام اسلامی) تنها یک دختر کشاورز است که چشم به بالا، باران و آسمان و نزول برکت دارد. تا دره و دره اش را و شالیزارش را سبز و پرخوشه ببیند برای فصل درو. تنها کشاورز است که در شالیزاری در محمود آباد می‌تواند چنین بگوید: «گل‌ها بهترند یا درختان میوه دار؟ / زیبایی بهتر است/ یا برکت؟» (الهام اسلامی)

اگر ناگهان بهار بیاید

در همه اعصار زنی بودم رشید/ که به دخترانش نخ ریسی می‌آموخت ... (الهام اسلامی) در جایی می‌گوید: آیا برایت صخره‌ای نبودم از باران؟ / چشم اندازی از برف؟ / شاخه‌ی انجیری در دسترس؟ (الهام اسلامی). جز این‌ها شاعر با ماهوِ شاعر، حتی در همان عناصر زیست بوم و بهارش شک می‌کند و چنان که شاعر باز می‌خواهد چیزی بر زیبایی‌ها بیفزاید، از زیبایی‌های زادگاهش سؤال می‌کند. انگار باز بهار سبزتری بخواهد یا سبزینه دیگری بجوید و گل و درخت دیگری با شاخ وبرگ دیگری طلب کند و آمالش برای دوست داشتن زیبایی، چیزی فراتر از بهار محمودآباد باشد: آیا بهار/ از زیبایی این باغ کم نخواهد کرد؟ (الهام اسلامی)

حتی شاعر، زیست بومش را از زمان اسطوره‌ها و روزگار باستانش می‌ستاید و می‌سراید. غبار زمان و مه را از دریا و کوه‌های قدیم کنار می‌زند و خود را در یک جغرافیای تاریخی که مأنوس به آن است، نشان می‌دهد. این بار از شالیزار‌های شمال بیرون می‌رود و در جا‌های دیگر کشورش تخیل را به جولان در می‌آورد. کشورش با تاریخش اگرچه چیزی بیش از زیستگاهش است؛ اما در قیاس با موطن و تاریخ دیگر ملل، نوعی زیست بوم است:؛ «اسبی بودم درخشنده، چون صبح/ در ایران باستان زندگی کرده ام/ در کناره‌های خزر/ و دامنه‌های البرز مرا پوشاند... / ستاره‌ای رصد نشده در نیشابور بودم/ کتابی کهنه در کتابخانه‌ی توس/ که مغولان آتشم زدند»

زیبایی، زبان را از آن خود می‌کند

زبانِ سهل و ممتنع بهترین زبان برای پرداخت عاطفه در شعر‌هایی است که در قلمرو زیست بوم شاعری همچون الهام اسلامی است. شعر بعد از دهه هفتاد که از دالان تنگ بازی‌های زبانی و گاه زبان خشک و تصنعی شاعران آن رهایی جست، خود را (اگر نگوییم در ساده گویی و ساده نویسی که در نوعی سهل و ممتنعی) به کار گرفت و این سهل و ممتنعی بهترین راه بیان عاطفی شعری بود که قرار بود از طبیعتی بگوید که مال مکتب رمانتیسم است و بیش از همه مکاتب و سلوک و شیوه‌های ادبی در ایران بعد دهه هفتاد شیوع یافته است. برای همین است برخلاف زبان شعر شاملو که آتشی می‌گفت، مدام صدای شلیک از آن می‌آید، در شعر کسانی، چون الهام اسلامی، صدای پای آب سپهری می‌آید و ملاحت رنگ کاشی‌های فروغ در آن است.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->