زهرا شریعتی | شهرآرانیوز، از هرده کلمه که میگوید حداقل نیمی از آن نام پسرش است؛ حتی برای معرفی هم به جای گفتن نامش، خود را «مادر شهید ناصر تیموری نژاد» معرفی میکند! مادر است دیگر... سی سال که هیچ، سیصد سال هم بگذرد، باز قلبش برای فرزند دردانه اش میتپد و با یاد او زندگی میکند و البته همین عشق و علاقه مادر فرزندی بوده است که او را در اوج داغ فراق شهیدش، به انجام کاری در نوع خود کم نظیر واداشته که منشأ خیر و برکات بسیار شده است؛ کاری که در حالت عادی، مردان مردش هم از زیر بار آن، شانه خالی میکنند، چه رسد به یک مادر داغ دیده که سنی از او گذشته است.
در شهرک لشکر قاسم آباد، چند خیابان مانده به بولوار فاطمیه، گنبد سبز رنگ فاطمیه راهنمایم میشود؛ مقابلش که میرسم، اولین چیزی که توجهم را به خود جلب میکند، نمای ساده و در عین حال متفاوت و جالب ساختمان است که با سنگ مرمر طوسی رنگ پوشانده شده و دوسه متر مانده به پشت بام آن، اسامی مقدس «محمد»، «فاطمه» و «علی» با طرح زمینه اسلیمی روی دایرههای بزرگ و برجسته به طرز زیبایی نقش بسته است. درِ چوبی بزرگ ورودی فاطمیه هم ما را یاد ورودی اماکن متبرکه میاندازد. از درِ ساختمان اداری وارد میشوم و پس از بازدید از داخل بنای فاطمیه که بسیار باشکوه، تماما آیینه کاری و مزین به تصاویر شهدای محله است و باز هم حال وهوای حرمهای مطهر را تداعی میکند، در دفتر مجتمع، پای صحبت پرچم دار آن مینشینم؛ بانو عالیه مغانی، مادر شهید ناصر تیموری نژاد، مؤسس و مسئول مجتمع فرهنگی مذهبی «فاطمیه بیت الاحزان حضرت زهرا (س)».
دیوارهای دفتر پر است از تصاویر فرزند شهیدش و لوحهای تقدیر سازمانها و شخصیتها و.... متواضعانه همراه من پشت میز میهمان مینشیند و با اشاره به میز مدیر مجتمع میگوید: هنوز که هنوز است، به خود اجازه نداده ام پشتش بنشینم. بعد هم درباره ساخت مجتمع میگوید: یک سال پس از شهادت پسرم در حالی که هنوز از داغ فراقش خنده به لبم نمیآمد و محزون بودم و با توجه به اینکه اغلب ساکنان شهرک لشکر، خانوادههای نظامی بودند و همسر یا عضوی از خانواده شان را در جبهه از دست داده بودند، پیشنهاد کردم جایی را به نام حضرت زهرا (س) برای تسکین داغ شهدایمان و غم گساری به یاد مصایب اهل بیت (ع) راه اندازی کنیم؛ موافقت کردند و من مسئولیت کار را به عهده گرفتم. پس از درخواست زمین و طی مراحل قانونی، با کمک خانمهای جلسه مان، زمینی به مساحت شش صد متر و مبلغ ۵۰۰ هزارمترمربع از شرکت تعاونی مسکن و شهرسازی مشهد خریدیم. اخذ پروانه و کارهای قانونی یک سال طول کشید؛ بعد از آن با سیصد هزار تومان دیوارکشی زمین را شروع کردیم و از آیت ا... شیرازی که امام جمعه وقت مشهد بودند، درخواست کردم برای کلنگ زنی بیایند. در مراسم کلنگ زنی که سال ۷۰ اجرا شد، مجدد مبلغی جمع شد و توانستیم یک دَر هم خریداری کنیم. همان موقع پیشنهاد کردم مجالس دعا و قرآن خانگی را هم به یاد قبرستان بقیع و خرابه شام در این مکان برگزار کنیم که خانمها پذیرفتند؛ هر کس یک زیرانداز میآورد و مینشستیم دور هم دعای توسل میخواندیم. آن زمان برق و گاز در منطقه نبود و خانمها از منازل چای میآوردند.
یک سال و نیم بعد، به تدریج ساخت ساختمان فاطمیه شروع میشود؛ فقط یک بنّا داشتند و بقیه کارها را خانمهای محل انجام میدادند، گاهی هم همسرانشان به کمک میآمدند. اصناف تاحدی برای فروش مصالح به صورت اقساط همکاری میکردند و مصالح را اقساطی میفروختند؛ «مدام به حضرت زهرا (س) توسل میکردیم. با اینکه میدانستم اگر درخواست کمک کنم، محال است بی جواب بماند، عهد کرده بودم برای ساخت فاطمیه از کسی پول نگیرم؛ لذا صرفا هر چه را محترمانه میرسید، قبول میکردم. از طرفی هم نذورات خاصی را پیشنهاد کردم تا هر کس خواست نذر ساخت فاطمیه کند؛ گاهی قند و چایی که نذری میآوردند، میفروختم و مصالح میخریدم. حتی زمانی که نمایندگان مشهد در مجلس برای تبلیغ به اینجا میآمدند، یک ریال از آنها نگرفتم و طی این سالها هر جا میماندم و کم میآوردم، پسر شهیدم را در خانه حضرت زهرا (س) واسطه قرار میدادم که مرا محتاج دیگران نکنند. پنجرهها را که گذاشتیم، به مهندسی که افتخاری نظارت میکرد، گفتم میخواهم برای میلاد حضرت زهرا (س) مراسم افتتاحیه فاطمیه را برگزار کنم. گفت هنوز خیلی کار مانده. اما اصرار کردم گچ کاری که تمام شود، دعوت میهمانها را شروع میکنم؛ همین طور هم شد و در مراسم افتتاحیه باشکوهی که روز میلاد حضرت برگزار شد، کمکها و نذورات بسیاری جمع شد؛ حتی از شهرهای اطراف با پرچم و پلاکارد برای حضور در مراسم آمدند و هر کس به قدر توان خود کمک کرد. در مجموع تکمیل ساختمان فاطمیه پانزده سال طول کشید.»
خانم مغانی درباره نحوه نام گذاری بنا میگوید: یک بار که برای هماهنگی آموزش خانمها به سازمان تبلیغات اسلامی رفته بودم، یکی از آقایان مسئول که روحانی جانباز بود، از فاطمیه پرسید و گفت اسمش را چه میخواهیم بگذاریم. گفتم نام خاصی انتخاب نکرده ام و او پیشنهاد کرد که نامش را «بیت الاحزان حضرت زهرا (س)» بگذارم. خودشان نیز بعدها عضو هیئت امنای فاطمیه شدند. امام جماعت فاطمیه هم نوه آیت ا... میلانی است که از زمانی که اینجا خاکی بود و ایشان، نوجوانی طلبه، برایش حکم نماز گرفتم.
به تدریج که حضور و استقبال مردم از برنامههای فاطمیه بیشتر میشود و حتی از دیگر مناطق مشهد یا شهرهای اطراف در آن حضور مییابند، دیگر شش صدمتر زیربنای اولیه آن پاسخ گوی جمعیت نیست؛ به همین دلیل خانم مغانی از اداره مسکن و شهرسازی پیگیری میکند تا قطعه شش صد متری دیگری به مبلغ بیش از یک میلیون تومان خریداری میشود؛ این بار باتوجه به اینکه فاطمیه جا افتاده بود و مردم حاجات زیادی از حضرت زهرا (س) گرفته بودند، هزینه ساخت سریعتر فراهم میشود. حالا هم این بانوی خستگی ناپذیر درصدد راه اندازی دانشکدهای قرآنی در جوار فاطمیه و ازطریق کمکهای مردمی است.
مسئول مجتمع فاطمیه بااشاره به برنامهها و خدمات آن میگوید: بعد از پایان ساخت، کارهای فرهنگی هنری مان شروع شد. در یک اتاق، همه کارهای فرهنگی را انجام میدادیم، اما بعدها که مساجد امام محمدباقر (ع) و چهارده معصوم (ع) ساخته شد، بیشتر کارهای فرهنگی را عهده دار شدند. اکنون بیشتر کلاسهای علوم قرآنی و احکام با حضور استادانی که رایگان تدریس میکنند، برگزار میشود. انجمن جوانان فاطمیه نیز برنامههای متنوع فرهنگی را در مناسبتها تدارک میبیند.
مغانی در ادامه، نحوه شکل گیری مراسم مذهبی و پذیرایی نذری آن را این گونه شرح میدهد: اینجا مردم خودشان عنایات اهل بیت (ع) را میبینند و انکارشدنی نیست؛ از پیدا کردن کار گرفته تا خرید خانه، فرزنددار شدن، بیمه کار و خانواده، شفای بیمار و حتی قبولی دانشگاه و ... مردم حاجت هایشان را میگیرند و نذرشان را به فاطمیه ادا میکنند. اولین عاشورا که رسید، برای اجرای مراسم عزاداری سرمایهای نداشتیم؛ به اهل بیت (ع) متوسل شدم. دوساعتی که گذشت، همان طور که مشغول کارها و برنامهها بودم، دیدم در حیاط، بزغالهای را به شیر آب بسته اند و کنارش هم یک حلب روغن و دوکله قند در سبد قرار دارد. خادمان را صدا زدم و پرسیدم آنها را چه کسی آورده است. گفتند کسی را ندیده اند؛ همه سر کلاس بوده اند. اشک همه جاری شد؛ به شکرانه این لطف، زیارت عاشورا و توسل خواندیم و در اولین عاشورای فاطمیه با آبگوشت از میهمانان پذیرایی کردیم. از همان زمان تاکنون هر شب جمعه یک یا دو گوسفند نذری داریم و بعد از دعای کمیل با آبگوشت پذیرایی میکنیم. همچنین ده سال پیش که پسربچه هشت ماههای در اینجا با توسل به حضرت علی اصغر (ع) شفا گرفت، اعلام کردیم هر کس مشکلی دارد، میتواند به یاد حضرت علی اصغر (ع) شیر نذر کند؛ لذا هر هفته بین سی تا پنجاه کیلو شیر نذری داریم که سه شنبهها برای پخت شیربرنج و پذیرایی دعای توسل استفاده
میشود.
بنای فاطمیه کارش را با سی بانوی خادم شروع کرده است، اما اکنون بیش از هفتاد بانو به صورت افتخاری و از دل و جان در بخشهای مختلف آن خدمت میکنند؛ برخی خادمان هم از مناطق دیگر و حتی طرقبه هفتهای یک روز میآیند.
مجتمع فاطمیه همچنین بدون وجود هیچ پشتوانه دائم و مشخص و صرفا از طریق نذریهای مردم، بیش از ۱۵۰ نفر از نیازمندان را که اغلب ایتام و بی سرپرست هستند، تحت پوشش دارد و شش هفت سالی میشود که برای نوعروسان بی بضاعت نیز جهیزیه فراهم میکند؛ «اوایل، کتاب میآوردیم و میفروختیم و از پول آن، جهیزیه درست میکردیم. تاکنون بیش از شش صد دست جهیزیه تهیه شده است. همچنین در ماه مبارک رمضان، در مدارس واجد شرایط اطعام میکنیم.»
ورود آقایان به فاطمیه ممنوع است، ولی، چون درخواست کرده اند در نماز جماعت حضور داشته باشند، شبها امکان حضور آنها فراهم است. به منظور تأمین امنیت برای خانم ها، جلوگیری از ضبط صدا یا تهیه عکس و... هنگام ورود، تلفن همراهشان، تحویل گرفته میشود که این کار با استقبال کلانتری محله مواجه شده است. جوانان هم گرایش بسیاری به این مکان دارند و با وجود درس و دانشگاه و ... در سنین مختلف در مراسم آن حضور مییابند.
به گفته مادر شهید تیموری نژاد، از وقتی فاطمیه شروع به کار کرده، رابطه اهالی منطقه با هم خیلی قویتر شده است، تا حدی که دلشان برای هم تنگ میشود.
از رموز محبوبیت مسئول فاطمیه به ویژه میان جوانان این است که میگوید «هر خانمی وارد فاطمیه میشود، اگر مقداری حجابش ضعیف بود، بگویید چادر سرش کند، ولی برش نگردانید.» بعد هم با صحبت، هدیه دادن و... فرد را به حفظ حجاب متقاعد میکند؛ «هنگام قرائت دعاها یا توسلها به نام حضرت زهرا (س) که میرسم، اشاره میکنم که بدحجابی مورد رضایت حضرت زهرا (س) نیست؛ لذا دعا که تمام میشود، اغلب افراد بدحجاب میگویند تصمیم گرفته اند توبه کنند و حتی یکی از این دخترخانم ها، اکنون خادم فاطمیه شده است.»
خانم مغانی که از شاگردان همسر مرحوم عابدزاده است، درباره چگونگی علاقه مندی و ورودش به کارهای فرهنگی اجتماعی میگوید: خانم شیخ الاسلامی، همسر آقای عابدزاده، مکانی به نام فاطمیه در اطراف حرم ساخته بود. من شانزده سالم بود که با آنجا آشنا شدم و به اتفاق خواهرم و دختران همسایه برای تعلیم دروس قرآنی به آنجا میرفتیم. یادم است آرام و قرار نداشتم، مدام میرفتم دور وبر مسئولان و میخواستم کاری به من واگذار کنند؛ به دنبال راهی بودم که به آنها بگویم دوستشان دارم. بالاخره گفتم مرا پلیس سالن کنند که موافقت کردند و از سر شوق از مادرم که خیاط بود، خواستم لباس فُرمی برایم بدوزد. پلاکی را هم گل دوزی و روی لباسم نصب کردم. هر روز قبل از اینکه خانمها بیایند، من با لحن زیبایی قرآن قرائت میکردم و بعد هم به کلاس و مسئولیتم میرسیدم. در هجده سالگی به دلیل ازدواج و شغل همسرم که نظامی بود به شهرهای دیگر رفتیم و ارتباطم با فاطمیه خانم شیخ الاسلامی قطع شد، اما در ذهنم همیشه دوست داشتم یک روز من هم مانند او مسئول مکانی مانند فاطمیه شوم.
مادر شهید تیموری نژاد ادامه میدهد: وقتی میخواستند بولوار مقابل فاطمیه را به نام پسر شهیدم نام گذاری کنند، مانع شدم و گفتم فاطمیه حضرت زهرا (س) ارجح است؛ لذا بولوار «فاطمیه» نام گرفت. همچنین پیگیر بودیم عکس شهدا و رهبر معظم انقلاب در بولوار فاطمیه نصب شود که هنوز انجام نشده است و مدام بهانه میآورند.
بین حرف هایش تا دلتان بخواهد از جگرگوشه شهیدش برایمان حرف میزند. حضور پسرش را در زندگی اش هر لحظه حس میکند. خانم مغانی، دقایقی هم از فرزند شهیدش برایمان صحبت میکند. او میگوید: فرزند اول بود و با اینکه پس از او صاحب یک فرزند دختر و یک پسر شدم، به ناصر خیلی وابسته بودم. شوخ طبع، اهل معنویت و خوش اخلاق بود. از دوران دبیرستان مدام به مسجد رفت وآمد داشت و در امور انقلاب و کارهای خیر، از رسیدگی به خانوادههای رزمندهها (البته من این موضوع را بعد از شهادتش که مردم از نقاط مختلف میآمدند و گریه میکردند، متوجه شدم) گرفته تا گشتهای شبانه در محل مشارکت میکرد؛ اولین نفر بود که عکس امام را به محله مان آورد. صوت خوبی داشت و قرآن و شعر میخواند و مداحی میکرد. میگفت «دوست ندارم کفن بشوم، میخواهم در لباس سربازی برای انقلاب از دنیا بروم.» همین طور هم شد. در آغاز جنگ، هم زمان با تحصیل، همراه دایی اش برای کارهای پشت جبهه به هویزه رفت و برگشت. همین که دیپلمش را گرفت، به ندای امام خمینی (ره) برای ورود جوانان به سپاه لبیک گفت و برای گذراندن دوره آموزشی وارد سپاه و بعد به جبهه اعزام شد. سه ماه دوره آموزشی که در مشهد بود، هرشب به دیدنش میرفتم، تا جایی که دوستانش سربه سرش میگذاشتند و میگفتند: «برو مادرت را ببین؛ آمده دیدنت!».
وقت اعزامش رضایت نداشتم به جبهه برود؛ چون پدرش ارتشی و در جبهه حاضر بود؛ گفتم: «بگذار پدرت برگردد، بعد برو.»، اما ناصر که کارت «لبیک یا امام» را گرفته بود، در جوابم گفت: «باید به خواسته امام خمینی (ره) عمل کنم.» و رفت. فکر نمیکردم دیدار آخر باشد؛ بنابراین عادی خداحافظی کردیم. در جبهه، داوطلبانه به خط مقدم رفت؛ هر چه گفته بودند «صبر کن؛ تو تازه رسیده ای.» گفته بود «باید بروم.» وقت خداحافظی به دوستانش گفته بود: «من بروم، دیگر برنمی گردم.» همین طور هم شد و سال ۶۵ در حالی که هنوز یک ماه از حضورش در جبهه نمیگذشت، در عملیات کربلای ۵ به فیض شهادت نائل شد. از زمان شهادتش خبر نداشتم، اما در همان دقایق شهادتش، در خانه، احساس خاصی به من دست داده بود و گمان میکردم نزدیک است بمیرم؛ لذا زودتر همه کارهایم را انجام دادم. چند روز بعد، خبر شهادت ناصر رسید. خبر شهادتش که آمد، اول دو رکعت نماز شکر به جا آوردم.
وی اضافه میکند: این حس و حال را یک بار دیگر هم در سال ۹۲ که بنا بود رهبر معظم انقلاب به منزل ما تشریف بیاورند، تجربه کردم. در روزهای منتهی به آمدن ایشان، مسافرت بودیم. به همسرم گفتم: «حال خاصی دارم. بیا برگردیم؛ شاید در فاطمیه اتفاقی افتاده است.» وقتی به مشهد برگشتیم و رهبر معظم انقلاب به خانه مان تشریف آوردند، راز آن حس و حال را فهمیدم و نماز شکر خواندم. پیش از آن، فکر میکردم ایشان فقط به منزل سرداران شهید میروند.