آخرین باری که در اربعین راهی عراق شدم از همان قدم اولی که در خاک کشور عراق گذاشتم یک نفر همراه من بود. بدون اینکه قبل از آن حتی به او فکر کنم در طول مسیر همواره محافظت یک نفر را در کنار خودم حس میکردم.
در نجف، کربلا، کاظمین و سامرا یک نفر از من و میلیونها نفری که همراه من بودند حراست میکرد و او کسی جز سردار سپهبد قاسم سلیمانی نبود. از همان لحظه اول سلیمانی جلوی چشمان من بود و میدانستم که چشمان او نیز در حراست از من تیزبین است. اصلا حضورم در عراق و زیارت اهل بیت پیامبر را مدیون او هستم. در هر موکبی که وارد میشدم از میهماننوازی عراقیها و احترامی که میگذاشتند حس میکردم، افزون بر وظیفه و عشقی که به امام حسین (ع) دارند از کمکهای ما قدردان هستند. حتی کودکی که در یک دستش پارچ آب بود و در دست دیگرش یک لیوان همچون سربازی که در یک دستش اسلحه داشت و در یک دستش بیسیم یک حالت داشتند.
افزون بر امنیت حاج قاسم برای من یک یادگاری به جا گذاشت که هرگز فراموش نخواهم کرد. یادگاری سردار حسی بود که در طول عمرم هرگز تجربهاش نکرده بود و میدانم نخواهم کرد.
در نجف با چند عراقی که کمی فارسی بلد بودند دوست شده بودم و همراه آنها در مسیر زیارت سالار شهیدان گام بر میداشتم. آنها مدام از من سؤال میکردند. از فوتبال گرفته تا سیاست و جاهای دیدنی ایران با هم سخن میگفتیم تا اینکه یکی از آنها که موهایش همچون سردار سلیمانی سپید شده بود نظر من را درباره سردار قاسم سلیمانی جویا شد. انتظار این سؤال را نداشتم. کمی در فکر فرو رفتم و با غرور نامش را بر زبان آوردم و گفتم او یک پهلوان ایرانی است. سلیمانی جوانمرد است. او رزمنده اسلام و شیعه علی است. او نترس و دلیر است. کمی صبر کردم و سپس ادامه دادم بدون آنکه ما بدانیم سلیمانی کارهای بزرگی انجام داده است که تنها یکی ازدستاوردهای آنها امنیت این مسیری است که میلیونها نفر بدون نگرانی در آن قدم برمیدارند. سپس گفتم ما در راهی قدم بر میداریم که سلیمانی برای امنیت آن مجاهدتها و از خود گذشتگیها کرده است.
خدا را گواه میگیرم حسی که در آن لحظه از آوردن نام سلیمانی داشتم، هرگز تجربه نکردم. تمام وجودم لبریز از شور و غرور شده بود. سلیمانی یک ابر قهرمانی بود که من به دلیل اینکه زیر سایه نام و ایرانی بودنش بودم عزت و احترام به دست آوردم. مرد عراقی برای دوستانش که درست متوجه سخنان من نشده بودند حرفهایم را ترجمه کرد و در ادامه یکی از آنها بلند گفت برای سلامتی سردار صلوات بفرستید.
حالا که سردار از میان ما رفته است به خودم میگویم با شهادت حاج قاسم آیا مسیر عراق برای زائران امام حسین (ع) باز هم امن خواهد بود؟ ناخودآگاه یاد رزمندگان حشد الشعبی میافتم. من در چهرههای آنها سلیمانی را دیدم. افزون بر سیما، کارهایی که آن رزمندگان انجام میدادند کارهای سلیمانی بود. مانند آن مجاهدی که زیر بغل پیرمرد کرمانی که تاولهای پاهایش ترکیده بود، گرفت و به درمانگاه برد یا آن رزمندهای که با نگرانی جمعیت را نظاره میکرد تا مبادا نامحرمی در میان آنها رخنه کرده باشد. آنها مانند هزاران مجاهد دیگر خود سلیمانی بودند. کمی خیالم آسوده شد. فکر که میکنم درست است که سردار نیست، اما او هزاران سلیمانی را پرورش داده است که تنها یکی از اعمالشان حفاظت از زائران حریم اهل بیت است.