تاکسی گرفته بودم. راننده از همان ابتدا که از شلوغی خیابان و وضعیت اقتصادی این روزها شروع به صحبت کرد، حدس زدم که تا مقصد، احتمالا درباره موضوعات زیادی گفتگو خواهد کرد. سر درددلش باز شده بود و میگفت: «من قبلا شاگرد یک بنگاه خریدوفروش ماشین بودم. ماشینهای خارجی مشکل دار را دستی به سرورویشان میکشید، یک کارواش میبرد و عروسک میکرد و میفروخت. به خریدار هم خیلی درباره جزئیات حرفی نمیزد، مگر اینکه خریدار، خودش آدم پیگیر و دقیقی بود و میفهمید. ولی اغلب ظاهر ماشین آن قدر فریبنده بود که دل مشتری را میبرد. یک بار به صاحب کارم گفتم: چطوری نمیفهمند؟ گفت: اگر تو گوشی همراه بخری و صفحه اش شکسته باشد و عوض کرده باشند، مگر همه فروشندهها میگویند؟ گفتم: خب، بعد از مدتی کارکرد میفهمم. گفت: خب، مشتری ما هم اگر موقع خرید نفهمید که هیچ، اگر فهمید، بعد، او هم آبش میکند!»
یک روز با همین پرایدی که الان شما را سوار کرده ام، از سمت حرم برمی گشتم و مسافری را سوار کردم. اتفاقا خادم حرم بود. سر صحبت باز شد و جریان را برایش تعریف کردم و گفتم: «چنین جایی کار میکنم، اما پولی که میگیرم، به دلم نیست.» آن خادم گفت: «اگر پنهان کاری میکنید و عیب و ایراد ماشین را نمیگویید، درواقع شما از غفلت مشتری سوءاستفاده میکنید و تقصیر او نیست. شما دارید او را فریب میدهید و پولی که میگیرید، حلال نیست. اگر از من میشنوی، شغلت را عوض کن! برو جایی که حرام و حلال سر جایش باشد؛ خدا خودش درست میکند.»
همین شد که شغلم را عوض کردم. حالا راننده تاکسی هستم. شاید اگر شاگرد آن بنگاه مانده بودم، هم ماشین بهتری داشتم و هم شرایط زندگی ام بهتر بود، اما الان حداقل مطمئنم نانی که سر سفره ام میبرم، شک و شبهه ندارد. یاد روایتی از امام رضا (ع) افتادم که میفرمایند: «بر تو باد به صبر کردن و طلب روزی حلال!»
(کلینی، ۱۳۶۲، ج ۲: ۴۸۸).