گاهی نوشتن آنقدر سخت است که انسان هرچه بنویسد باز هم نمیتواند به درستی حق مطلب را ادا کند، اما باید نوشت. باید نوشت تا اندکی از غم کاست و ادای وظیفهای کوچک کرد، ادای وظیفهای که در مقابل لطفهای آنکه باید دربارهاش نوشت هیچ است، اما باید نوشت. باید نوشت که ۲ سال از فراق دوست عزیز و همفکر نازنین محسن بحرینی ارجمند گذشت. ۲ سال از هنگامی که محسن، مرد همیشه آرام، اما دلزنده اصلاحات خراسان، جمع یاران را ترک کرد و ما را با دنیای خود تنها گذاشت و گذشت.
محسنی که درواقع برای من مثال بارزی از آنان بود که شاعر از ایشان به عنوان «رفیقان جانی» یاد میکند، رفیقانی که به روایت شاعر آنقدر ارزش دارند که اگر همهچیزت را برای آنان بدهی باز هم کم است. البته این تعبیر شاعر بیدلیل هم نیست، چون این رفیقان خود پاکباختگان رفیقاند و از نثار هر آنچه دارند در راه رفیق راه ابا نمیکنند و این درست همان چیزی است که در سالهای طولانی آشنایی من با محسن بحرینی عزیز، بارها و بارها به چشم دیدم و به گوش شنیدم.
محسن به واقع یک رفیق جانی کامل، نه تنها برای من بلکه برای تمام اهل اصلاح خراسان و حتی برای تمام اهل خراسان و مشهد بود. این را میگویم، چون بارها و بارها مخاطب درددلهایش درباره اقشار مختلف مردم این خاک پاک بودم، درددلهایی که نشان از دردشناسی او داشت، چه آنگاه که درباره همکارانش در اتوبوسرانی مشهد میگفت و چه وقتی درباره مشکلات ریزودرشت مردم ساکن در حاشیه شهر سخن میگفت و حتی هنگامی که از ندانمکاری برخی دوستان اصلاحطلب و بر طبل اختلاف کوبیدن برخی دیگر میگفت و البته این دردآشنایی هم حاصل چیزی نبود جز پاکباختگی و دنیایی نبودنش، زیراکه برای او -همانگونه که به هنگام جنگ تحمیلی با رفتن به جبهه نشان داد- هیچچیز مهمتر از سرافرازی مردم شهر و کشورش نبود.
آری محسن بحرینی برای من یک رفیق جانی کامل بود که هرچند دیگر کالبدش با من و سایر رفقا همراه نیست، اما بهطور حتم روح بلندش همراهمان است تا راهش را که همان صداقت در عین مردمداری است به فراموشی نسپاریم. پس یادت گرامیای رفیق جانی.