بدبین شدهایم. اصلا همه ماجرا این است که ما آدمهای بدبینی شدهایم. روزگار به ما درس بدبینی داده است، شاید هم حق داشته باشیم. دست خودمان نیست، متهم شدهایم به منفعتطلبی.
سلام سردار، ببخش اینقدر دیر و بیوقت، اما من هم آمدهام تا شهادتت را تبریک بگویم. عجب شهادتی!
همیشه فکر میکردم قهرمانها و اسطورهها آدمهای دور از دسترسی هستند، آنها که شاخ غول را میشکنند، آنها که از نبرد با اهریمن بازمیگردند.
قهرمان تو از نبرد با اهریمن بازگشته بودی و نبودی تا ببینی در مسیری که باز کردهای، مردم چه کولاکی کردهاند. چه میگویم، شاید دیدهای، خندیدهای و حظش را بردهای.
تا امروز اینقدر شفاف نمیدانستم عشق چه معجزهها که نمیکند. دروغ چرا، حتی من هم به شک افتاده بودم، مردمی که برای نان شبشان به هر دری میزنند، مردمی که برای پیش پا افتادهترین مسائل یقه چاک میدهند و از دشنام و ناسزا چیزی کم نمیگذارند، مردمی که ملال و خستگی گاه از سر و رویشان میبارد و زیر بار مشکلات کمر خم کردهاند و نای حرف زدنشان نیست، چقدر میتوانند یکدیگر را دوست داشته باشند.
سردار تو چشمهایمان را به روی تاریخیترین مردم دنیا باز کردی. یادم رفته بود ما مردمان روزهای سخت هستیم.
دشمن که چنگودندان نشان داد، همه شانهبهشانه هم شدند. وقتش که برسد دلبهدل هم میدهند. یادم رفته بود سردار، مردمان ما چقدر اهل ایستادگی هستند، چقدر حاضرند برای ساختن دنیای بهتر دست همدیگر را بگیرند.
تو یادمان آوردهای حکومتها یا به طهارت و حق تکیه میکنند یا به قتل و شکنجه و نامردی. قدرتمندانی که با محبت میآیند، هرگز نرفتهاند و نمیروند، هیچ قدرتمندی اینطور نمرده است.
تاریخ نشان داده است قدرت تا وقتی به دست دلها بوده است، هیچ چیزی از خشم، حسادت و دروغ نتوانسته است جلودار آن باشد.
بالا و پایین شهر ندارد، ایرانی جماعت به روح لطیف و مهربانی مثال زدنیاش شهره است. دشمن تا پشت دروازه هم برسد جرئت جسارت ندارد، ما مردمانی خوب و بزرگ داریم سردار.
مردمان ما عاشقترین مردمان روزگار هستند. نمیدانم آخرین بار کی به صرافت افتاده بودند چهره خودشان را در آیینه نگاه کنند سردار، شهادتت باعث شد یکبار دیگر و بهشکل تازهای عاشقت شوند.
مردمانی که گلهمندیهای اقتصادی خود را کنار گذاشته بودند و رنج بنزین ۳ هزار تومانی را فراموش کرده بودند. از سفرههای خالی و نان شبشان یادشان رفته بود.
مردمانی که سر هرکوچه و خیابان و محله حجله بهنامت گذاشتند، سیاه پوشیدند و عزادار شدند. چه عزاداریای، شبیه محرم شده بود. آنهایی که وقتش که برسد پاره تن و عزیزترینهایشان را جلو توپ و گلوله و خمپاره میفرستند. نام تکتک کوچههایشان را بهنام عزیزان شهیدشان میزنند، اما هیچوقت تن به تسلیم ندادهاند و نمیدهند.
مردمان زخم و رنج دیده روزهای بیمانندی را تجربه کردند. تاریخ مثل این روزها را نیاز دارد که ببیند و شاهد باشد مردم کنار هم و با هم چه میکنند.
تاریخ ما پر از این اتفاقهاست که چقدر به وجود همدیگر نازیدهاند و ناز هم دارد. برای این باهم بودنها و یکی شدنها به این مردم باید صله داد، باید برایشان کفزد و هورا کشید.
حالا هم برای دشمن دندان تیز کردهاند و میگویند، اشتباهی هدف گرفته است، شلیک به خود کرده و با دستهای خود خونش را ریخته است.
این محله قهرمان و سرباز کم ندارد سردار. حالا نه به قدر و اندازه تو، ولی ما سربازهای زیادی داریم که آرزویشان است مثل تو عاقبتشان ختمبهخیر شود.