۱۱۱ نفر از حجاج به دلیل وخامت شرایط جسمی‌ به کشور بازگشتند مقطع کاردانی رشته «فوریت‌های پزشکی» حذف خواهد شد ارتباط گردشگری ایران با مالزی افزایش می‌یابد هشداری برای زمین؛ ۲۳ درصد از مساحت زمین دیگر قابل بهره برداری نیست دستگیری عامل قتل پاکبان مشهدی + عکس خمیردندان‌های غیرمجاز از سوی وزارت بهداشت معرفی شدند (۱۴ تیر ۱۴۰۳) دستگیری سارقان سفری در مشهد نیمی از فوتی‌ها در تصادفات مشهد، عابران پیاده هستند واریز ۳ میلیون تومان به حساب بازنشستگان | متناسب‌سازی حقوق بازنشستگان به چه معناست؟ (۱۴ تیر ۱۴۰۳) کشف انبار داروهای غیرمجاز توسط پلیس مشهد پشه آئدس به رنگ و بوی تایر بسیار علاقه‌مند است پیش‌بینی هواشناسی مشهد و خراسان‌رضوی (پنجشنبه، ۱۴ تیر ١۴٠٣) | تداوم وزش باد در استان سالاد سزار ۱۰۰ ساله شد | همه چیز در مورد یک سالاد پرطرفدار اهدای اعضای کودک مرگ مغزی در مشهد نجات‌بخش زندگی سه بیمار نیازمند‌به‌عضو شد (۱۴ تیر ۱۴۰۳) گردشگری ایران از دریچه سیاستگذاری دولت چهاردهم؛ باید و نبایدها انفجار شدید در کارخانه تولید جنگ‌افزار آمریکا + فیلم معلمان مدارس غیردولتی تحت پوشش بیمه تکمیلی درمان قرار می‌گیرند مقدمه و بستر توانمندسازی کودکان کار باید فراهم شود | آمار و ارقام دقیقی از کودکان کار در ایران نداریم افزایش نسبی دما طی امروز و فردا در بیشتر نقاط کشور (۱۴ تیر ۱۴۰۳)
سرخط خبرها

آخرین اخبار چهاردهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری

فرار دختر مشهدی از چنگ همسایه شیطان صفت

  • کد خبر: ۱۴۴۳۴۸
  • ۱۹ دی ۱۴۰۱ - ۱۱:۲۹
فرار دختر مشهدی از چنگ همسایه شیطان صفت
دختر جوانی به مددکار اجتماعی بیان کرد: مرد همسایه مرا هل داد و دهانم را گرفت که سروصدا نکنم! در این وضعیت، وحشت‌زده و هراسان با او درگیر شدم و هنگامی که دستش از روی دهانم برداشته شد، با جیغ و فریاد کمک خواستم.

به گزارش شهرآرانیوز، دختر ۱۷ ساله در حالی که هنوز از شدت ترس بر خود می‌لرزید، با بیان این که آن صحنه هولناک را نمی‌توانم فراموش کنم، اشک ریزان درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری آبکوه مشهد گفت: از روزی که چشمانم را باز کردم، خودم را بی کس و تنها در بهزیستی یافتم. گویا پدر و مادرم مرا سر راه گذاشته و رها کرده بودند. خلاصه بهزیستی تنها پناهگاه و امید من بود، اما خیلی آرزو داشتم که من هم مانند دیگر کودکان خردسال، پدر و مادری داشته باشم که مرا در آغوش بگیرند!

حسرت داشتن پدر و مادر، موضوعی بود که در طول زندگی ام مدام با آن دست به گریبان بودم. اگرچه پدران و مادران معنوی زیادی داشتم که به کودکان بهزیستی سر می‌زدند و از نظر مالی به ما کمک می‌کردند، اما لذت عاطفه و مهر و محبت پدر و مادر را هیچ وقت نچشیدم. خلاصه با همین رویا‌ها و آرزو‌ها در بهزیستی قد کشیدم و بزرگ شدم تا این که روزی پسری به خواستگاری ام آمد.

او هم شرایطی مشابه وضعیت مرا داشت و در بهزیستی بزرگ شده بود. تنها تفاوتی که من با «شاهین» داشتم این بود که او از خانواده‌ای «بدسرپرست» بود، اما من هیچ وقت پدر و مادرم را ندیدم! وقتی با «شاهین» به گفتگو نشستم، مهر و محبت عمیقی را در چشمانش دیدم و متوجه شدم که او هم به خاطر همین بی پناهی کاملا مرا درک می‌کند! خیلی زود اشک شوق ریختم و دل باخته «شاهین» شدم و در حالی پای سفره عقد نشستم که «شاهین» باید به خدمت سربازی می‌رفت. از سوی دیگر نیز هزینه‌های زندگی سرسام آور بود و ما چیزی نداشتیم. این بود که با کمک خیرین خانه‌ای اجاره کردیم و با جهیزیه‌ای که برایمان فراهم کردند، زندگی مشترک مان از حدود یک سال قبل در یک مجتمع مسکونی آغاز شد و «شاهین» هم به خدمت سربازی رفت.

در این شرایط من به تنهایی با مشکلات زندگی دست و پنجه نرم می‌کردم و با حقوق سربازی شوهرم و همچنین یارانه‌های دولتی زندگی را می‌گذراندم. در این میان، من که تنها بودم برای یکی از زنان مجتمع سرگذشت زندگی ام در بهزیستی را بازگو کردم، اما نمی‌دانم چرا برخی از مردم درباره کودکان بی سرپرست یا بدسرپرست چنین تفکرات شرم آوری دارند و آن‌ها را خلافکار می‌دانند و فکر می‌کنند می‌توانند هرکاری که دوست دارند با این افراد بی پناه انجام دهند!

در میان اهالی مجتمعی که سکونت داشتم مرد ۴۵ ساله متاهلی زندگی می‌کرد که مدام سعی داشت با من صحبت کند و خودش را مردی خیرخواه و دلسوز جلوه می‌داد. او یکی دوبار از من خواست اکنون که شوهرم نیست و من به تنهایی زندگی می‌کنم، اگر مشکلی داشتم با او در میان بگذارم. من با آن که حرف هایش را جدی نمی‌گرفتم، ولی به رسم ادب از او تشکر می‌کردم و احتمال می‌دادم همسایه‌ای دلسوز است که قصد کمک به مرا دارد، اما شب گذشته زمانی که شوهرم نیز در خانه نبود، ناگهان صدای زنگ منزل را شنیدم. وقتی از پشت در سوال کردم، او خودش را همسایه معرفی کرد و من هم که پوشش منزل را به تن داشتم، با تعجب در واحد آپارتمانی را گشودم، ولی در یک لحظه آن مرد ۴۵ ساله را مقابل خودم دیدم که مرا به درون پذیرایی هل داد و دهانم را گرفت که سروصدا نکنم! در این وضعیت، وحشت زده و هراسان با او درگیر شدم و هنگامی که دستش از روی دهانم برداشته شد، با جیغ و فریاد کمک خواستم که همسایگان متوجه موضوع شدند و با تجمع آن‌ها آن مرد هم مرا رها کرد و گریخت، اما این صحنه هولناک از مقابل چشمانم دور نمی‌شود و من هنوز هم از ترس بر خود می‌لرزم!

حالا هم به کلانتری آمده ام تا کمکم کنید که بتوانم از این مکان بروم و خانه را تخلیه کنم چرا که دیگر «امنیت» ندارم و می‌ترسم که دوباره سروکله آن مرد نامرد پیدا شود، ولی با این اجاره‌های سرسام آور سرگردان مانده ام که چه کنم...

بررسی‌های مشاوره‌ای و مددکاری برای یاری این زن نوجوان در دایره اجتماعی کلانتری با دستور سرهنگ خواجه پور (رئیس کلانتری آبکوه) آغاز شد.

منبع: اعتماد

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
نظرسنجی
در دور دوم، شما به کدام نامزد انتخابات ریاست جمهوری رای می دهید؟
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->