گروه ادبیات و اندیشه| نویسنده پیشگامی که بر نثر فارسی تأثیری انکارنشدنی گذاشت و با اینکه تنها اندکی از عمر طولانی خود را در وطن به سر برد، تا توانست قلمش را برای خدمت به ایران و فرهنگ ایران به کار گرفت. در ادامه، مروری داریم به برخی نکات درباره او که دانستن آن خالی از لطف نیست.
عمر طولانی، کارنامه پرپیمان
جمالزاده کمابیش ۱۰۶ سال زندگانی کرد و در این مدت دهها عنوان کتابِ تألیف و ترجمه در حوزههای داستان، فرهنگنویسی، موضوعات اجتماعی و ... از خود به جا گذاشت. این افزون بر صدها نامهای بود که برای دوستانش نوشت.
مجموعهداستانهایی، چون «یکی بود، یکی نبود»، «غیر از خدا هیچکس نبود»، «قصههای کوتاه برای بچههای ریشدار»، مجموعه مقالات «خلقیات ما ایرانیان»، ترجمه نمایشنامههایی، چون «ویلهلم تل» نوشته شیللر، «خسیس» مولیر و «دشمن ملت» اثر ایبسن برخی از کتابهای اویند.
پشتیبان اهل قلم
حمایت سید محمدعلی جمالزاده از برخی نویسندگان کشورش، ایران، با قلم زدن در معرفی و تشویق آنها و مقدمهنگاری بر آثارشان یا نامهنگاری شاید ریشه در آن جلسه هفتگی روزگار جوانی در برلین داشته باشد. تشویق و اعتمادبهنفسی که میرزا محمدخان قزوینی، ادیب نامی، در حضور آزادیخواهان و فرهیختگان ایرانی در حق سیدمحمدعلیِ جوان روا داشت، سبب شد او بعدها که نویسندهای مشهور شد، زکات آن حمایت را با پشتیبانی از دیگران بپردازد.
برای نمونه، او مقدمه نسبتا مفصلی بر اثر داستانگونه محمدحسین رکنزاده آدمیت با نام «دلیران تنگستانی» نوشت و در آن، ضمن وصف این داستان تاریخی (درباره مبارزات ایرانیانی، چون رئیسعلی دلواری در برابر استعمارگران بریتانیایی) مسائلی درباره تاریخ ایران و میهنپرستی یادآور شد.
قزوینی علاوه بر آن روحیهای که در نشست کمیته ملیون ایرانی -پس از روبهرو شدن با داستان کوتاه «فارسی شکر است» - به جمالزاده بخشید، بعدها به ترغیب او در خدمت به زبان فارسی همت گمارد. اما به نظر میرسد این نویسنده پیشگام ایرانی را چیزهایی بیش از توصیه قزوینی به خدمت به وطن برانگیخته باشد. او که حدود ۹۰ سال از ۱۰۶ سال عمرش را در خارج از ایران و در شهرهایی، چون برلین و ژنو گذراند، همواره عشق خود را به کشورش نشان داد. او مدام در حال مطالعه کتابهای فارسی بود یا داستان و مقاله درباره ایران مینوشت یا به زبان مادری نامهنگاری میکرد. یکی دیگر از جلوههای میهندوستی او در نقشی دیده میشود که برای چاپ مقاله پروفسور مارکوارت در مجله «کاوه» ایفا کرد. در این مقاله، ایرانشناس نامدار آلمانی به اثبات تعلق آذربایجان به ایران در طول تاریخ پرداخته بود، آن هم در شرایطی که کشور همسایه ادعاها و شیطنتهایی علیه تمامیت ارضی ما میکرد.
دلبستگی جمالزاده به کشورش با نگاه انتقادی او همراه بود. او در کتاب جنجالی «خلقیات ما ایرانیان» ویژگیهایی را که به نظر ایران را از پیشرفت باز داشته بود، زیر ترکه نقد نواخته است. از سویی، او خاطره تلخی از موطن خود داشت. پدرش، سید جمالالدین واعظ اصفهانی، از رهبران جنبش مشروطه، به دستور محمدعلی شاه قاجار کشته شده بود. از سویی، او ایران را سرزمینی در سیطره خودکامگان میدانست و خلأ موهبتی به نام دموکراسی را در آن پررنگ میدید. شاید همین دلایل سبب شد میلی برای بازگشت به سرزمینش نداشته باشد.
جمالزاده و دیگر نویسندگان
او را در کنار صادق هدایت و بزرگ علوی، بنیادگذاران ادبیات داستانی معاصر ایران دانستهاند. گفته شده است هدایت برای او احترام قائل بود و «آقای جمالزاده» و «شما» خطابش میکرد درحالیکه جمالزاده هدایت را «تو» خطاب میکرد. البته دراینباره احترامی دوطرفه در میان بوده است تا جایی که جمالزاده نخستین رمانش «دارالمجانین» را با الهام از زندگی هدایت و کتاب مشهورش «بوف کور» و روحیه حساس این نویسنده در جامعهای ناهمساز نوشت.
برخی از نویسندگان و پژوهشگران سرشناس ایرانی و خارجی نیز دیدگاههایی درباره پدر داستان کوتاه فارسی مطرح کردهاند. آرتور کریستن سن، ایرانشناس دانمارکی، او را «بیتردید بااستعدادترین نویسنده معاصر ایران» خواند و با لودویگ هولبرگ، بنیادگذار ادبیات دانمارک، مقایسه کرد. همچنین چایکین، خاورشناس بزرگ روس، «یکی بود، یکی نبود» را سرآغاز واقعگرایی در ایران دانست.
ژیلبر لازار، استاد زبان فارسی دانشگاه سوربن، با اشاره به وجه پررنگ ایرانی بودن نوشتههایش او را نویسندهای وصف کرد که اگرچه کمابیش همه عمرش را در اروپا گذرانده است، نشانهای از این زیست در آثار یادشده دیده نمیشود.
حسن کامشاد، استاد پیشین دانشگاه کمبریج، نویسنده «یکی بود، یکی نبود» را یکی از بزرگترین نویسندگان ایران میداند که به رغم اقامت طولانی در خارج، یک نویسنده ناب ایرانی باقی ماند.
حسن میرعابدینی، پژوهشگر ادبیات داستانی، هم اگرچه رمانهای جمالزاده را امروزه از نظر سبک، اثرگذار نمیداند، بخشهایی از آنها را به لحاظ زبانی قابلتوجه و بازتابدهنده تصویر نافذی از خلقیات و روحیات ایرانیان در زمانه خود برمیشمارد.
عدهای هم نقدهایی به او وارد کردند مانند جلال آلاحمد که در نامهای تند و تیز با عنوان «نویسنده محترم، آقای جمالزاده» در واکنش به انتقاد استاد از داستان «مدیر مدرسه» جلال نوشت: «..، چون آن همه بهبهگویی را در خود ندیدم شک برم داشت و این بود که به ذهنم گذشت شاید در این همه قصد قربت و پرکاری مابازایی از دوراندیشی هم نهفته باشد.... باعث تأسف است که تاکنون فرصت زیارت سرکار دست نداده است و البته میدانید که تقصیر این قصور از این فقیر نبوده است.... اگر بدتان نیاید به خرج معلمهایی که در «مدیر مدرسه» دیدید، در کنار دریاچه لمان آب خنک میل میفرمودهاید.... عموی من که یک تاجر بلورفروش است و جوانیاش را با شما گذرانده تعجب میکرد چطور از چنان جوانی چنین نویسندهای درآمده. کاری ندارم اگر عموی من مثلا پسر سید جمال اصفهانی بود که با تقیزاده هممشرب میشد حالا لوله هنگش کمتر از شما آب بگیرد.... شما با «یکی بود، یکی نبود» تان مرا شیفته خود کردید، اما با «درد دل میرزا حسنعلی» احساس کردم زه زدهاید و با «قلتشن دیوان» نان به نرخ روز خوردید و در «تیمارستان»، شما هم فراموش نکردید که از آنور دنیا در تقسیم میراث با خانلریها و کمپانیها شرکت کنید.... وقتی میبینم قلم شما بوی الرحمن گرفته است.... برمیدارید و درباره «مدیر مدرسه» ۱۱ صفحه چیز مینویسید.... چطور شما نمیشنوید و بازیچه دست احسان یارشاطر میشوید؟ ... من اگر جای شما بودم ده بیست سال پیش قلم را غلاف میکردم و به وطن برمیگشتم.... نسل جوان حق دارد به شما بدبین باشد... واقعیت این است که شما گریختهاید.... من میخواهم با انتشار چرندیاتی از نوع «مدیر مدرسه» احساس کنم هنوز نمردهام. هنوز نگریختهام....»