به گزارش شهرآرانیوز، پاکبانی شاید شغلی پیچیده و پرخطر به نظر نیاید، اما واقعیت این است که چندان هم کمخطر نیست؛ از ساعت کاری خاصش گرفته تا پوشش گسترده همه مناطق و کار در فضای باز و هر وضعیت آبوهوایی و هر حادثه اجتماعی و.... به اینها اضافه کنید رعایتنکردن قوانین راهنماییورانندگی را که یکی از قربانیان آن پاکبانان و کارکنان خدماتشهری هستند؛ چنانکه فقط در سیزدهماه گذشته سه نفر از پاکبانان در اثر تصادف وسایل نقلیه با آنها جانشان را از دست دادهاند و ظهر پنجشنبه نیز این بیاحتیاطیها بار دیگر حادثهساز و منجر به فوت پاکبان پنجاهوسهساله حین خدمت شد. گفتوگوی ما با خانواده و همکاران مرحوم را درباره چگونگی این حادثه در ادامه میخوانید.
مرحوم غلامرضا ترابی که کمتر از دوماه تا بازنشستگی فاصله داشت، متولد ۱۳۴۸ و اصالتا اهل طبس بود. او حدود چهل سال ساکن شهرک شهیدرجایی مشهد (محله شهیدمعقول) و بیش از دو دهه در خدمت شهرداری بود و روزهای پایانی خدمت را سپری میکرد که پنجشنبه بیست ونهم دی، حدود ساعت ۱۳:۱۵ در اثر برخورد پراید با او، مجروح شد و کمتر از سه ساعت پس از انتقال به بیمارستان، به علت شدت ضربات، جانش را از دست داد.
عباس حیدری، سرکارگر مرحوم، درباره جزئیات حادثه میگوید: «دیروز برای تخلیه و بررسی وضعیت پمپهای سپتیک که در آیلند میانی زیرگذر میدان مصلی (واقع در بزرگراه بسیج) قرار داشت، مشغول کار بودیم و مانند همیشه علاوه بر نصب علائم هشداردهنده، سه نفر از همکاران با پرچمهای قرمز، رانندگان را برای تغییر مسیر هدایت میکردند؛ یعنی درمجموع حدود پانصد متر جلوتر از محل کار را برای هشدار به رانندگان پوشش داده بودیم. من برای پیگیری کارها در خود میدان و کنار جرثقیل بودم که ناگهان با صدای تصادف توجهم به زیرگذر جلب شد و دیدم پراید با یکی از کارگران پرچم زن برخورد کرده است. فوری خودم را به پایین رساندم و دیدم پراید با آقای ترابی که سومین کارگر پرچم دار و نزدیکترین فرد به محل کارمان بود، برخورد و او را چندمتر آن طرفتر پرتاب کرده است.
به گفته کارگر پس از ایشان (پرچم دار وسط)، پراید به علت سرعت زیاد، دو کله قندی هشداردهنده را پرت کرد و پرچم دار اول و دوم که این صحنه را دیدند، فوری خود را به سمت گاردریل کنار کشیدند، اما سرعت پراید که یک خانم و آقا سرنشین آن بودند، به حدی زیاد بود که تا پرچم زن سوم یعنی مرحوم ترابی رسید و او را به پشت ماشین پرت کرد. در آن لحظه خون ریزی مشاهده نمیشد، اما پیشانی مرحوم لکه سیاه بزرگی از خون مردگی داشت. آمبولانس سریع رسید و او را به بیمارستان بردیم، اما ظاهرا به علت ضربه به سر و شکستگی دندهها آسمانی شد.»
او با گلایه از رانندگانی که سال هاست با دیدن کارگران مشغول کار در خیابان، ناگهان با سرعت به سمتشان میآیند و حرکات نمایشی اجرا میکنند، ادامه میدهد: «پس از سالها هنوز علت این کارشان را متوجه نشده ام. نمیدانم این خودرو هم از همان دست رانندگان بود یا نه، اما پس از دو کارگری که در پل مصطفی خمینی و زیر میدان حافظ در اثر تصادف جانشان را از دست دادند، مرحوم ترابی سومین نفر از همکارانم بود که حین خدمت قربانی حوادث رانندگی شد.»
مردم ما را تهدید کردند که چرا شیفت کاری اش را تغییر داده ایم
حیدری که از سال ۱۳۸۶ با شهرداری همکاری میکند و از همان ابتدا با مرحوم ترابی آشنایی داشته است، او را فردی بسیار مؤدب، مردمی، دل سوز، مهربان، دغدغهمند و اهل کمک به دیگران توصیف میکند و میگوید: «مرحوم حدود بیست سال در محله امیرآباد مشغول خدمت بود و مردم آن قدر از او راضی بودند که وقتی همین چندماه پیش، شیفت کاری اش را از شیفت اول به شیفت دوم تغییر دادیم و از خیابان رفت، مردم چندین بار با ما تماس گرفتند و اعتراض کردند که چرا دیگر مرحوم ترابی آنجا نمیرود و حتی کار به تهدید ما کشید، ولی ما برای شیفت دوم نیاز به نیرو داشتیم و، چون این نیروها باید از میان کارگران نمونه و مطمئن انتخاب شوند، به آقای ترابی که خوش سابقه و اهل کار و صادق بود، پیشنهاد دادیم تا باتوجه به اینکه سنش بالارفته و ممکن است شیفت اول که از ساعت ۳ بامداد شروع میشود، برایش سخت باشد، در شیفت دوم خدمت کند که از ساعت ۱۱ تا ۱۹ است و شامل اتفاقات غیرمترقبه مانند جمع آوری ضایعات ناشی از تصادفات یا ریخت وپاشهای اطراف سطلهای زباله، نوارپیچی و... میشود. او نیز پذیرفت.»
پاکبانی به سبک مرحوم ترابی
او به مردم برای این حد از علاقه مندی و حساسیت به حضور مرحوم حق میدهد و میگوید: «آقای ترابی بسیار مردم دار، نجیب و امین مردم محله بود؛ آن قدر که اگر میدید در خودرویی باز است، یکی یکی زنگ خانهها را میزد تا ببیند صاحبش کجاست و اگر پیدا نمیشد، به پلیس خبر میداد. با این حال، هرگز از مردم چشمداشتی نداشت. از هیچ خدمتی برای مردم دریغ نمیکرد؛ ازجمله در همین سرما و یخ بندان اخیر، در پایان ساعت کاری، پشت همان دوچرخه ساده اش نمک میگذاشت و میگفت میخواهم آنها را بین راه، جلو نانواییها و محلهای رفت وآمد مردم بپاشم تا خطر سُرخوردن کم شود. بیش از شانزده سال که از همکاری مان میگذرد، حتی یک بار تأخیر یا غیبت غیرموجه نداشت.
حتی به خاطر دارم اوایل دهه ۹۰ که برف سنگینی آمده بود، مرحوم برای عیادت از مادرش که در طبس بستری بود، درخواست مرخصی کرد و موافقت کردم، اما دیدم یکی دو ساعت بعد تماس گرفت و گفت خواهرم خبر داد که مادر مرخص شده است و دیگر نمیروم و به سرکار برمی گردم. من تعجب کردم. چون دیگرکارگرها دنبال بهانه بودند تا به مرخصی بروند، اما او همین مرخصی واجب را هم استفاده نکرد. حتی وقتی در خانه بود، از من میپرسید اگر نیرو لازم است بیایم.
نه تنها در ساعت کاری به بهترین وجه کارش را انجام میداد، بلکه فراتر از آن و خارج از ساعات کاری نیز به فکر خدمت بود. یادم است در بارندگیهای شدید سال ۱۳۹۹ سر خیابان حر ۱۳ به علت زباله ریختن مغازه دارها و تجمع آب باران وضعیت اسف باری داشت. دیدم با لباس شخصی چوب به دستش گرفته و مشغول بازکردن کانال برای تخلیه آب است. درمجموع میتوان گفت مانند او در مشهد به تعداد انگشتان دست داریم.»
لحظه تلخ و جان سوز
موسوی یکی دیگر از همکاران مرحوم ترابی است. او ۹ سال سابقه کار در حوزه خدمات شهری دارد و در حادثه دیروز اولین پرچم دار بوده است و شاهد عینی حادثه. او مشاهداتش را این گونه شرح میدهد: «جلو پرایدی که با ما برخورد کرد، یک خودرو دیگر بود که با دیدن پرچم مسیرش را تغییر داد، اما پراید با تصور اینکه کناررفتن آن خودرو به دلیل راه دادن به او برای سبقت بوده است، با سرعت به سمتم آمد. من فوری خودم را کنار کشیدم و جان سالم به در بردم، اما فکرش را هم نمیکردم که نتوانسته باشد سرعتش را کنترل کند و کمی بعد به همکارم برخورد کرده باشد. به همین دلیل بلافاصله پس از ردشدن پراید، دوباره مشغول پرچم زنی شدم، اما وقتی دیدم یک دفعه سرعت خودروها کم شده است، یک لحظه پشت سرم را نگاه کردم و با وجود فاصله زیاد، متوجه تصادف شدم.»
ملاک، پایان کار است نه پایان ساعت کار
امیر دلپاک، از دیگر همکاران مرحوم ترابی که از هفده سال سابقه خدمتش در شهرداری ۱۰ سال با آقای ترابی همکار بوده است، وجدان کاری مرحوم را الگویی برای خود و دیگرهمکارانش میداند و میگوید: «همیشه ساعت کاری ما از ۳ تا ۱۱ به طول میانجامید. بیشتر وقتها با اینکه ساعت کاری مان تمام شده بود، میدیدم مرحوم ترابی مشغول کار است، بدون اینکه چشمداشتی برای اضافه کار داشته باشد. او در پی کسب رزق و روزی حلال بود و چند ساعت بیشتر در محل کار میماند و پس از پایان کار به خانه میرفت. ملاکش پایان یافتن کار بود، نه پایان ساعت کار و هنگام کار هم برخلاف بیشتر همکاران، حرفی از استراحت و... نمیزد. حتی هنگام فوت مادرش در حد تشییع جنازه به طبس رفت و فوری برگشت. چون به حضور او در خیابان امیرآباد نیاز داشتیم.»
از شکسته شدن پا تا دادن جان
مرحوم ترابی دو دختر و یک پسر هجده ساله داشت و به قصد دامادکردن پسرش، به تازگی ساخت طبقه بالای خانه پنجاه متری اش را در همان محله شهیدمعقول شروع کرده بود. صدیقه ترابی، همسرش، میگوید: «همه ما به خصوص پسرم واقعا شوکه شده ایم و اصلا تصورش را هم نمیکردیم که در آستانه بازنشستگی همسرم شاهد چنین حادثهای باشیم. چهارپنج ماهی میشد که شیفت کاری همسرم تغییر کرده و با اینکه کارهای بازنشستگی اش انجام شده بود، گفته بودند تا پایان سال باید خدمت کند. او هم به کارش ادامه داد.»
خیلی زود بود
همسر مرحوم ترابی در ادامه میگوید: «وقتی فوت همکارانش را در حوادث حین کار میدید، خیلی ناراحت میشد و میگفت باید فکری کرد. پیش از این، یک بار هنگام نظافت از پل کال امیرآباد سقوط کرده و پایش شکسته بود. از همان ابتدا همه مراحل درمانش با خودمان بود و کارفرمایان هیچ کمک و رسیدگی نکردند. درنهایت با پایی که در آن پلاتین گذاشته بودند و همچنان دردمند بود، برای گذران زندگی، دوباره مشغول کار شد. دیروز هم مانند همیشه که سعی میکرد به موقع سرکار حاضر شود، نیم ساعت زودتر رفت، اما هرگز فکرش را نمیکردم که برای همیشه میرود. حدود ساعت ۱۵ همکارانش دنبالم آمدند و به بیمارستان رفتیم.
گفتند تصادف کرده و بهتر است بعدا ملاقات داشته باشید. بعد هم از من امضا گرفتند، کیف و گوشی اش را تحویلم دادند و به خانه برگشتم، اما یکی دو ساعت بعد، برادرشوهرم گفت فوت کرده است. خیلی زود بود.» لازم است ذکر شود طبق وعده پارسال شورای شهر ششم، بنا بود این قبیل پاکبانان شریف که در حین و محل خدمت جانشان را از دست میدهند، «شهید راه خدمت» محسوب شوند تا جامعه نیز متوجه عمق فعالیت و ایثارگری این بزرگواران شود.