به گزارش شهرآرانیوز، این زن ۴۱ ساله گفت: در یکی از مغازهها جوانی به نام رحمت قطعات و لوازم رایانه میفروخت و همچنین رایانههای دارای نقص فنی را تعمیر میکرد. او که در رشته مهندسی کامپیوتر تحصیل کرده بود، از چندین سال قبل در یکی از مغازههای اجارهای پدرم فعالیت داشت.
من هم تحصیلاتم در مقطع کاردانی رشته حسابداری را تمام کرده بودم که روزی مادر رحمت با پدرم تماس گرفت تا مرا برای پسرش خواستگاری کند. پدرم با تعجب پرسید مگر رحمت هنوز مجرد است؟ خلاصه خیلی زود مراسم خواستگاری برگزار شد و من و رحمت ازدواج کردیم.
در این میان پدرم برای رونق کسب و کار رحمت گاهی به او کمکی مالی میکرد و اوهم دامنه فعالیتهای مهندسیاش را گسترش میداد تا این که از حدود ۱۰ سال قبل آرام آرام اوضاع مالی رحمت بهتر شد و کسب و کارش رونق گرفت.
اگرچه همسرم با درآمد خوبی که داشت یک شرکت بزرگ مهندسی رایانه را راه اندازی کرد، اما هر روز خسیستر میشد و برای مخارج روزانه منزل هم از من حساب و کتاب میخواست. کار به جایی رسید که هر بار برای خرید منزل تقاضای پول میکردم با عصبانیت فریاد میزد برو از پدر پولدارت بگیر! بعد از آن که پسرم به دنیا آمد، تازه فهمیدم رحمت هیچ علاقه قلبی به من ندارد و تنها به خاطر ثروت پدرم با من ازدواج کرده است چرا که خانواده او از نظر مالی ضعیف هستند و همسرم مخارج زندگی آنها را نیز میپردازد.
استرس و نگرانی عجیبی سراسر وجودم را فرا گرفته بود، اما به خاطر فرزندم مجبور به سکوت بودم و رفتارهای او را تحمل میکردم تا این که یک روز دردی به سراغم آمد، به طوری که متوجه شدم بخشی از سمت چپ بدنم بی حس شده است و چشمم نیز چیزی نمیبیند. سراسیمه و مضطرب با خواهرم تماس گرفتم و خودم را به بیمارستان رساندم، ولی پزشک بیمارستان بعد از معاینات مقدماتی تشخیص داد که به بیماری ام اس مبتلا شده ام.
حالا دیگر نمیتوانستم از بیمارستان خارج شوم. خواهرم با زحمت زیاد مرا به منزل پدرم رساند، اما همه آنها از این ماجرا تعجب کرده بودند چرا که نمیدانستند من با چه مشکلاتی در زندگی مشترک روبه رو هستم.
آنها میگفتند تو که در زندگی همه چیز داری! پس چرا دچار استرس شده ای؟ من که پاسخی برای سوالات آنها نداشتم راهی منزلم شدم و ماجرای بیماری ام را برای همسرم بازگو کردم، اما او به جای آن که مرا دلداری بدهد و به بهبودی امیدوار کند، رو به من کرد و گفت: اول هزینههای درمان را از پدرت بگیر و بعد نزد پزشکان متخصص برو! این جمله همسرم دردناکتر از بیماری ام بود، ولی باز هم سکوت کردم و به درمانهای پزشکی ادامه دادم تا این که روز گذشته منشی پزشک معالجم از اتمام اعتبار دفترچه بیمه درمانی ام خبر داد.
با تعجب و نگرانی به رحمت زنگ زدم و از او درباره تمدید اعتبار بیمه درمانی پرسیدم، اما همسرم با خونسردی گفت: از ابتدای ماه جاری دیگر هزینه بیمه شما را پرداخت نکردم اگر دوست داری بیمه شوی باید هزینههای آن را از پدرت بگیری. دیگر نتوانستم از ریزش اشک هایم جلوگیری کنم. همسرم درحالی اشک مرا درآورد که تازه فهمیدم او سنگ بنای ازدواج با مرا روی سیم و زرهای پدرم گذاشته است، اماای کاش...
بررسیهای کارشناسی و اقدامات مشاورهای این پرونده، با صدور دستوری از سوی سرهنگ ابراهیم خواجه پور (رئیس کلانتری آبکوه) به مشاوران دایره مددکاری اجتماعی سپرده شد.
منبع: خراسان