همین که از ۲۵ اسفند میگذرد، یک حال دیگری است. انگار همه در تلاش اند تا امانتی را به دیگری تحویل دهند. یا مثلا کار نکردهای را تمام کنند و سروشکلی به زندگی شان بدهند.
بچه که بودم پدر برای من، سه برادر و دو خواهرم سالی یک بار کفش میخرید. میبردمان روبه روی راه آهن که چند مغازه شیک (البته در دنیای کودکانه من) آنجا بود. بعد اول برای دخترها و بعد برای پسرها نفری یک جفت کفش میخرید. ما آن روزها به کفشهای اسپرت میگفتیم، کفش فوتبالی.
تا سالها فکر میکردم که مغازههای کفش فروشی راه آهن همیشه همان بوی روزهای کودکی را خواهند داد، چند باری رفتم و خبری نبود، اما هنوز راه آهن برای من همان حال و هوای خرید کفش فوتبالی را زنده میکند. روزهای آخر اسفند برای من خیلی عزیز و دوست داشتنی است. انگار آدرنالین خونم در بالاترین حد خودش است. من متولد ۲۸ اسفندم و از به دنیا آمدن در چنین روزی بسیار خرسندم.
همیشه وقتی دیگران میپرسند تاریخ تولدت کی است و من میگویم ۲۸ اسفند، بلافاصله میگویند: خوب دو روز دیرتر به دنیا میآمدی. به نظر من این دو روز با تمام دو روزهای دیگر متفاوت است. حس و حال این ور سال با آن ور سال زمین تا آسمان فرق دارد. آدم این ور سال با آدم آن ور سال فرق میکند. حالا منتظر رسیدن هفته آخر اسفندم، نمیدانم چه خواهد شد، اما دوست دارم از راه برسد و ببینم اسفند امسال چه خوابی برایمان دیده، فقط خدا کند؛ حول حالنا شویم.