عادت داشت قبل و بعد هر نامی صفتی بگذارد. یا هر وقت صحبت کسی به میان میآمد با طعنه و استهزا یک ویژگی را به او نسبت میداد و میگفت : «فلانی که ...» و این سه نقطه میتوانست هر نقطهضعف واقعی یا غیر واقعی باشد که به او نسبت داده بود. مثلا یکی را به چاق بودنش و یکی را به لاغر بودنش، یکی را به قد کوتاه و یکی را به بلند بودن قدش، بالأخره برای هر کسی صفتی پیدا میکرد که به جای نامش او را با این صفت خطاب کند. کمسن وسال و جوان هم نبود که کسی بتواند نصیحتش کند و از او بخواهد این عادت ناپسند را کنار بگذارد. پا به سن گذاشته بود، اما جزوی از اخلاقش شده بود.
برخی عادت کرده بودند و میگذاشتند به حساب شوخی و با خندهای از کنارش میگذشتند، اما برخی دلخور میشدند و وقتی با صفت بدی صدایشان میزد چهرهشان درهم میرفت، اما روی این را هم نداشتند که ناراحتیشان را به زبان بیاورند. به خیال خودش آدم شوخطبع و طنازی بود، اما دیگران او را به زبانتلخی میشناختند که ملاحظهای در کلامش ندارد. اغلب سعی میکردند کمتر دوروبرش بروند تا لبه تیز این شوخی غرورشان را زخمی نکند.
بالأخره آدمها ظرف دلشان متفاوت است یکنفر آنقدر دل بزرگی دارد که میتواند ساده از کنار برخی کلمهها و صفتها عبور کند و برخی دلشان ممکن است چینی نازک ترکخوردهای باشد که با یک تلنگر ساده ازهم فروبپاشد. مراقب لقبها و کلمهها و حرفهایمان، مراقب ظرف دل هم باشیم. «وَلَا تَلْمِزُوا أَنْفُسَکُمْ وَلَا تَنَابَزُوا بِالْأَلْقَابِ...، و از یکدیگر عیب مگیرید و به همدیگر لقبهاى زشت ندهید.» (بخشی از آیه ۱۱ سوره حجرات)