آخرین روزهای سال بود و من باید براساس نوبتی که داده شده بود برای ویزیت خدمت آقای دکتر میرسیدم. آقای دکتر و دو برادرش که هر کدامشان در یکی از رشتههای پزشکی تخصص دارند، در گوشهای از بولوار وکیل آباد مطبی در یکی از طبقههای یک ساختمان دارند. اولین بار که به سفارش دوستم خسته از ویزیت سرعتی پزشک قبلی رو در روی ایشان نشستم تقریبا ۱۵ دقیقه با من حرف زدند و چنان آرام شدم که گویی دردی در جانم نمانده بعد از آن تا امروز دو سال است روند درمان من زیر نظر ایشان است.
در ترافیک کارهای ناتمام آخر سال رفتم مطب، مثل همیشه شلوغ بود. من عادت ندارم مثل دیگران بنشینم روی صندلی انتظار تا اسمم را صدا کنند و بروم برای معاینه. به همین خاطر در سالن انتظار راه میروم. همین که داشتم میچرخیدم دیدم نزدیک پذیرش روی کاغذی نوشته شده است؛ اگر توانایی پرداخت حق ویزیت را ندارید با مسئول پذیرش هماهنگ کنید تا معاینه انجام شود.
اسمم را صدا زدند و رفتم داخل. بعد از معاینه و وسط حرف زدن هایمان دکتر گفت: کارهایی را انجام بده که حالت را خوب میکند و برایت انرژی مثبت دارد. من گفتم، خیلی خوب است که به فکر بیمارانی هستید که توانایی مالی برای پرداخت حق ویزیت ندارند. دکتر گفت: من آن کاغذ را نوشته ام، چون با این کار حالم خوب میشود.
معمولا قبل از خداحافظی آقای دکتر آخرین تحولات افغانستان را جویا میشود و من هم مهمترین اخبار را با او در میان میگذارم، او هم سری تکان میدهد و ابراز ناراحتی میکند، وقتی با آقای دکتر خداحافظی کردم و از مطب آمدم بیرون مدام به این جمله او فکر میکردم، به اینکه چقدر راحت میشود کاری کرد که هم خدا و هم خلق خدا از تو راضی باشند.
*مصرعی از غزل ۲۳۲ حافظ