اگر ما وضعیت منطقه را طی صد سال گذشته و بهویژه در دورانی که آمریکاییها در این منطقه حاکمیت داشتند، نگاه کنیم، میبینیم که درواقع مهمترین کاری که آمریکاییها در اینجا انجام میدادند، این بود که فرهنگ و رسومات و لایههای تمدنی مردم منطقه را تحتتأثیر قرار داده و آن چیزی را که خودشان در غرب به نام فرهنگ و تمدن طراحی کرده بودند، جایگزین آنها میکردند.
برهمیناساس سفارتخانهها و پایگاههای نظامی آمریکا در تعامل با هم دستورکار تغییر فرهنگی ملتهای منطقه را به طرق مختلف ازجمله راهاندازی انجمنهای مشترک با کشورهای منطقه، مثل انجمن ایران و آمریکا، انجمن کتابخانههای ایران و آمریکا و بههمیننسبت آمریکا و کشورهای دیگر داشتند. اینها درواقع بهدنبال تغییرفرهنگی بودند که این تغییرفرهنگی را هم به طرق مختلف دنبال میکردند.
مثلا وقتی این انجمنهای ایران و آمریکا را بررسی و مطالعه میکنیم، میبینیم باوجود اینکه اسم این انجمن، ایران و آمریکا بود، افرادی که در رأس این انجمنها گمارده میشدند، آمریکاییها بودند و همه آنها هم در سازمان سیا آمریکا بهعنوان یک شخص مسئول فعالیت میکردند. بهعبارتی نهاد جاسوسی آمریکا این انجمنهای بهظاهر فرهنگی را مدیریت کرده و بعد هم در سطح منطقه شبکهسازی میکردند.
شبکهای از دانشگاهیان، دیپلماتها، نظامیان، روزنامهنگاران، ناشران، کانونهای فرهنگی جوانان، کانون فرهنگی زنان و امثال اینها راهاندازی میکردند و پولش را از جیب ملت میزبان برداشت میکردند و عملا کاری که انجام میشد، توسعه فرهنگ غربی و جایگزینکردن با فرهنگ و تمدن اسلامی در این مناطق بود.
برهمیناساس هم آمریکاییها برای اینکه ملتهای منطقه به یادشان نیاید که دارای چه ظرفیتهای عظیمی هستند، بین کشورها نوعی شکاف و درگیری ایجاد میکردند و کشورها و ملتها در یک فضای سوءظن نسبت به هم قرار داشتند؛ بهعنوالمثال فارس و عرب بهعنوان دو قوم، فارس و ترک، ترک و عرب، فارس و لر، ترک و کرد، فارس و بلوچ، بلوچ و کرد و امثال اینها.
این قومیتها و ملتها را با هم درگیر میکردند و ازآنطرف هم کشورها را تحتعنوان کشورها و ملتهای مستقل، با یکسری اختلافات مرزی، سرزمینی و منابع قرار میدادند؛ بهنحویکه در منطقه غرب آسیا هیچ کشوری نبود که با کشور همسایهاش بر سر یک جزیره یا منطقه یا یک سفره معدنی مثل گاز و نفت اختلافات سرزمینی نداشته باشد؛ برایناساس فضای بین آنها دائم فضایی پرتنش بود و آمریکاییها هم از این فضای تنش استفاده میکردند و به اسم حمایت یا رفع اختلاف وارد میشدند و عنان اختیار این حکومتها و دولتها را به دست میگرفتند.
همین مسئله در فضای بین ملتها و دولتها به شکل دیگری وجود داشت و تقریبا همه ملتها در محیط جغرافیایی خودشان با حکومتهایی سروکار پیدا کردند که اینها دو ویژگی داشتند؛ یکی اینکه وابسته بودند و دیگر اینکه دیکتاتور بودند. یا پادشاهی بود یا به شکل رئیسجمهوری و ملتها در این فضا عملا دچار نوعی فرسایش بودند. خب این سیاستهای آمریکا بود و سرنوشت این منطقه طی دهههای۱۳۲۰تا۱۳۵۰ و بعد استمرار پیدا کرد.
طبیعتا راهحل کشورهای منطقه این است که یک مسیر جدید مخالف آن روند را در پیش بگیرند و این یعنی همکاری بین ملتها و کشورها ایجاد شود و کشورها بتوانند در کنار همدیگر از ظرفیتهای هم استفاده کنند و در یک فضای همافزا، مسائلشان را حلوفصل کنند.
قائدتا ایننوع مراودات با عنوان مهمترین ابزار ملتهای منطقه برای مواجهه با توطئههای نرم دشمن میتواند مورداستفاده قرار بگیرد.