آدمها برای خودشان فلسفهای دارند، فلسفهای آمیخته به اشک و لبخند، فلسفهای آمیخته به غصه و شادی و آمیخته به امید و انتظار. حدفاصل شادی زمستان ۵۷ تا روزهای پر از حادثه و خطر امروز هم فلسفهاش همینطور است، چیزی آمیخته به اشک و لبخند و امید و انتظار.
از بهمن آن سالها چیزی بهیاد ندارم، اما آدمها اینطور روایت میکنند که تمام روزها و فصلهای سال ۵۷ آمیخته به غصه و شادی بوده است.
شاید در نگاه اول بهمنماه مثل یک تکه قندیل یخی آویزان از روزها بهچشم بیاید. هوای سرد، سقف آسمان کوتاه، دستها از سرما پناه برده در جیب و صدای گامهایی که سینه میکشد بر آسفالت و پیش میرود و تنها صدای بلندی که در کوچه هست، باد است.
ما هنوز هم ما با هم هستیم، کنار هم، بیش از ۴۰ سال کنار هم میخندیم و گاه بغضی سر میرسد و راه نفسمان را میبند، اما با امیدواری و عشق زندگی میکنیم.
میتوانیم با هم اختلاف نظر داشته باشیم، اما دوست هم باشیم. اصلا قرار نیست ۲ نفر شبیه به هم فکر کنند. میتوانیم درباره خیلی از حرفها نظر مشترکی نداشته باشیم، اما هنوز هم موضوع مشترکی به نام ایران، کشور، شهر، محله و رویدادی، چون انقلاب داریم.
هربار که قرار است تحسین باشکوهی درباره ملتی یادآور شویم، بهمنماه ۵۷ ایران به خاطرمان میآید و بعد هم روزهای جنگ و حماسه. حتی صدای آژیر حمله و نگرانی درباره امنیت جانیمان و اینکه آیا زنده میمانیم یا نه، لبخند به لبمان مینشاند، چون باهم بودهایم، شانهبهشانه هم تمام این سالها و روزهای تلخ و شیرین را.
میتوانیم از برخی اتفاقات این ۴۰ سال دلگیر باشیم، از فقر، فساد، بیکاری و تورم گله کنیم، اما دلیلی ندارد منکر زیباییها شویم. نمیتوانیم چشم به همه خوبیها ببندیم.
ما مدیون همه آنهایی هستیم که میتوانستند مثل ما زنده باشند و زندگی کنند، لذت همسر خوب و مهربان و خانواده را داشته باشند، دنبال خوب پول در آوردن باشند، کنار زن و بچهشان بنشینند و روزهای تعطیل در پارک و خیابان راه بروند و قدم بزنند، اما تا حرف از دفاع و کشور شد، سلاح از دستشان نیفتاد و لباس رزم از تنشان درنیامد. در گرمای تموز و سرمای کردستان بامرام ایستادند و جانانه دفاع کردند.
نمیتوانم از ایران و انقلاب بگویم و ننویسم دم آنهایی گرم که برای آزادی و آبادی ایران و محلههایش لباس رزم پوشیدند، آنها دستکم با من خیلی فرق داشتند، اعتقادتشان درست بود، برای دفاع از ناموسمان حاضر بودند دشمن انگشت بیندازد و چشمشان را از حدقه بیرون بکشد، اما نگاه ناپاک به کسی نیفتد. میگفتند برای وطن میجنگیم. این وطن جزئی از وجودشان بود، مثل هوا برای نفسکشیدن.
نمیدانم چه رازی است که سهم آنها که شجاعترند، همیشه گلوله داغ و اسارت و مرگ بوده است، آنها نه منتی داشتند و نه انتظار و چشمداشتی، اما ما همیشه تلخی و سختیها را آونگ کردهایم و بر سر هم کوبیدهایم.
بهمنماه آمده است تا یادمان بیاورد اگر انقلاب مانده است، نتیجه فداکاری و ایستادگی فرزندان وفادارش است که در توفانها روی دوشش گرفتهاند تا به خاطرمان آورد ما مردمان با درد و صبور، رفیق و دوست هم هستیم، چه حالا و چه همیشه واین رمز پیروزیمان بوده است. همین!