نودودومین مراسم پرزرقوبرق اسکار هم مثل دورههای قبل، هرچند بدون مجری، با اعطای جوایزی به پایان رسید که مدتهاست دیگر محک معتبری در معرفی فیلمهای ارزشمند و ماندگار بهشمار نمیرود. در دو سه دهه اخیر شاهد بودهایم که چگونه سلیقه و اعمال نفوذ لابیهای سیاسی و چراغسبز صاحبمنصبان بانفوذ شرکتهای امپراتوری عریضوطویل هالیوود، رنگ طلایی جوایز اسکار را کدر کرده و سینمای ناب را به حاشیه رانده است. اگر در روزگاری نهچندان دور «بردن یا نبردن»، دغدغه اصلی سینماگران و هنرمندان بود، امروز آنها بیتاب «گفتن یا نگفتن» هستند.
مراسم اسکار امروز صحنه بزرگی است که از تریبون آن، هنرمندان بهجای یادآوری گذشته هنری خود و قدردانی از عواملی که آنان را در کسب چنین دستاوردی یاری کردهاند، خود را انگار برای آگاه کردن مردم از مصائب و مشکلات اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و قومی که جامعه جهانی را تحتتأثیر قرار میدهد، موظف میدانند. هنرمندان و سینماگران امروز انگار دیگر نقش و رسالت هنری خود را کافی نمیدانند و سعی میکنند با قرار گرفتن در جایگاهی سیاسی، تعهد اجتماعی خود را به جهانیان گوشزد کنند. با وجود اینکه در تاریخ هنر همیشه مفهوم «تعهد» (هنرمند یا هنر متعهد) با ذات حقیقی هنر در تعارض بوده است، همزیستی مسالمتآمیز این تفکر مارکسیستی در دل نظام سرمایهداری هالیوود، سؤالبرانگیز است.
امروزه از پشت تریبون هالیوود که همیشه به نژادپرستی و مردسالاری متهم بوده است، از تعداد اندک فیلمسازان زن و نابرابر بودن دستمزد مردان و زنان بازیگر انتقاد میشود. از ظلم و جور به سیاهپوستان و از کم بودن کاندیداهای سیاهپوست انتقاد میشود. از سیاستهای ضدمکزیکی ترامپ انتقاد میشود. از سیاستهای جنگطلبانه انتقاد میشود. از نابرابری حقوق همجنسگرایان انتقاد میشود. از فعالیتهای ضدحقوق بشری انتقاد میشود. از حمایت از جانوران و گیاهخواری حمایت میشود و از همهچیز بهجز روند ناامیدکننده سینمای امروز انتقاد میشود؛ بهعنوان مثال هیلدور گونادوتیر، آهنگساز فیلم «جوکر»، جایزهاش را به دختران، زنان و مادرانی تقدیم میکند که موسیقی را درونشان حس میکنند؛ ناتالی پورتمن، لباسی بر تن کرده است که روی آن نام کارگردانان زنی که در مراسم امسال حضور ندارند، دوخته شده است و یواکیم فونیکس هم با اولین اسکاری که میگیرد، از حقوق اقلیت خاموش دفاع میکند. واقعیت این است که امروزه با تغییر رسالت اصیل آکادمی اسکار، سینما از قالبی هنری به ابزاری سیاسی بدل شده است.
حال در این ماراتن متشکل از بیانیههای سیاسی، فرش قرمز و لباسهای گرانقیمت، میهمانیهای آخر شب و آشناییها و مصاحبهها که از دور سحرآمیز و از نزدیک مأیوسکننده مینماید، برنده کیست؟ برنده واقعی کیست وقتی اسکورسیزی حماسهسرای «مرد ایرلندی»، تارانتینوی منتقد هالیوود در «روزیروزگاری هالیوود» و جیمز منگولد، داستانپرداز «فورد دربرابر فراری»، در جمع بازندگان نشستهاند و جایزه نمیگیرند؟ اصلا معیار برنده شدن چیست وقتی فیلمی از سینمای آسیا (انگل) که از نیمه دوم به بعد خود را هجو میکند، جایزه بهترین فیلم را برای اولینبار در تاریخ اسکار از آن خود میکند؟
در ورزش، قوانین مکتوب و رأی داوران براساس آن قوانین عینی و ملموس، برنده و بازنده را مشخص میکند، اما چگونه میتوان هنر سینما را که از شخصیترین و ذهنیترین دستاوردهای بشری است، درجهبندی کرد؟ طبیعی است که تفسیرها و آرا برحسب نوع نگاه ناظران متفاوت خواهد بود. فیلمی که شما را به وجد میآورد، ممکن است در دیگری هیچ حسی ایجاد نکند. متأسفانه هنر سینما همانقدر که اثر یک فیلمساز است، محصول مخاطب و بیننده هم بهشمار میرود، کما اینکه نظام حاکم بر هالیوود و آکادمی اسکار هم بر نحوه نگرش و امتیاز دادن منتقدان، تأثیر چشمگیری میگذارد.
هرازگاهی جایزه اسکار بر فیلمها مُهر ماندگاری و جاودانگی میزند، اما در واقعیت همیشه معیار ارزش و فاخر بودن فیلمها نبوده است. چارلی چاپلین، اورسن ولز، آلفرد هیچکاک، سیدنی لومت، رابرت آلتمن، سم پکینپا، استنلی کوبریک، ریدلی اسکات، مایکل مان، دیوید فینچر، تارانتینو و حتی کوروساوا و فلینی هیچگاه اسکار نگرفتند.
زمان بهترین داور است و همیشه نشان داده است که کدام فیلمها جاودانه خواهند شد و کدام فیلمها در تندباد فراموشی از یاد خواهند رفت.
سینما را به خاطر بسپاریم، اسکار مردنی است.