به گزارش شهرآرانیوز، احتمالا مشهدیها، عصر سومین روز ماه مبارک رمضان در فروردین سال ۱۴۰۱ را از خاطر نخواهند برد. روزی که در صحن پیامبر اعظم (ص) حرم مطهر رضوی خون به پا شد و سه طلبه مورد ضربات شدید چاقو از سوی یک تروریست قرار گرفتند. دو نفر جانشان را از دست دادند و به درجه رفیع شهادت نائل شدند و یکی از طلبهها، جان به در برد و زنده ماند. طلبهای که در نجات جانش یکی از نیروهای اورژانس نقش پررنگی داشت. فردی که همان سال نشان «ستاره حیات» اورژانس شمالشرق کشور را به پاس خدماتش گرفته بود.
سیدابوالقاسم سلطانی، تکنسین چهلودوساله اورژانس ۱۱۵ مشهدی که نزدیک به پانزدهسال از حضورش در این سازمان میگذرد، تجارب مختلفی را در بخشهای مختلف پشت سر گذاشته است. او هماکنون کارشناسمسئول مرکز راهبری و عملیات اورژانس ۱۱۵ مشهد است. مرکزی که روزانه بهطور میانگین، نزدیک به ۳۵۰۰ تماس شهروندان را پاسخگو هستند و باید برای نجات جان حادثهدیدگان در ۱۰ دقیقه طلایی تصمیم بگیرند. پای خاطرات تلخوشیرین او در طی این سالها فعالیت نشستیم.
آن روز شیفت کاریام در پایگاه اورژانس ۲۷۵ حرم مطهر بود که حادثه را اعلام کردند. البته گفتند در بابالرضا، آوار اتفاق افتاده است، ولی وقتی رسیدیم، متوجه حمله تروریستی شدیم. متأسفانه یکی از سه روحانی در دم به شهادت رسیده بود. دونفر دیگر هم بهشدت جراحت برداشته بودند.
من به همراه یک نفر از آنها با آمبولانس به بیمارستان امدادی رفتم. در راه متوجه شدم که بیستضربه چاقو به یک ناحیه از پشت این روحانی فرورفته و بهاندازه یک کف دست پشتش را پاره کرده است. تا رسیدن به بیمارستان، دو رگ باز از او گرفتم و سرم وصل کردم و خونریزیاش را با فشاردادن مستقیم دست، کنترل کردم. خوشبختانه مجروح با شرایط پایدار به بیمارستان رسید و زنده ماند. اما متأسفانه روحانی دیگر در بیمارستان به شهادت رسید.
نشان ستاره حیات شبیه یک چالش است که دو سه سالی از اجرایش میگذرد. درواقع در طی یکسال، فعالیتهای مختلف ما از نظر علمی، پژوهشی و حتی ورزشی بررسی میشود. بهجز اینها چگونگی نجات جان بیماران هم اهمیت زیادی دارد. یکی از موارد مهم برای دریافت این نشان، میزان زمانی است که از لحظه دریافت پیام تا زمان اعزام میگذرد. یعنی زمان تصمیمگیری ما.
استاندارد این زمان یکدقیقه است، اما من توانستم در ۳۶ ثانیه، یک آمبولانس را برای حرکت اعزام کنم. دوبار هم با توضیحاتم از پشت تلفن، جان دو مصدوم را که دچار انسداد هوایی شده بودند، نجات دادم. یک مورد هم احیای موفق cpr یا همان ماساژ قفسه سینه بود که این هم تلفنی انجام شد و بیمار زنده ماند و موفق به بیمارستان منتقل شد. یک احیای موفق هم در طی عملیات داشتم. همه اینها مربوط به سال ۱۴۰۰ بود.
یکی از همکارانم در حال راهنمایی خانمی بود که فرزند سهسالهاش دچار انسداد هوایی شده بود. کودک گریه نمیکرد و کبود شده بود. مادرش هم بهشدت استرس داشت و اصلا نمیتوانست به راهنمایی همکارم توجه کند. بهسرعت پشت خط قرار گرفتم و با او صحبت کردم. به آن زن گفتم تنها فردی که میتواند به کودکش کمک کند، خودش است؛ بنابراین باید خوب به حرفهایم توجه کند. بعد گفتم چند نفس عمیق بکشد و کارهایی که میگویم، به ترتیب انجام دهد.
گفتم روی صندلی بنشیند و پای چپش را بهعنوان تکیهگاه کودک مانند سرسره آویزان کند. بچه را هم با دست چپش بگیرد. بهطوریکه کودک از بین دو دستش آویزان باشد. بعد با دو انگشت، دهان بچه را باز نگه دارد و بین دو کتفش ضربه بزند. چند ضربه که زد، دوباره بچه را به پشت بخواباند و روی قفسه سینهاش را فشار دهد و اینکار را متوالی انجام دهد. این خانم تمام اینکارها را بادقت انجام داد و خوشبختانه صدای گریه بچه بلند شد و زنده ماند.
این مورد به مأموریتی در پایگاه اورژانس عدل خمینی برمیگردد. پایان شیفت کاریام بود که بهسمت پایانه مسافربری اعزام شدیم. آنجا مرد پنجاهسالهای دچار ایست قلبی و تنفسی شده بود. خدمات درمانی را بهموقع برایش شروع کردیم و خوشبختانه با علائم حیاتی، ایشان را به بیمارستان تحویل دادیم.
بله، کارآموز بودم که تماسی از کلانتری بانوان برای انتقال زنی باردار به بیمارستان داشتیم. این زن متهم بود و به بیمارستان نرسید و در همان آمبولانس وضع حمل کرد و دخترش را سالم و سلامت به دنیا آورد. این خاطره، جزو شیرینترین خاطرات دوران کاریام است. درباره مورد فوتی هم به ما اعلام کردند که پسر جوانی در بولوار کریمی دچار گازگرفتگی شدید شده است.
با اعلام این خبر اعزام شدیم و دریافتیم این فرد فوت کرده است. اما ازآنجاکه صحنه بسیار متشنج بود، او را به بیمارستان امام رضا (ع) منتقل کردیم. پدرش به بیمارستان مراجعه کرد و بهشدت با ما درگیر شد. ظاهرا به او خبر رسیده بود که آمبولانس در هنگام انتقال پسرش به بیمارستان توقف داشته است. البته فردای همان روز آن مرد دوباره به بیمارستان برای عذرخواهی مراجعه کرد و گفت میداند که پسرش هنگام حادثه فوت کرده است و ما تقصیری نداشتهایم.
در یک تماس تلفنی به اورژانس، دختر جوانی بهشدت گریه میکرد و میگفت پدرش از صبح دیوانه شده است و میخواهد خودش را بکشد. درحالیکه هیچ مشکلی نداشته است. درباره بیماری زمینهای پرسیدیم که گفت دیابت دارد. ما به محل رسیدیم و بهمحض ورود به خانه، پدر این دختر که ۵۵ سال داشت، میخواست خودش را از بالکن به پایین پرت کند. فقط توانستم خودم را روی این فرد بیندازم و او را بگیرم.
این مرد را داخل خانه آوردم و قند خونش را بررسی کردم. عدد ۴۰ بود. قند خون به او تزریق کردیم و حالش جا آمد. ما با فردی کاملا موجّه روبهرو شدیم که فقط به دلیل پایین آمدن قند خونش دچار اضطراب شدید و این حالت روانی شده بود. به خانوادهاش هم گفتیم و تذکر دادیم که نباید به بیماری برچسب روانی بزنید.
به طور معمول بیشتر اعزامیها مربوط به تصادفهاست. بعد هم موارد سکتههای قلبی و مغزی. مزاحمتهای تلفنی هم در ردیف بعدی قرار میگیرند که خوشبختانه امسال میزان تماسشان با وجود قوانین سختگیرانه کمتر شده است.