مریم محبی | شهرآرانیوز؛ توی همین راسته پاساژ مروارید در حاشیه خیابان سناباد، که بیشتر میآیند تا کت و شلوارهایشان را در تن اندازورانداز کنند یا با خیاطهایی که یک سوزن گوشه لب دارند و یک متر هم برگردن، سروکله بزنند، محمدکریم شاهین فر یک کتاب فروشی دارد. یعنی از پلهها که پایین میروی میشود سمت چپ، یک کنج دنج؛ و وقتی بنشینی روی آن تک صندلی در حصار انبوه کتابها و سرت را کمی بالا بگیری، میتوانی از آن ویترین شیشهای مستطیلی شکل، قدمهای عابران را ببینی که برخی با عجله از این حوالی میگذرند و بعضی دیگر، با تعلل، قدی خم میکنند و چشم هایشان را تیز، تا کتابهای قدیمی و رنگ و رو رفتهای را که مدت هاست رو به آفتاب مانده، ببینند.
کتابهایی که یکی یکی کنار هم قرار گرفته اند و یک مکان امن را برای آنهایی که میخواهند با کتابها خلوت کنند فراهم کرده است.
اینجا همه جور کتابی پیدا میشود. شعر و ادبیات، فلسفه، تاریخ، کتابهای قصه کودکان و.... محمدکریم شاهین فر، صاحب این مغازه است. یک کارمند بازنشسته بانک که در اولین شعبه بانک صادرات نزدیک فلکه حضرت استخدام میشود و همان جا هم بازنشسته، اما در همه این سالها از کتاب و کتاب خوانی فاصله نمیگیرد. ما مهمان او و کتاب فروشی اش بودیم و او برایمان از خودش گفت، از کتاب هایش و اینکه یک کتاب چگونه باعث شد تا سفرهای متعددی را پیش بگیرد و بعد خودش شرح آنها را در یک کتاب دیگر به چاپ برساند.
یک روز، یک جا و به نحوی زندگی اش با کتاب گره میخورد و بعد از آن متوجه میشود که هیچ لذت دیگری را نمیتواند با لذت مطالعه جایگزین کند. او از یک مجله که ۱۰ شاهی داده و آن را خریده است میرسد به این کتاب فروشی. خودش این گونه برایمان تعریف میکند:
«نوجوان که بودم، یعنی وقتی حدود ۱۵ سال داشتم، ساکن خیابان طبرسی بودیم. در این خیابان یک کتاب فروشی وجود داشت. وقتی برای اولین مرتبه رفتم آنجا، ۱۰ شاهی دادم و یک مجله خریدم. نامش خاطرم نیست، اما از این مجلههایی بود که درباره هنرپیشهها بود و خواننده ها. خوشم آمد. خریدم و بردمش به خانه.
داشتم ورق میزدم که پدرم آمد و دید. گفت این مجله کافرهاست، نخوان! گفتم نه مال کافرها نیست، تهران چاپ شده. راضی نشد، اما باید میبردم و پسش میدادم. بعدازظهر دوباره رفتم همان کتاب فروشی و ماجرا را تعریف کردم. گفتم این مجله را از من بگیر و در عوض آن یک کتاب بده. باز هم خاطرم نیست چه کتابی بود. یک چیزی بود شبیه شبهای بغداد. کتاب را گرفتم و خواندم و دیگر کتاب و کتاب خواندن فراموشم نشد. بعد از این، مرتب میرفتم کتاب کرایه میکردم و در حال خواندن بودم. کتابهای ذبیح ا... منصوری را خیلی دوست داشتم.»
به نجوم هم علاقه دارد. به ستارهها و سیارهها و صورفلکی و هر آنچه که روی زمین نیست. لابه لای کتاب هایش، عنوانهای زیادی به چشم میخورد که به همین مباحث مرتبط است و اسرار کیهان. در بخشی از صحبت هایش از علاقه به سیر و سفر در آسمان هم میگوید و اینکه فوق دیپلم اخترشناسی هم گرفته است.
داستانش را این گونه برایمان شرح میدهد: «من با مدرک کلاس شش ابتدایی به بانک رفتم. یک روز بحثی با یکی از همکارانم شکل گرفت و این موضوع را به رویم آورد. حرفش به قدری در من تأثیر گذاشت که همان شب تصمیم گرفتم دیپلمم را بگیرم. فردا به چهارطبقه رفتم. دبیرستان شبانهای بود که یک مرد پاکستانی هم آنجا بود و زبان انگلیسی و همچنین دروس دبیرستان را تدریس میکرد.
بلافاصله ثبت نام کردم و با وجود اینکه من اول دبیرستان را ناتمام خوانده بودم بازهم برای یادآوری دروس، سر کلاس اول دبیرستان نشستم و پس از سه ماه کلاس اول را با معدل ۱۷ و در شهریور همان سال کلاس دوم را با معدل ۱۵ تمام کردم و دیپلم گرفتم.» حالا کارت شناسایی قدیمی اش را از پیشخوان شیشهای در میآورد، مقابلمان میگیرد و میگوید: «یک روز داشتم مجله دانشمند را ورق میزدم. دانشگاه تهران یک آگهی زده بود که در ازای دریافت یک سری مدارک و مبلغی پول، ما برای شما کتاب میفرستیم و به صورت مکاتبهای میتوانید مدرک اخترشناسی بگیرید. من چیزهایی که خواستند را فرستادم و آنها نیز مرتب کتاب میفرستادند و سؤال میکردند و امتحان میگرفتند و من در نهایت فوق دیپلم اخترشناسی گرفتم.»
شاهین فر متولد ۱۳۱۴ است و بازنشسته بانک صادرات. وقتی اولین شعبه بانک در فلکه حضرت افتتاح میشود او به استخدام بانک در میآید و تمام و کمال به یک کارمند بانک تبدیل میشود، اما در همه این سالها باز هم از مطالعه فارغ نمیشود. ماجرای شکل گیری این کتاب فروشی هم به دوران بازنشستگی اش بازمی گرد:
«بازنشسته شدم و بیکار بودم. چند نفر از همکارانم مغازه داشتند و لوازم منزل میفروختند. من را هم تشویق کردند تا یک مغازه بگیرم و دوباره کاری برای خودم دست وپا کنم. همین کار را هم کردم. توی خیابان جنت یک مغازه گرفتم. لوازم منزل آوردم و خوب هم فروش میرفت. بعد از مدتی همکارم مغازه اش را تعطیل کرد و من هم، چون از او جنس میگرفتم دیگر کالایی نخریدم و به مغازه نیاوردم. بعد از آن کتاب آوردم، کتاب قصههایی که نواری نیز همراهش بود.»
توی ویترین شیشهای داخل مغازه اش پر از همین نوارکاستهای قدیمی است. گربههای اشرافی و گربههای زیرشیروانی، خاله سوسکه، پینوکیو و کلی نوار و کتاب قصه دیگر که همه یادگار همان زمان است. به آنها اشاره میکند و صحبت هایش را ادامه میدهد: «من خودم، چون کتاب خوان بودم، کتاب میگرفتم و میخواندم و بعد میگذاشتم توی ویترین.
به مرور زمان متوجه شدم که مردم به کتابها توجه نشان میدهند و خوب میخرند. آرام آرام کتابها زیاد شد. تا جایی که کتابهایی که خودم به کتاب فروشی اضافه کردم از آن کتابهای قصه که همراه با نوار بود بیشتر شد. یک روز به خودم آمدم و دیدم مغازه پر از کتاب است و دیگر به یک کتاب فروشی تبدیل شده است.» کتاب فروشیای که اکنون «شاهین» نام دارد، اما وقتی در پاساژ جنت قرار داشت «افسانه» خوانده میشد، نامی که از نام نوه او گرفته شده است.
وقتی از او میپرسیم تعداد مشتریهایی که داشته و دارد در همه این سالها چه تفاوتی کرده میگوید: «مشتریها کم شد ه اند. پیش از این مردم بیشتر کتاب میخواندند. این روزها خیلیها میآیند داخل مغازه و فقط به کتابها نگاهی میاندازند و میروند. یا اگر مادری با فرزندش به داخل مغازه میآید فقط به خریدن یک جلد کتاب بسنده میکند و دوتا نمیشود. درست است کتاب هم به نسبت گران شده، اما نه به اندازه خیلی دیگر از اقلامی که سر به فلک گذاشته اند.»
محمدکریم شاهین فر یک کتاب هم نوشته است. کتابی که درواقع خاطرات سفر اوست که اغلب به کشورهای اروپایی رفته است با نام «خاطرات سفر». داستان نوشتن این سیر و سیاحتها هم البته با یک کتاب دیگر شروع میشود؛ سال ۵۵ یک روز از مقابل کتاب فروشی «بنگاه کتاب» رد میشود که در بین کتابهای پشت ویترین یک کتاب جیبی، حسابی نظرش را جلب میکند: راهنمای سفر به اروپا.
به داخل کتاب فروشی میرود، کتاب را تهیه میکند و شیفته آن میشود: «وقتی کتاب را ورق زدم مناظر و عکسهای زیبای کشورهای اروپایی مرا جذب کرد.» کتاب را به قیمت ۱۰۰ ریال میخرد و همین میشود که دیگر آرام و قرار ندارد و سفر کردن به یکی از اجزای جدایی ناپذیر زندگی اش تبدیل میشود.
در کتابش در این باره نوشته: «مثل اینکه مسافرت سالانه به خارج از کشور وارد خونم شده. چون بهار که میشود به فکر فرو میروم که کجا بروم.» او میگوید: «بلافاصله شروع به مطالعه کردم. آن قدر از کتاب خوشم آمد که هرچه بیشتر میخواندم بر حیرتم افزوده میشد. زیرا این کتاب را مدیر طوری نوشته بود که همه این دیدنیها را دیده بود.
بسیار جالب بود و به سادگی شرح داده بود که چطور باید گذرنامه گرفت، چگونه باید بلیت تهیه کرد و ....» او در خاطراتی که در این کتاب مکتوب کرده میگوید فقط با ۱۰ هزار تومان به ۶ کشور اروپایی سفر کرده و البته به انضمام همه این تجربه ها، یک حرف دیگر هم با مخاطبانش دارد؛ اینکه «هیچ کس چیزی به آدم نمیدهد مگر خود او و هیچ کس چیزی از آدم دریغ نمیدارد مگر خود او.»