به گزارش شهرآرانیوز از کودکی در شهرستان چابکسر با هم بزرگ شده بودند، اما نمیدانستند که سرانجام خونینی آنها را هشتم مهر ۱۴۰۲ به خیابان نجف مشهد میکشاند و دو رفیق قدیمی که سالها نان و نمک یکدیگر را خوردهاند، در پی هیچوپوچ وارد نزاعی مرگبار میشوند. یکی از آنها قابیلوار پیکر دیگری را بر دوش میکشد و در کمربند سبز پس از کندن لباسهایش، پیکرش را به آتش میکشد و بهسمت شمال کشور میگریزد، اما این سفر در ساوه ناتمام میماند و متهم با پیشدستی پلیس دستگیر و دستبسته به مشهد بازگردانده میشود.
۲۴ روز قبل رانندگان عبوری از کمربند سبز (بعد از سهراه فردوسی) متوجه دودی میشوند که از زیر یکی از پلهای این محور بیرون میزد، اما آنچه بیشتر جلب توجه میکرد بوی گوشت سوخته مشمئزکنندهای بود که همزمان به مشام میرسید. همین موضوع یکی از رانندگان را وادار به توقف میکند و این فرد پس از پایینرفتن از حاشیه جاده، متوجه پیکر نیمهسوخته مردی میشود که لباسی به تن نداشت.
با اعلام موضوع به پلیس و حضور مأموران انتظامی در محل، پس از تأیید کشف جسد موضوع بلافاصله به بازپرس ویژه قتل دادسرای عمومی و انقلاب مشهد گزارش میشود. قاضی صادق صفری به همراه کارآگاهان پلیس آگاهی در محل حاضر میشوند.
بررسیهای ابتدایی نشان داد که جسد متعلق به مردی جوان است که احتمالا پس از قتل، پیکرش به آتش کشیده شده بود، چون هیچ نشانی از درگیری در محل وجود نداشت. همچنین از آنجایی که آتش فقط بخش کوچکی از بالاتنه مقتول را سوزانده و پاهایش کاملا سالم بود، مشخص شد که متهم یا متهمان بهسرعت محل را ترک کردهاند.
در بررسیهای بعدی، جای ضربات شدید چاقو بر پیکر این فرد نمایان بود و در این شرایط پیکر فرد جانباخته برای مشخصشدن علت قتل و همچنین هویتش به پزشکی قانونی خراسانرضوی منتقل شد.
با اقدامات صورت گرفته خیلی زود هویت مقتول به نام «صادق. ح» شناسایی شد و براساس اظهارات کارشناسان پزشکی قانونی، این فرد به علت اصابت بیستضربه چاقو و خونریزی شدید جان باخته بود.
همچنین کارآگاهان پلیس آگاهی خراسانرضوی که با هماهنگی مقام قضایی اقدامات خود را برای شناسایی متهم یا متهمان آغاز کرده بودند، خیلی زود متوجه فرار متهم با خودرو مقتول بهسمت استانهای شمالی کشور شدند. در ادامه با اقدامهای صورتگرفته، خودرو متهم در یکی از پلیسراههای استان مرکزی در نزدیکی شهرستان ساوه متوقف و متهم به مشهد منتقل میشود.
با انتقال متهم به مشهد و آغاز بازجوییها، «حبیب. ر» صریحا موضوع قتل را پذیرفت و اعلام کرد که از کودکی با مقتول در شهرستان چابکسر هممحلهای و رفیق بودهاند و این رفاقت ادامه داشته تا اینکه حبیب با همسر و دختر کوچکش از پنج سال قبل برای زندگی به مشهد آمدهاند. اما رفاقتشان با وجود اینکه صادق به کار خلاف افتاده و به موادفروشی رو آورده بود، همچنان ادامه داشته است.
حدود یک هفته قبل از جنایت، صادق در تماس با حبیب اعلام کرده که حوزه کاریاش (موادفروشی) در شمال ناامن شده و آمارش را به مأموران دادهاند و چند وقتی است که دنبالش هستند. برای همین درخواست میدهد تا زمانی که آبها از آسیاب بیفتد، به مشهد بیاید. حبیب درخواست دوستش را قبول میکند، اما از آنجایی که صادق یک چشمش مصنوعی بوده و امکان رانندگی طولانیمدت نداشته است، حبیب به شمال میرود تا او را بیاورد.
با وجود رفتن حبیب، صادق پشیمان میشود و میگوید که به مشهد نمیآید، اما پس از چند روز که حبیب مهمانشان بوده، نظرش عوض میشود و اینگونه دو رفیق قدیمی راهی مشهد میشوند.
آنها وقتی به مشهد رسیدند که به گفته حبیب، دو شب نخوابیده بودند و مشروب زیادی هم خورده بودند. با وجود اینکه صادق خودش مواد داشته از دوستش میخواهد تا برایش مواد مشهدی پیدا کند تا با هم نشئه کنند.
حبیب که چند موادفروش میشناخته مستقیم به سراغ آنها رفته، اما سر قیمت معاملهشان نمیشود. بعد با هم راهی منطقه دیگری شده و آنجا موادمخدر تهیه کردهاند. بعد از کشیدن موادمخدر، درون خودرو میخوابند.
متهم به قتل صحنه جنایت را در جلسات بازجویی اینگونه تشریح میکند: «پشت فرمان خواب بودم، اما تا چشم باز کردم دیدم یک چاقو دارد به سمتم میآید. سریع دست صادق را گرفتم و توانستم چاقو را بگیرم و چند ضربه به خودش زدم. خون زیادی کف ماشین ریخته بود. اول میخواستم او را به بیمارستان ببرم، اما نمیدانم چه شد که سر از کمربند سبز درآوردم و آنجا زیر پل انداختم و آتشش زدم.»
دیروز متهم به قتل با هدایت قاضی صفری به محل جنایت منتقل شد تا راوی ناگفتههای این جنایت باشد. او در برابر دوربین قوه قضائیه پس از اعلام جزئیات ابتدایی و موضوع سفرش به شمال درحالی دوباره مدعی شد که اول صادق به او حمله کرده است که این گفتهها مقام قضایی را قانع نکرد.
وقتی متهم در برابر این پرسش بازپرس ویژه قتل قرار گرفت که چطور از روبهرو چاقو را گرفته که اصلا کف دستش زخمی نشده یا هنگام حمله به فرد خواب تنها چند ثانیه بیشتر لازم نیست و مقتول چطور نتوانسته به او ضربه بزند، متهم حرفی برای گفتن نداشت.
در ادامه که حبیب دید حنایش رنگی ندارد، اعتراف کرد: «توی ماشین بودیم که با صادق بحثمان شد. او چاقویی از جیبش درآورد هی به سمت من میگرفت و تهدیدم میکرد که چنینوچنان میکند. من هم شیشه کشیده بودم و نمیفهمیدم چه میکنم. وقتی صادق لحظهای چاقو را وسط پایش روی صندلی گذاشت تا کاری کند، سریع چاقو را ازش قاپیدم و چند ضربه بهش زدم.»
متهم در پاسخ به اینکه اگر نمیفهمیدی چه میکنی، چطور سر از کمربند سبز در آوردی؟ چطور فهمیدی که لباسهایش را دربیاوری و مدارکش را برداری؟ پس چه شد که پلاک خودرو را مخدوش کردی و عدد یک را تبدیل به سه کردی؟ چرا خودت را معرفی نکردی و توانستی تا ساوه رانندگی کنی؟
سکوت متهم که هیچ پاسخی برای این سؤالهای قاضی صفری نداشت، آخرین قطعه از پازل پرونده «غریبسوزان زیر پل» بود و بنا به تشخیص مقام قضایی، این اظهارات دقیقا همان اتفاقهایی است که هشتم مهرماه در محل وقوع قتل رخ داده بود.