خراسانی | شهرآرانیوز؛ مشهدیها به روستا میگویند قلعه (یا همان قِله با تلفظ خاص این منطقه). این واژه همچنین تصاویر و حال و هوایی تاریخی از مردمانی محصور در برج و باروهای کهن را به ذهن میآورد که ما بارها در فیلمها و داستانها با آنها روبه رو شده ایم.
داستان بلند «قلعه عاشقان» ریشه در جایی دارد که امروزه روستاست و از قضا بقایایی از آن برج و باروها نیز در آن باقی است. این روایت ادبی مایه و پایهای شفاهی دارد و بر بستر اتفاقی از گذشتهها خلق شده که قدیمیها بنیاد نام این روستا میدانند. یک رعیت زاده و دختر ارباب قلعه به هم دل میبندند و اختلاف طبقاتی آنها و خودکامگیِ اربابْ، فجایعی خونین به بار میآورد و همینها را معصومه بابایی در کتاب یادشده پر و بال داده و نوشته است.
این بانوی داستان نویس مشهدی، در سومین کتابش یک دغدغه انسانی و اجتماعی را هم مدنظر داشته که چه بسا برایش پررنگتر از اصل سوژه بوده است: قتلهای ناموسی که شوربختانه حتی در سالهای اخیر در کشور قربانی گرفته و اخبار آن انسانهای بسیاری را متأثر کرده است. پنجشنبه هفته پیش، شماری از داستان نویسان مشهد و خراسان در نگارخانه رادین این شهر دور هم جمع شدند و کتاب نام برده را نقد و بررسی کردند. این اثر را انتشارات طنین قلم در ۱۰۸ صفحه به چاپ رسانده است. گزارشی که در ادامه میآید، ویراسته خلاصه نشست نقد و بررسی «قلعه عاشقان» است.
مهناز رضایی لاچین، نخستین منتقد این نشست، درباره داستان موردبحث گفت: در داستان پیش روی ما عشقی پرشور شکل میگیرد. معشوق و عاشق حاضرند در راه عشق مخاطره کنند و از جان بگذرند. عشقی ارزنده که میتوانست منشأ اتحاد و تکامل و باروری شود. داستان «قلعه عاشقان» آینه چندوجهی جفت شدن است: مراد و سوران، خان و دخترعمه بدری، مادر و پدر سوران، نادر و نبات، برات و زنش، الگوهایی متفاوت و قیاس پذیر از این مفهوم که در داستان ارائه شده است.
او با بیان اینکه «قلعه عاشقان» بر مبنای داستان وارهای بومی شکل گرفته است، بی گناهی سوران دختر ارباب را با اسطوره سیاوش مقایسه کرد و در بخشی دیگر از صحبت هایش از ذکر شدن نام کشف رود - که در داستان ذکر شده - در شاهنامه فردوسی گفت.
مرتضی قربانیون با اشاره به خوش خوانی و نثر و تعلیق خوب اثر، توضیحاتی درباره طرح آن ارائه کرد: سوران، شخصیت اصلی و دختر ارباب بر حسب اتفاق با مراد آشنا و دلباخته او میشود. داستان پیش میرود و اتفاقاتی میافتد و سوران پس از ابراز عشق، به سرنوشت معشوق دچار میشود و میمیرد. جنازه اش را به اسب میبندند و میکشانند. ارباب یک فئودال زورگو و بدون احساس، اما سوران احساساتی و گریزان از ازدواج اجباری با پسرعمویش پرویز است.
مراد به نوعی روشن فکر است؛ حافظ میخواند و به شاهنامه مسلط است و به مردم روستا کمک میکند و مردم او را دوست دارند. داستان عاشقانه مراد و سوران به موازات داستان اجتماعیتر مردم فقیر روستا و اربابی که گندم آنها را به روسها میفروشد، روایت میشود.
این نویسنده همچنین از قابل حدس بودن آنچه ارباب بر سر مراد و دختر خودش میآورد انتقاد کرد و نگریستن به موضوع هر داستان از زاویه جدید را برای داستان نویس ضروری دانست.
صحبتهای نغمه وطن دوست مبتنی بر تحلیل اسطورهای کتاب با ارجاع به اساطیر یونان بود. او گفت: در اساطیر یونان باستان دختری یاغی به اسم آرتمیس داریم که خدابانوی ماه و جنگل و عاشق شب و ماه و اسب است و کلا به دنیا آمده برای هنجارشکنی و قانون شکنی. سوران هم دختری یاغی است که برخلاف رسم زمانه خودش به خواستگاری مراد میرود و جلو پدری میایستد که خان و زئوس تایپ و دیکتاتور است.
او برخی دیگر از شخصیتهای کتاب را با دیگر اسطورههای مغرب زمین مقایسه کرد.
نازلی گلچهره حسینی ضمن تحسین نثر و دایره لغات نویسنده، ایجاز داستان را مخل دانست و گفت: همین طور که زیاده گویی دولت آبادی در «کلیدر» را آفت آن رمان میدانیم، کم گویی در صحنه نیز آفت است و فکر میکنم خانم بابایی در «قلعه عاشقان» به این مشکل دچار است. ما رمان نویسان از سویی نگران ملال مخاطب خودیم و از سوی دیگر نگران اینکه رمان را ناتمام رها کنیم و ننویسم؛ بنابراین آن را ناقص مینویسیم، در حالی که به دنیا نیامدن این فرزند از ناقص به دنیا آمدنش بهتر است.
او افزود: ریتم تند بهتر از ریتم کند نیست، بلکه به نظرم ریتم مناسب است که درست است. ریتم این رمان تند است و اگرچه کوتاه بودن فصلها خیلی خوب است، متأسفانه مخاطب به اوج فصل نمیرسد.
منیره خدابخش حصار به اهمیت روایت تاریخ در قالب رمان اشاره و تصریح کرد: من با انقلاب کبیر فرانسه از طریق رمان «بی نوایان» آشنا شدم و آن قدر که از فیلمها و سریالهای اقتباس شده از این رمان متوجه زمینههای انقلاب مردم فرانسه شدم، شاید با یک تحقیق وسیع نمیتوانستم آن را درک کنم.
این فعال ادبی اظهار کرد: زمانی که «قلعه عاشقان» را خواندم عاشق آن شدم. منِ مشهدی با اینکه علاقه مندی و تحصیلاتم تاریخ بوده درباره پیشینه سوران و چاهشک و قلعه عاشقان در کنار کشف رود اطلاعی نداشته ام، اما بعد از این، تاریخ این منطقه به کمک داستان برای من و جامعه و آیندگان ما میماند و این خیلی اهمیت دارد.
علی خراسانی با تمجید از پرداختن نویسنده به ادبیات اقلیمی، نوشتن داستانهای اقلیمی را کاری بسیار دشوار وصف کرد و افزود: نوشتن داستان آپارتمانی راحت است، اما برای نگارش داستان اقلیمی باید در محیط مربوط زندگی کرد و باورها و فرهنگ و کلمات مردم آنجا را شناخت. او همچنین درباره شخصیت پردازی اثر مطالبی را بیان کرد: نویسنده محترم از باسواد بودن و جوانمردی و شفقتی میگوید که در وجود مراد هست، اما هیچ اشارهای نمیکند که این ویژگیها از کجا آمده است.
به گفته این منتقد، شخصیت پردازی و گفتگوهای داستان بسیار خوب ارائه شده منتها به رغم ظاهر رئالیستی اثر، شخصیتها کلاسیسیستی توصیف شده اند یعنی یا سیاهند یا سفید و شخصیت خاکستری در میان آنها نیست.
ثریا صدقی معتقد بود نویسنده گاهی باید جسورانه و گستاخ بنویسد، در حالی که معصومه بابایی بیش از اندازه مؤدبانه و محترمانه مینویسد: ما شخصیت ذاتی خود را از شخصیت نویسنده مان جدا میکنیم، اما در اینجا شخصیتها مانند خود نویسنده بیش از حد مؤدبند.
این داستان نویس خاطرنشان کرد: کار خانم بابایی خیلی مهم است، چون بخشی ناشناخته از اتفاقات این خطه را با رمانش نشان داده است. ممکن است کارش بهترین نباشد، ولی اولین هست و این خیلی ارزشمند است.
علی براتی گجوان با بیان اینکه صحنه آرایی داستان باید بسط پیدا میکرد و دیده و لمس میشد، آن را در هالهای از مِه وصف کرد. او افزود: ما شخصیتهای کاملی درون این اثر نداریم؛ آنها بیشتر تیپهای متشخصی اند که تلاش میکنند کنشها و واکنش هایشان منطقی جلوه کند.
این فعال ادبی تأکید کرد: کتاب خانم بابایی پیشنهاد جدیدی برای ادبیات ندارد و فقط چیزی را مطرح کرده که شاید خیلی از مشهدیها از آن خبر ندارند. با این همه، نسبت به کار قبلی نویسنده قدمی بسیار بلند برای اوست و این جای تبریک دارد.
شاهین حق گشائی بر این باور بود که رعایت برخی نکات ساختاری در «قلعه عاشقان» میتوانست به فروش و بهتر دیده شدن آن کمک کند. او گفت: شروع داستان توصیفات خیلی ایستایی دارد. از طرفی، در همین صفحات اول و دوم داستان لو میرود و معلوم میشود راه آن کدام طرف است.
این نویسنده یادآور شد که ایجازِ زیاد به این کار لطمه زده و مکان و زمان فراموش میشود، یعنی ما نمیدانیم ظهر است یا شب. علاوهبرآن رنگها خیلی نمود ندارد و همه چیز سیاه و سفید است!
سارا عباسی هم اظهار کرد: ما در داستانها و سریالهای ارباب رعیتی زیاد با این سوژهها روبه رو شده ایم، اما داستان برای من خیلی تعلیق داشت؛ به نظرم دلیلش این است که داستانهای عاشقانه همیشه مخاطب خود را دارد و از عشق گفتن هیچ وقت تکراری نمیشود.
پایان بخش این نشست، سخنان معصومه بابایی بود. او گفت: من سالها در منطقه تبادکان معلم بودم و ماجرای «قلعه عاشقان» را از زبان شاگردانم شنیدم. بعد در اینترنت به مطالبی درباره آن برخوردم. پیرمردی که بزرگتر آن قلعه بود از این ماجرا صحبت کرده بود. بعدها او فوت کرد و همسرش هم که از این داستان خبر داشت دیگر در آن روستا نبود. تصمیم گرفتم خودم این جریان را مکتوب کنم.
این نویسنده درباره درون مایه اثر نیز توضیح داد: این کتاب روایتی است از کشته شدن دخترها به دست پدران و همسران و برادران به علت عشقهای ممنوعه. به هر حال این داستانها گفته شده است و شاید نوشتن آن حرف جدیدی به همراه نداشته باشد، اما این مسئله برای من دغدغه بود و میخواستم مخاطب بداند آدمهایی به این علت کشته شده اند که میتوانسته اند زندگیهای خوبی داشته باشند. داستان من اعتراضی است به این اتفاق ها.