فصل چهارم «زخم کاری» چگونه به پایان می‌رسد؟ + فیلم جعفر یاحقی: استاد باقرزاده نماد پیوند فرهنگ و ادب خراسان بود رئیس سازمان تبلیغات اسلامی کشور: حمایت از مظلومان غزه و لبنان گامی در مسیر تحقق عدالت الهی است پژوهشگر و نویسنده مطرح کشور: اسناد تاریخی مایملک شخصی هیچ مسئولی نیستند حضور «دنیل کریگ» در فیلم ابرقهرمانی «گروهبان راک» پخش «من محمد حسن را دوست دارم» از شبکه مستند سیما (یکم آذر ۱۴۰۳) + فیلم گفتگو با دکتر رسول جعفریان درباره غفلت از قانون انتشار و دسترسی آزاد به اطلاعات در ایران گزارشی از نمایشگاه خوش نویسی «انعکاس» در نگارخانه رضوان مشهد گفتگو با «علی عامل‌هاشمی»، نویسنده، کارگردان و بازیگر مشهدی، به بهانه اجرای تئاتر «دوجان» مروری بر تازه‌ترین اخبار و اتفاقات چهل‌وسومین جشنواره فیلم فجر، فیلم‌ها و چهره‌های برتر یک تن از پنج تن قائمه ادبیات خراسان | از چاپ تازه دیوان غلامرضا قدسی‌ رونمایی شد حضور «رابرت پتینسون» در فیلم جدید کریستوفر نولان فصل جدید «عصر خانواده» با اجرای «محیا اسناوندی» در شبکه دو + زمان پخش صفحه نخست روزنامه‌های کشور - پنجشنبه ۱ آذر ۱۴۰۳ فیلم‌های سینمایی آخر هفته تلویزیون (یکم و دوم آذر ۱۴۰۳) + زمان پخش حسام خلیل‌نژاد: دلیل حضورم در «بی‌پایان» اسم «شهید طهرانی‌مقدم» بود نوید محمدزاده «هیوشیما» را روی صحنه می‌برد
سرخط خبرها

نگاهی به کتاب «هیچ دوستی به‌جز کوهستان» نوشته بهروز بوچانی

  • کد خبر: ۱۹۳۷۵
  • ۱۱ اسفند ۱۳۹۸ - ۰۸:۵۵
نگاهی به کتاب «هیچ دوستی به‌جز کوهستان» نوشته بهروز بوچانی
«هیچ دوستی...» روایت سفر ادیسه‌وار مردی است که از سرزمین خود گریخته است. مخاطب در اندونزی با او سوار کامیون‌های زهواردررفته می‌شود تا به ساحلی برسد و در نیمه‌های شب جانش را به ناخدا و کشتی کوچک لکنته‌اش بسپارد.
خاکپور _ «زیر نور هراس‌انگیز ماه» بخش اول کتاب «هیچ دوستی به‌جز کوهستان»
بهروز بوچانی است و «هراس» چیزی است که از همان اولین صفحه و اولین کلمات به تمام کتاب نشت کرده است، درست مثل لک لیوان چپه‌شده چای روی کتاب.

«هیچ دوستی...» روایت سفر ادیسه‌وار مردی است که از سرزمین خود گریخته است. مخاطب در اندونزی با او سوار کامیون‌های زهواردررفته می‌شود تا به ساحلی برسد و در نیمه‌های شب جانش را به ناخدا و کشتی کوچک لکنته‌اش بسپارد. بخت این مرد برای زنده ماندن به بلندی و کوتاهی موج‌ها بستگی دارد و دوام دیوار‌ه‌ها و قدرت موتور کشتی و مهارت ناخدا.

در این سفر و هراس‌هایش است که راوی چهره انسان ترسیده و درتنگنامانده را عریان نشان می‌دهد، انسانی گیرافتاده در وضعیت قرمز که بسیار متفاوت است از انسان کت‌وشلوارپوش باپرستیژ در وضعیت سفید. این در حالی است که در وضعیت زرد هم آدم‌ها به هم چنگ و دندان نشان می‌دهند، حتی اگر بر سر جای نشستن باشد: «نزاع بین انسان‌ها بر سر قلمرو همیشه بوی گند خشونت و خون‌ریزی داده است، حتی اگر این درگیری بر روی یک لنج کوچک باشد.»

قایق مصیبت‌زده راوی یکی از هزاران قایقی است که از بهشت قاچاقچیان انسان، اندونزی، راهی سرزمین موعود پناهجویان، استرالیا، می‌شود، از دل اقیانوس بی‌رحم. این قایق کوچک ۲ بار تا پای غرق شدن می‌رود که در بار دوم، کشتی گارد ساحلی استرالیا مهاجران را از آب می‌گیرد و قایق خالی‌شان را غرق می‌کند.
اما این آغاز رنج‌های مهاجران است. از این نقطه است که از آن‌ها هویت‌زدایی می‌شود و به عدد تقلیل پیدا می‌کنند. از اینجاست که هر مهاجر برای سیستم حاکم یک عدد است و نمی‌شود به عدد ترحم کرد یا او را فهمید و درک کرد.
تحمل یک ماه تحقیر زندگی در «قفس» و ترس از تبعید به جزیره مهاجران را آسوده نمی‌گذارد تا اینکه این کابوس عملی می‌شود. مشتی عدد را با تحقیر به جزیره مانوس در دل اقیانوس می‌فرستند.

بوچانی با نگاهی تیز و عمیق بخش‌های مختلف زندان و رفتار‌های زندانیان را در وضعیت‌های خاص آنجا روایت می‌کند. «سیستم» زندان و رئیس‌های نامرئی آن تمام تلاششان را به کار می‌گیرند تا زندانیان را خرد کنند و به آن‌ها بقبولانند که موجوداتی پست هستند و برای این کار هیچ فرصتی را از دست نمی‌دهند. انسان پست و ذلیل‌شده هم از آنجا که عزت نفس و هویت و شخصیتی برایش نمانده است، ماده خامی است که «سیستم» می‌تواند به هر شکلی که می‌خواهد درش بیاورد.

یکی از حربه‌های بسیار کارآمد برای به ذلت رساندن آدم‌ها ایجاد کمبود مصنوعی و غیر‌واقعی است. نوع واکنش به گرسنگی که رفع آن در رأس هرم نیاز‌های انسانی است، کارآمدترین حربه بوده است. «سیستم» توزیع غذا را به گونه‌ای انجام می‌دهد که زندانیان کمترین احترامی به خودشان و دیگری نگذارند. اصل تنازع بقا حرف اول را می‌زند و وقتی کار به اینجا رسید، دیگر با انسان متمدن روبه‌رو نیستیم، بلکه موجودی استحاله‌یافته و غیرشده را می‌بینیم: «گرسنگی آن‌قدر قدرتمند است که همه‌چیز را تحت تأثیر قرار می‌دهد. اخلاق، وقتی که پای مرگ در میان باشد، به‌شدت کند و بی‌مصرف است. حتی یک دانه پسته قدرتی برای کشتن یک آدم داشت.».

اما غذا تنها چیزی نیست که «سیستم» از آن برای خوار کردن آدم‌ها استفاده می‌کند. دستشویی‌ها، فرصت استفاده از تلفن، توزیع ماهیانه تیغ ریش‌تراش و حتی امکان تفریح و سرگرمی چیز‌هایی است که به مثابه حربه و سلاحی برای کشتن شخصیت آدمی در کمپی که درواقع زندان است مورد استفاده قرار می‌گیرد.
 
راوی در جای‌جای کتاب به این مسئله اشاره می‌کند: «سیستم حاکم بر زندان علاقه و کشش عجیبی بر تحمیل رفتار‌های پست و حیوانی بر زندانی‌ها داشت. [..]سیستم حاکم بر زندان آشکارا از نبود تیغ هم برای وادار کردن زندانی‌ها به رفتار‌های پست استفاده می‌کرد. [..]زندان نیازمند این بود که زندانیان تا حدودی بپذیرند که انسان‌هایی پست و خوارند و این چیزی بود که سیستم براساس آن طراحی شده بود. هیچ‌کس نمی‌بایست احساس می‌کرد که کرامت انسانی دارد.»

«سیستم» برای رسیدن به این هدف با دادن پاداش به آن‌ها که خود را می‌فروشند دیگران را نیز ترغیب به خودفروشی و خود پست کردن می‌کند، و پیامش روشن است: اگر می‌خواهی زندگی راحتی داشته باشی، آن‌طور حقیرانه زندگی کن که ما می‌خواهیم: «سیستم به کسانی که زودتر وارد غذاخوری می‌شدند غذا‌های مرغوب‌تری می‌داد و حتی گاهی میوه، اما به کسانی که در انتها بودند چیزی جز آشغال نمی‌رسید. [..]علاوه بر میوه، همان ابتدا جعبه‌های کیک خوش‌رنگی را برای نفرات اول باز می‌کردند. این‌ها که خارج می‌شدند، کیک‌ها ناپدید می‌شدند [..]بنابراین هوشمندانه به ما می‌فهماندند که اینجا هرکه رفتار پست‌تر و حیوانی‌تری داشته باشد زندگی‌اش راحت‌تر خواهد بود.»

تنگنا و احساس کمبود و هراس، از شفقت می‌کاهد و وقتی شفقت در محیطی از بین رفت، انقراض دوستی و محبت و ناپدید شدن اخلاق و رفتار‌های انسانی از پیامد‌های آن است، و این بهترین راه برای اتمیزه کردن جامعه و انسان‌ها و فاصله انداختن میان آن‌هاست. در چنین محیطی، دیگر بخشی از نگرانی «سیستم» از همدلی و در نتیجه اتحاد زندانیان که می‌توانند در نتیجه این هم‌بستگی خواسته‌هایشان را مطالبه کنند، از بین می‌رود.

اما در این میان، برخی از زندانیان «سیستم» را به چالش می‌کشند. یکی مانند «غول مهربان» با مهربانی و گذشتش و یکی مانند «میثم» با ایجاد شادی. میثم پسر جوانی است که سعی می‌کند با پوشیدن لباس‌های مبدل و رقص و اجرای برنامه‌های شاد شبانه، جو حاکم بر زندان را -که نهایت اندوه را برای اسیرانش می‌خواهد- بشکند. افسران استرالیایی با نفرت به جمعیت شاد و هیجان‌زده نگاه می‌کنند: «و این چیزی بود که جمعیت حاضر کاملا آن را درک کرده بودند و گاهی اوقات حتی به شکل انگیزه‌ای مضاعف آن‌ها را متقاعد می‌کرد تا گلوی خودشان را بیشتر جر بدهند. برای زندانیانی که هیچ ابزار قدرتی نداشتند، این جشن‌های دروغین فرصت خوبی بود تا اعصاب کسانی را به هم بریزند که مطمئن بودند از آن‌ها متنفرند. [..]سیستم حاکم بر زندان اساسا برای تولید رنج ایجاد شده بود و این جشن‌ها مقاومت و واکنشی آگاهانه بود.» این نبرد عادلانه نیست، اما یکی از راه‌های مقاومت محسوب می‌شود.

«هیچ دوستی...» روایت تجربه زیسته بهروز بوچانی است، کتابی که سال گذشته گران‌ترین جایزه ادبی استرالیا را برد و توجه نویسندگان و منتقدان بسیاری را به خود جلب کرد. این اثر به نظر می‌رسد بیش از آنکه «رمان» باشد -چنان‌که در کتاب این تعبیر درباره‌اش به کار رفته است- روایت مستندنگارانه و دست‌اول نویسنده است از آنچه با گوشت و پوست تجربه کرده است.
 
به هر حال، این اثر هر‌چه هست، از خانواده ادبیات است که توانسته است از میان زندانی در جزیره‌ای دور‌افتاده و کوچک و محاصره‌شده با آب‌های اقیانوس آرام، حرف خودش را به گوش جهان برساند و افشا کند آنچه «سیستم» سعی در پنهان کردن آن دارد.
کتاب یادشده را نشر چشمه به‌تازگی در ۲۴۷ صفحه روانه بازار کرده است.
گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->