«حماسه اکبر» در عرصه میدان شهدا مشهد انتظار بدون معرفت راه به کوفه می‌برد واکنش وزیر فرهنگ به بسته شدن مرکز اسلامی هامبورگ + عکس آغازبه‌کار پویش بزرگ مردمی «حرکت» با هدف ترویج سیره اهل‌بیت(ع) در جامعه (۴ مرداد ۱۴۰۳) آغاز مسابقات بین‌المللی «جایزه بریکس قرآن کریم» در کازان + فیلم و تصاویر یک صلوات، کرایه راننده تاکسی بود ز دریای کراماتت شده دامانِ صحرا‌ تر درباره محمدعلی الهامی نیا، قدیمی‌ترین استاد کاشی کاری حرم مطهر رضوی مبارک سفری از بخارا تا مشهدالرضا(ع) بررسی فلسفه و آثار زیارت در متون دینی جزئیاتی از ثبت‌نام زائران اربعین در خراسان‌رضوی (۳ مرداد ۱۴۰۳) | اعزام کاروان‌های عتبات پیش از اربعین متوقف می‌شود افتتاح دومین دوره مدرسه دارالعلم در دانشگاه علوم اسلامی رضوی (۳ مرداد ۱۴۰۳) ۱۴۰۰ مشهدی برای شرکت اردوی راهیان نور مناطق غرب ثبت نام کردند رونمایی از سه نسخه خطی نفیس «اللُهوف سید بن طاووس» در حرم رضوی ساختار‌های اجتماعی باید با فرهنگ رضوی همسو شوند تقدیر از برگزیدگان دومین دوره جایزه بین‌المللی خوش‌نویسی «یاس یاسین» احداث سایه‌بان‌های جدید در مسیر‌های پرتردد حرم‌ امام‌رضا(ع) چرا تولی و تبری شرط نجات است؟
سرخط خبرها

درباره حسین هریری، شهید مدافع حرم که به قمر فاطمی معروف بود + فیلم

  • کد خبر: ۱۹۴۶۶۴
  • ۲۴ آبان ۱۴۰۲ - ۱۱:۴۸
درباره حسین هریری، شهید مدافع حرم که به قمر فاطمی معروف بود + فیلم
آخرین اعزام حسین هریری ۱۰ آبان سال ۹۵ بود، روزی که بچه خواهرش دل از او نمی‌کند و حسین را مجبور کرد تا پیش از رفتن، نیم ساعت با او بازی کند.

آزیتا حسین زاده | شهرآرانیوز، داعش گفته بود «حسین هریری کمر ما را شکسته است؛ او را زنده به ما تحویل دهید.» اما عباس آقا دلش قرص‌تر از این حرف‌ها بود و پاسخ داد: «انگار در خیمه امام حسین (ع) هستم. به او اجازه می‌دهم برای دفاع از حرم به سوریه برود.»

آخرین اعزامش ۱۰ آبان سال ۹۵ بود، روزی که بچه خواهرش دل از او نمی‌کند و حسین را مجبور کرد تا پیش از رفتن، نیم ساعت با او بازی کند. بعد هم خواهر و مادرش را در آغوش کشید و آن‌ها را درحالی‌که اشک می‌ریختند، دلداری داد.

آخرش هم نوبت خداحافظی پدر و پسری رسید. حسین دست پدر را بوسید و عباس‌آقا زیر لب این بیت از مولانا را زمزمه می‌کرد: «خوش خرامان می‌روی‌ای جان جان بی من مرو /‌ای حیات دوستان در بوستان بی من مرو».

«قمر فاطمیون» (او به خاطر چهره زیبایش در جبهه مقاومت اسلامی به این اسم معروف بود) که حالا خانواده‌اش در محله رازی سکونت دارند، دوازده روز پس از آخرین اعزام و در بیست وهفت سالگی پر کشید، آن هم وقتی که تازه چهارماه بود که داماد شده و طعم زندگی مشترک را چشیده بود.

حسین هریری در فنون رزمی و جنگی جدید و تخریب تبحر داشت و زمان شهادت، سمتش فرمانده تخریب قرارگاه فاطمیون بود. او بازرس سازمان قطار شهری بود و قبل از اعزام آخرش، شهردار وقت یک سمت بالا در بازرسی کل را به او پیشنهاد کرده بود، اما حسین به شوخی گفته بود: «آقای شهردار! شیطان نشوید و من را با این پست و مقام‌ها وسوسه نکنید. باید بروم. آنجا به من خیلی نیاز است.»

داستان عروج حسین

دشمن از قسمتی از حلب عقب‌نشینی کرده بود. حسین با دوستانش، شهیدان محمد حسین بشیری و جوادجهانی و محسن خزایی، برای پاک‌سازی به آن قسمت منطقه حلب رفته بودند. سه تله انفجاری در یک خانه بود که قرار بود آن را خنثی کنند. حسین تله اصلی را خنثی کرد، اما تله‌های دیگر که به‌صورت مخفی در خانه کار شده بودند، فعال شدند. او برای حفظ جان کسانی که در آن حوالی بودند، خود را روی بمب انداخت تا عروجش، زندگی را به همه آن خانواده‌های بی‌گناه ببخشد. بار‌ها به عباس‌آقا، پدرش، گفته بود: «هدفی دارم که اگر به آن برسم، شما و خانواده‌ام را سربلند می‌کنم.»

مقصودش شهادت بود. اما هیچ‌وقت در خانه، درباره آن حرف نمی‌زد. حاج‌عباس تعریف می‌کند: یکی از بچه‌ها نتوانسته بود تله را خنثی کند. ثانیه‌های آخر، حسین را صدا کرده بودند که با تخصصش فکری کند. سخت‌ترین تصمیم در صدم‌ثانیه باید گرفته می‌شد.

یک روحانی دید‌بان، نزدیک حسین، مراقب بود کسی به تله نزدیک نشود. برای پدر شهید تعریف کرده بود «تله به صوت و گرما حساس بود. حسین با دست اشاره کرد که همه بخوابید روی زمین. ما منظورش را متوجه نمی‌شدیم. منتظر بودیم حسین خودش را به پشت پرت کند و غلتی بزند و از تله دور شود.»، اما ماجرا جور دیگری رقم خورد. حسین خود را با صورت روی تله انداخت. دو نفر دیگر هم مجروح شدند و بعدا به شهادت رسیدند، اما همه خانواده‌های آن حوالی زنده ماندند.

روز ۲۲‌آبان سال ۹۵، پیکر حسین هریری روی هوا چرخی زد و آمد پایین. یکی عبایش را پهن کرد و دیگری لباس رزم را. حسین را گذاشتند روی عبا و تکه‌های پیکرش را در لباس رزمش جمع کردند و آستین‌های لباس را به هم گره زدند.

این بچه نوربالا می‌زند!‌

می‌گویند شهید از کودکی خیلی شیرین‌زبان بود. با پدر و مادرش مانند مرید و مراد بود. با مادرش صمیمی‌تر بود و در‌برابر پدر خیلی سنگین و با احترام رفتار می‌کرد. خیلی از اعضای فامیل دوست داشتند به خانه‌شان بیایند تا با او بازی کنند و شیرین‌زبانی‌هایش را بشنوند. فکر‌های حاج‌عباس تا آن روز‌های کودکی شهید قد می‌کشد؛ «سه پسر دیگر دارم که آن‌ها هم دوره‌دیده و آماده هستند که ببینند کی برای غزه نیاز است تا اعزام شوند.»

پدر شهید معتقد است با تولد حسین و دیدن قد‌کشیدن او، باورش به شهادت پسرش محکم‌تر شده است و خاطره‌ای در‌این‌باره تعریف می‌کند؛ می‌گوید: یکی از رفقای دفاع مقدسی‌ام که جانباز هم بود، یک روز به خانه ما آمد و کاری داشت. حسین آن زمان هشت‌ساله بود و برای دقایقی که من رفتم تا کاری انجام دهم و برگردم، با او تنها ماند.

وقتی هم‌صحبت شده بودند، حسین به او گفته بود «جنگ هشت سال طول کشیده؛ چرا شما و بابایم به مقداری زخم و جراحت قانع شدید؟ نتوانستید شهادت را بگیرید؟!» دوستم من را که دید، گفت «هوای این پسرت را داشته باش! با اینکه کودک است، ولی خیلی نوربالا می‌زند! این آخر شهید می‌شود.» من گفتم «الان که جنگ نیست.» گفت «به‌هرحال این بچه دنیایی نیست که این‌طور حرف می‌زند.»

کودک تیزهوشی بود. در مدرسه هم برای خودش بروبیایی داشت؛ چون پدرش هم در انجمن اولیا حضور داشت، مدرسه را از خود می‌دانست. از همان کودکی علم زیادی در مسائل دینی داشت و اغلب در مسابقات دینی مدرسه و هنگام سؤال در‌باره زندگی‌نامه ائمه (ع) یا احکام، بهتر از آدم بزرگ‌ها پاسخ می‌داد.

 

 

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->